
Hi everyone
صبح شد و جیمین بلند شد. براش سخت بود که قبول کنه داره میبینه. بعد از چند ساعت جیمین از اتاق خودش اومد بیرون و داخل قصر قدم میزد. جایی بود پشت قصر که تنها شاهزاده جیمین و مادرش از وجود اونجا خبر داشتن. یه باغچه کوچیکی که وقتی کوچیک بود با مادرش اونجا گل میکشد. روی تخته سنگ نشست و چشماش رو بست. همه جا سکوت بود و جیمین از این سکوت لذت میبرد. سکوت با پچ پچ های خدمتکارا شکسته شد. خدمتکارا : میدونستید امروز توی دربار برای ملکه جدید تصمیم گیری میشه؟ جیمین چشمام رو باز کرد و به خدمتکارا نگاه کرد. یکی از خدمتکارا : آره شنیدم امپراطور هم با این کار موافقت کرده. اسم ملکه جدید چی بود؟ امممم؟ آهان بانو هو. شنیدم همسر سابق وزیر کانگ بوده. اونی که جاسوس بود و اخبار رو به قبیله سانگسو میبرد. جیمین از این حرف ها اعصبانی شد و با سرعت بطرف قصر بزرگ رفتو شتاب در اتاق امپراطور رو باز کرد. جیمین : میخوایید بجای مادرم ملکه جدید رو تاج گذاری کنید. مادر من تنها دو روز مرده بعد... بعد شما دارید جای مادر من یک زن مجرم رو میارید. امپراطور نزدیک میشه و سیلی به صورت جیمین میزنه. امپراطور به جای سیلی نگاه کرد. جاش قرمز شده بود از کارش پشیمون بود اما خیلی دیر بود چون جیمین آنقدر ناراحت بود که بدون حرفی از اتاق اومد و سمت قصر خودش رفت و در رو پشت خودش قفل کرد. همه خدمتکارا نگران بودن و پشت در داد میزدن. درد مرگ مادرش و سیلی پدرش آنقدر سنگین بود که قلبش رو بدرد درمیآورد. شروع کرد به گریه کردن. دو سه روز گذشت و جیمین در و باز نکرد. نخوردن غذا باعث ضعیف بشه. امپراطور آنقدر از دست خودش عصبانی بود که حتی میخواست از امپراطوری برکناری کنه. امروز روز چهارم بود که جیمین توی اون اتاق خودش رو زندونی کرده.

مدت چهار روز ملکه جدید وارد قصر شد. امروز امپراطور خدمتکار ملکه سابق «مادر جیمین» بره قصر شاهزاده. بانو هانی هم یک پری بود و کسی چیزی نمیدونست. بانو هانی پشت در قصر وایستاد. بانو هانی : شاهزاده چرا خودتون رو زندانی کردید. جیمین با شنیدن صدای بانو هانی بلند شد و در رو باز کرد. بانو هانی زن مسنی بود که برای جیمین مثل یک دایه بود. جیمین :بانو. بانو هانی وارد اتاق شد و به جیمین کمک کرد که بشینه. بانو هانی : من هم فرستاده ای از دنیای پری ها هستم طبق همون دستوری که تو هم میدوننیش. جیمین با تعجب با بانو نگاه کرد. میخواست حرف بزنه اما بانو هانی نذاشت. بانو هانی : امروز بانو میونگ کی داخل جنگل میان دنبالتون و شما وارد دنیای مامیشید. رنگ موها و لباساتون تغییر میکنه و شما بال در میارید. ملکه جدید آدم بدیه و اجازه نداره که ملکه باشه. چند ماه از قصر دور باشید برای خودتون هم بهتره دوری از اینجا باعث میشه آرامش داشته باشید. با امپراطور صحبت میکنم و میگم رفتید سفر. ملکه هو میخواد کره پسرش جانشین بشه و دنبال خون تو هستش همین حالا عالیجناب هایسونگ میاد دنبالتون. جیمین : ب... باشد. جیمین مخفیانه از قصر خارج شد و با هایسونگ بطرف دریچه رفتن. میونگ کی و هایسونگ : باید ببینیم اجازه ورود داری چون اگه نداشته باشه درجا میمیری. جیمین نفس عمیقی کشید و چشماش رو بست و وارد اون دریچه شد

چشماش رو باز کرد و با صحنه ای که دید تعجب کرد. دنیای خیلی رویایی بود. خیلی زیبا بود. همونطور که بانو هانی گفته بود با رفتن به اونجا بال دراورده بود و رنگ موهاش آبی شده بود. هایسونگ و میونگ کی هم از دریچه عبور کردن. بالهای میونگ کی و هایسونگ سفید بودن و رنگ موهای میونگ کی صورتی و رنگ موهای هایسونگ طوسی بود. میونگ کی با تعجب به جیمین نگاه کرد. میونگ کی : باورم نمیشه. هایسونگ :ب.. بالاش سیاهن. خدای من. جیمین : مشکلی هست؟ میونگ کی : تنها دو نفر در دنیای ما بال مشکی داشتن. «افسانه نارا» بانو سایو و امپراطور جوچانگ. جیمین : اووو. میونگ کی : بیا بریم میخوام همه اینجا رو بهت نشون بدم. ناخواسته میونگ کی دست جیمین رو گرفت و هر دو شروع به پرواز کردن. جیمین : برخلاف تصورم تو خیلی بازی گوشی میونگ کی : ااا خب چیزه راستش من توی دنیای شما آدم فروتنی هستم. البته اینطوری نشون میده اما من خیلی بازیگوشم. میونگ کی با حالت کیوتی حرف میزد که باعث شد جیمین بخنده. شاید این اولین بار بود که بعد از مرگ مادرش میخندید

