سلام اینم پارت اخر وانشات بعدی از جیمین
رفتم کنارش نشستم از اینکه تو صورتش نگاه کنم میترسیدم از اینکه ترکم کنه میترسیدم دور چشماش کبود شده بود همون موقع لی سولو هوسوکم اومدن هوسوک چون لی سول خواهر من بود بهش چیزی نگفت شایدم جلوی من چیزی نگفته ولی این نامردی بود که بزارم همچین بلایی سر عشقم بیاره بهش چیزی نگم
من:تو ک گفتی چیزیش نمیشه«با داد»
لی سول:هنوزم میگم
من:خیلی ب خودت اطمینان داری نمیدونی چقدر براش خطرناک بود
در جوابش سوکوت کرد چون میدونست کارد بزنه خون من در نمیاد
رفت بیرون به هوسوکم گفتم بره دنبالش
این هیه:چی برام خطرناکه؟
من:بیدار شدی عزیزم
این هیه:بهت گفتم چی خطرناک بوده
ترس تمام وجودمو گرفت چی بگم
من:این هیه...
این هیه:بچم سقط شده؟
سرمو انداختم پایین
هیچی نگفت حتی گریم نکرد هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد
این هیه:میخوام برم خونه
من:باشه میبرمت
این هیه:الان
من:باشه
بعد از یک ساعت معطل کردنش سرمش تموم شد و بردمش خونه
من:کیوتی نه تو راه حرف زدی نه الان چیزی میگی چرا ناراحتی
این هیه:کوک
من:بله لاولی
این هیه:میدونی که من نمیتونم کادویی که میخواستیو بهتبدم
من:مهم نیست
این هیه:من نمیخوام تو تا اخر عمرت بابا نشی
من:من نمیخوام بابا بشیم
این هیه:اگه نمیخواستی به من نمیگفتی که...
من:گفتم ک نمیخوام
این هیه:من نمیخوام تا اخر عمرت کنار کسی باشی که نه میتونه برات بچه بیار نه چیزی
من:گ...
این هیه:بزار حرفمو بزنم،نمیخوام تمام عمرتو کنار من تباه کنی نمیخوام لذت شنیدن کلمه بابا از زبون بچتو ازت بگیرم پس...
من:بهتره اول حرف منو بشنوی تو دنیا تنها چیزی که برام مهمه تویی پس فکر اینو از سرت بیرون کن که من ازت جدا بشم و برم با یکی دیگه فهمیدی
در مقابل حرفایی که میزد احساس گناه میکردم من با دستای خودم ارزویی که چندسال داشتمو نابود کردم ولی هیچ چیزی نمیتونه جای این هیه رو برای من بگیره هیچ چیز حتی اگه اون بفهمه کار من بوده و از من متنفر بشه بازم نظرم عوض نمیشه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
به افتخار نویسندمون هوو عالییی بود
بعدی رو به زودی مینویسم از جمن شییییی
عالی بود افرین
عالیییییی♥♥♥♥