سلام این داستان جدیدمه امیدوارم خوشتون بیاد و امیدوارم تستچی سریع منتشر کنه تا دوسال صبر نکنم مگه من بیکارم آخه 😐😐
طبق معمول نصف شب میومد خونه منم که دیگه عادت کرده بودم چون یه سالی میشد از ازدواجمون میگذشت رفتم بخوابم تا سرمو گذاشتم روی بالش صدای زنگ در اومد سریع رفتم پایین درو باز کردم کوک بود سرو وضعش خیلی توپ بود خیلی خوشحال میزد انگار یه دختر جدید از بین همشون برا خودش پیدا کرده بود منم که بوق مثلا زنشم_ با عصبانیت/ت : چیه کبکت خروس می خونه عشق جدید پیدا کردی( با تیکه) کوک : برو اونور /ت : هووووی منم بلدم بد رفتاری کنما کوک: هر قاطی می کنی بکن عصبی شدم آنقدر که در خونه رو محکم بستم جوری که نزدیک بود بشکنه
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)