«جذاب نیست» جیمین هایسونگ و میونگ کی به قصر رفتن تا به امپراطور احترام بزارن. امپراطور بادیدن جیمین و بالهاش خیلی تعجب کرد. جیمین بعد احترام به امپراطور نگاه کرد. امپراطور : بال های سیاه تو را نشونه مهربانی و عظمت تو هستش. جیمین : ممنونم. اون روز جیمین ناراحتی هاش رو فراموش کرد و ذهن و قلبش رو به میونگ کی سپرده بود. توی بازار میگشت که میونگ کی وایستاد. میونگ کی : میبینی این دو دوست های من هستن. اسمشون تهیونگ و جانگ کوک. اون ها با رقص و صداشون احساساتشون رو نشون میدن. منم بلندم و بیشتر میام و باهاشون اجرا میکنم. میخوای یه امتحانی کنی. جیمین :ام... چیزه شاید بلند نباشم. میونگ کی : تو توی صحبت کردن هم آدم مستت میشه. یعنی ام چیزه... برو یبار امتحان کن. جیمین :باشد. میونگ کی : جانگ کوک، تهیونگ به جیمین کمک کنید که اجرا کنه. جانگ کوک : چه بالای خوشگلی داری. معلومه که کمکش میکنیم مگه نه؟ تهیونگ : حتما. جیمین : پس قبلش یه لباس مشکی حریر بهم بدین. جیمین لباس رو پوشید و روی سکو وایستاد و هر لحظه مردم بیشتری دور جمع میشدن. «Black swam رو تصور کنید و جیمین داره میخونه» اجرا شروع شد

جیمین شروع به رقصیدن کرد. با اینکه از بالاش استفاده نمیکرد. همه محو اجرای جیمین بودن آنقدر زیبا بود که کسی توان حرف زدن نداشت.
«همین حالا لایک بکن کردی خب بریم ادامه» بعد تموم شدن اجرا جیمین با یه حرکت بطرف میونگ کی رفت. میونگ کی : عالی بودی. الکی نیست بهت میگن شاهزاده آسمان ها. جیمین با شوق و هیجان به میونگ کی نگاه میکرد. بعد از چند دقیقه جانگ کوک و تهیونگ و میونگ کی و جیمین داخل بازار شروع به گشت و گذار کردن. داخل راه چند پیر مرد و مرد جوان جلوی اونها رو گرفتن. مرد پیر : بانو اومدم تا دو باره از شما خواستگاری کنم. شما باید بالاخره از بین ما کسی رو بعنوان همسرتون قبول کنید. شما به ما گفتید کسی رو مد نظر دارین. جیمین : میشه در مورد اینها بهم توضیح بدید. تهیونگ : اینها با سحر و جادو وارد دنیای ما شدن. و میخوان از میونگ کی خواستگاری کنن اون حتی به من و جانگ کوک هم جواب رد داده. جانگ کوک : هایسونگ برادر میونگ کی جانشین هستن. همسر ایشون نمیتونن باردار بشن. چند همسر موقت دارن اما هیچ وقت با اونها دیداری نداشتن. بخاطر همین امپراطور دستور داده همسر میونگ کی جانشین میشه. میونگ کی که معلوم بود خیلی ناراحته. جیمین هم تحمل ناراحتی اون رو نداشت. جیمین : شمایی که راه همسر من رو سد کردین خجالت نمیکشید. اگر چیزی بهتون نمیگم بخاطر اینه که میونگ کی ناراحت نشه. همه با تعجب به جیمین نگاه میکردن حتی میونگ کی. جیمین سریع دست میونگ کی رو گرفت و پرواز کرد.

«تقریبا میونگ کی» میونگ کی : چرا گفتی تو همسر منی. اگه این موضوع پخش بشه..... جیمین : کتاب خونه قصر کجاست. باید یه راهی برای بدنیا اومدن بچه هایسونگ باشه. میونگ کی و جیمین شروع کردن به گشتن کتابا. هر وردی بود رو مینوشتن. تقریبا ساعت های دو نصفه شب بود. میونگ کی :پیدا کردم
متن کتاب «وقتی این کتاب را میخوانی دریچه ای باز میشود. پنجه عقاب وحشی را در جای مخصوص بگذار تا در شود باز» «کلمات را در کنار هم قرار ده خ. ف. ی. م.» جیمین و میونگ کی با هم شروع کردن به انجام دادن اون متن. جیمین : کلمه ها با معنی مخفیه. پس اینجا باید در مخفی باشه. به عقاب اشاره کرده پس باید کسی که بالاش سیاه بازش کنه. میونگ کی دیواری پیدا کرد که با قرار دادن دست جیمین دیوار شکافه شد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییسیییییییسییس پارت بعدی پیلیز
پارت بعد کی میاد؟ فکنم داستان داره جالب میشه😃
عالی بود پارت بعد رو زود تر بزار❤
منتظر پارت بعدم
عاللیییییی بود منتظر پارت بعد هستمم