
سلام به همگی

وقتی رسیدم خونه خوابم میومد پس خوابیدم صبح بیدار شدم و یادم اومد امشب شیفت شب بودم هی جی رو بیدار کردم و گفتم بیا بریم بیرون من امروز شیفت شب کارم هی جی گفت امروز با اعضا میخواستیم بریم شهر بازی گفتم باشه پاشو ساعت ۷ صدای زنگ در اومد تهیونگ دم در بود گفت ا تو مگه الان نباید سر کار باشی گفتم چی نه من امروز شیفت شبم گفت اها پس تو هم با ما میای گفتم اره گفت خب اماده این گفتم من که نه هی جی هم هنوز خوابه به بقیه بگو بیاین تو من هی جی رو بیدار میکنم تهیونگ رفت تا به بقیه بگه بیان بالا

منم رفتم هی جی رو بیدار کنم گفتم هی جی هی جی اعضا اومدن دنبال مون گفت من خوابم میاد گفت پاشو دیگه مسخرا بازی در نیار گفت ولم کن و دوباره خوابید رفتم یه لباس استین دار سفید پوشیدم که نمیشه گفت تور ولی یکم تور بود با یه شلوار چسب رفتم پایین بقیه هم اونجا بودم گفتم بیدار نمیشه اها یه لحظه وایسین رفتم بالا تو اتاق و یک ببعی پلاستیکی بود که یه طبل دستش بود کوکش کردم و گذاشتمش کنار گوش هی جی یهو از جا پرید با همون لباس خوابش افتاد دنبالبل از پله ها دوتا یکی میرفتم پایین رفتم پشت مبلی که اعضا نشسته بودن همه جا خورده بودن هی جی همچنان دمپایی به دست دنبالم بود تهیونگ گفت باشه ا/ت تسلیم برو لباس بپوش گفت هی از طرف خودت حرف بزن که یهو

دمپایی هی جی خورد به کله من بدبخت دمپایی براش پرت کردم رفت بالا و یه لباس سفید که کنارش یه قلب داره پوشید با یک شلوار باچه گشاد گفتم هی جی اون شلوار من نیست گفت چرا خب که چی گفتم هیچی ولی قبل استفاده یه اجازه می گیرن گفت باشه بابا بریم یه چیزی بخوریم گفتم نه بریم رستوران من یه جای خوب سراغ دارم تهیونگ جیمین گفتن کجا گفتم دیگه دیگه پاشین بریم هی جی گفت هممون تو ماشین جا نمیشیم گفتم عیب نداره من و تو با موتور میریم گفت نه من از موتور سواری میترسم گفتم پس یکی باید با من بیاد همه گفتن یونگی با من بیاد هی جی هم خیلی اسرار داشت که شوگا با من بیاد(هی جی میدونه عاق شوگا هست ا/ت ) بهش چشم غره ای رفتم

رفتم پایین یونگی هم با من اومد یه کلاه بهش دادم سوار موتور شدم یونگی اومد پشتم نشست و دستشو پشت کمرم حلقه کرد داشتم از خجالت آب میشدم راه افتادم ماشین اعضا پشت سرم بود جلوی یه رستوران وایستادم بقیه هم پیاده شدن و رفتیم تو منشی به من سلام کرد منم بهش سلام دادم هی جی گفت کی بود گفتم همکارم بود گفة اها راستم تو اینجا کار میکنی گفتم من میرم غذا رو سوارش بدم تهیونگ گفت اول نمیپرسی ما چی میخوایم گفتم چرا منظورم این بود که میرم منو رو بگیرم گفت اها باشه رفتم منو رو گرفتم اومد سرمیز نشستم( بچه ها من اسم غذا های کره ای بلد نیستم خودتون جای اون کباب اسم یه غذایی رو بگید ) همه کباب سوارش دادیم غذا که تموم شد قرار شد بریم شهر بازی دوباره من شوگا باید سوار موتور میشدیم نشستم رو موتور منتظر یونگی بودم هی جی اومد گفت اینو ببین گفتم چیه (عکس وقتیه که یونگی ا/ت رو موتور نشسان و دست یونگی دور کمر ا/ت هست)

گفتم خب که اینطور دارم برات (نصفه وقتا داداشم اینو میگه) تو فقط صبر کن ببین چی کار میکنم تو شهر بازی شوگا اومد هی ی هم رفت تو ماشین خودشون یونگی اومد سوار موتور شد و راه افتادیم وسط راه پرسیدم یه سوال میشه تو شهر بازی کمک کنی هی جی رو راضی کنم بیاد چرخ فلک(هی جی از بلندی میترسه) یونگی گفت اره میشه( همون موقع تو ماشین از زبون هی جی) شنیدم اونجا یه تونل وحشت داره بریم تهیونگ اره یه چند تا از دوستام رفتم گفتن خیلی با حاله بعد از یه جایی خیلی تنگ میشه من موافقم جی هوپ گفت من موافق نیستم جیمین گفت من اوکیم جی هوپ هم اوکی پس میریم تونل بقیه هم موافقت کردن( از زبون ا/ت رسیدیم اونجا یه چرخ فلک بزرگ داشت

رفتم به زور با هی جی سوار شدیم شوگا و تهیونگ هم با ما بودن خیلی حال داد وقتی اومدیم پایین (اها راستی بچه ها یه جایی نوشتم از خجالت اب شدم اون اولین و اخرین بار بود که ا/ت خجالت کشید) تهیونگ گفت بریم تونل وحشت همه گفتم باشه میترسیدم ولی گفتم باشه بریم وقتی وارد شدیم همه جا تاریک بود دست یونگی رو محکم گرفتم(ا/ت از تاریکی و فضا های تنگ میترسه) یکم بعدیچیزی محکم دستمو چنگ زد جیغ کشیدم وقتی برگشتم یه چیزایی داشتن به سمتمون میومدن دستم داشت خون میومد همه داشتن میدوییدن رسیدیم به یه تونل تنگ میترسیدم یونگی گفت چرا نمیری گفتم من از تاریکی و فضای بسته میترسم یونگی دستمو گرفت و گفت برو نترس رفتم تو یونگی هم پشتم میومد صدای جیغ هی جی اومد یهو چند تأ زابی دورمون کرن دیگه نتونستم تحمل کنم و یه قطره اشک از گوشه چشمم جاری شد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بود ادامه ادامه
چالش بستنی