
خبب اینم پارت بد امیدوار بازدید زیاد بخوره بریمممم لاو☁️

پدرش میخواست شروع به حرف زدن کنه که خیل سریع وسط حرفش پریدم گفتم من ، من میرم میبینمش ! دکتر :البته بفرمایید! بعد از شنیدن حرف های دکتر و اینکه بهم اجازه داد مهسارو ببینم یه نفس راحتی کشیدم و رفتم داخل اتاق مهسا با صحنهای که دیدم قلبم به لرزه درومد ، چشمام پر از اشک شدن ، نتونستم یه قدم بیشتر بردارم پاهام خشکشون زده بود دیدن مهسا توی اون حال خیل عذاب آور بود با خودم گفتم (آخه تهیونگ تو چت بود میزاشتی بعد از بهشو آمدن میرفتی به دیدنش) اما نه تا نمیدیدمش خیل راحت نمیشد ،،،،، هرجور که بود با خودم کلانجار رفتم پاهامو حرکت دادم به تختش رسیدم یبار دیگه بعد از مدت ها این صحنرو با چشمام دیدم💔..... نشستم لبهی تختو دست زخم شدشو توی دستام گرفتم ،

دستش خیلی سرد بود نمیتونستم به خودم اجازه بدم زخمشو ببینم :'( اما نشد سرمو به پایین آوردن با چشمام شاهد زخمی بودم که میخواست جون مهسارو ازم بگیره💔 اروم زخمشو لمس کردم ، میتونستم حس کنم که خیلی درد داره ، اخه دختر تو چطور به خودت اجازه دادی ، تو چطور همچنین دردیو تحمل کردی؟💔بقیه زخم ها کم بودن که اینو اضافه کردی؟تازه زخم روی دستت داشت ناپدید میشد که تو تازش کردی ! با این کار هم زخم دل منو تازه مردی هم زخم خودتو دگیه تحمل نداشتم اشکام خود به خود سرازیر شدن نتوستم مسی که عاشقشم توی این حال ببینم موهاشم نوازش کردم ، زدمو کنار دستشو توی بغلم گرفتم ، سرمو گذاشتم روی سینش

و شروع به گریه کردن کردم ، اما با گذاشتن سرم روی سینش به آرمش خاصی رسیدم ، صدای تپش قلبش ، از هرچیز دیگهی بیشتر آرومم میکرد با شنیدن صدای تپش قلبش آسوده خاطر شدم ، گفتم یه بار عشقم به زندگی برگشت ، سرم همچنان روی سینش بود دستش توی بغلم اما یک دفع قلبم دچار درد شدیدی شد و شروع کردم به سرزنش کردن خودم ، اگر زورو تر به خونه میومدم و یا اصلا امروز بیرون نمیرفتم هیچکدوم از این انفاق ها نیوفتاد چرا تنهاش گذاشتم ، چرا😭😭='((( یک دقه به تمام زجر های که مهسا کشیده بود فکر کردم ، و بعد سرمو بلند کردم دستشو توی دستام قرار دادم ، بهش گفتم تو دقیقا همون دختر دیونه و

شجاعی هستی که من دیوانه وار عاشقش شدم از پس اینم بر میای ، زندگی که پدرت ازت گرفتو من بهت برمیگردونه !قول میدم از الا به بعد قلبم فقط برای تو میتپه💓 صورتمو نزدیک به صورتش کردی جوری که نفس های گرمش با صورتم برخورد میکرد چشمام بستم اجازه داده دادم برای یه مدت نفساش به صورتم برخورد کنن با این کار به آرامش خاصی دست یافتن ، موهاش نوازش کردمو ، لبامو اروم روی لباش قرار دادم ،،،،،،بعد از یه مدتی به حالت عادی خودم برگشتم فقط یه دل سری نگاش کردم ، رو به مهسا گفتم : از کاری که کدرن اصلا پشیمون نبودم مدت ها بود منتظرش بودم ، مطمعن باش بعد از به هوش آمدنت توی اولین فرصت عشقمو بهت عتراف میکنم

و میدونم بعد از بهشو آمدنت بخاطره اینکه جونتو نجات دادم باهم دعوا میکنی اما اینو بدون ، اصلا پشیمون نیستم تو بیشتر از هر کس دیگه ای لیاقت زندگی کردن داری ، و من همیشه کنارتم هروقت احتیاج داشتی از افتادن نجات میدم شده برای زنده بودنت حتی جون خودمم میدم ! [مدتی بعد ..] همنطور داشتم مهسارو. نگاه میکردم و دستم توی دستش بود که پرستار درو زد وارد شد،،،،،،، پرستار :خیلی ببخشید اما دیگه بیشتر از این نمیتونید تو یاتاق بمونید لطفا بیرون منتظر باشید من ِْسِروم خانم که عوض کردم بعد از بهشو آمدن بهتون خبر میدم ! تهیونگ : نمیشه من تا زمان بهوش امدم همینجا بمون؟ پرستار :متاسفم اما امکانش نیست لطفا بیرون منتظر باشید

تهیونگ :بعد از شنیدن حرف پرستار ناراحت شدم اما از اینکه مهسا حالش خوبه خیالم راحت بود دست مهسا که توی دستم بود آوردم بالا بوسش کردم و به آرومی گذاشتمش روی تخت و رفتم بیرون ................. با بیرون آمدم از توی اتاق با پدر مهسا روبه رو شدم که با نگرانی منتظرم بود ، بعد از دیدنم ، با نگرانی ازم پرسید حال دخترم چطور ، اتمام رفتن توی هم این مرد همون کسی که زندگی مهسارو خراب کرد همون مسی که بچگی و مادرش ازش گرف ، دقیقا همون کسی که مهسا بخاطرش روی تخت بیمارستان خوابیده ، مهسا بارها بخاطره این مرد دست به همچین کاری زده و اون کسی که کنارش بوده تنهاش نزاشته من بودم نه این بخاطره این مرد خیلی ها به مهسا میگن دیونه

بعد الا با پرویی هرجه تمام تر ازم میپرسه جالمددخترم چطوره ، اخه مرتیکه تو اون موقع کجا بودی که مهسا از درد داشت جون میداد ...💢! میخواستم باهاش دعوا کنم که یک دفعه یاد حرف مهسا افتادم، که بهم گفته بود [اگر روزی با اون (یعنی پدرش) رو درو شدی لطفا باهاش دهن به دهن نشو اون کسی که باید زش حساب پس بگیره منم نه تو هیچی نگو چون دلتو میشکنه] با یادروی این حرف از مهسا حرفمو خودرم و پشتمو کردم بدون توجه به حرفش رفتم نشتسم روی صندلی و با بی میلی جوابشو دادم گفتم میخواستید حالش جطوری باشه مثل همیشه داغون ! با گفتن این حرف اشک تو چشمام جمع شد اما خودمو جمع جور کردم ! (پایان فلش بک پارت اول)

روی صندلی بودم ، اشکم اروم از کنار چشمم میومدن پایین دیگه تحمل نداشتم ، داشتم بخاطره مهسا خود خوری میکردم که یک دفعه دست یک نفر رو شونه هام احساس کردم سرمو بردم بالا که با پدرش رو به رو شدم چشماش پر از اشک بود قشنگ معلوم بود داغون بود اما دلم واسش نسوخت چون همهی اینا تقصیر خودش بود تهیونگ :بله کارم داشتید پدرش : (با صدای خیل داغون) میشه یه ..... عک ....ـس از دختر ....از مهسا بهم نشون بدی دلم برا ....ـش تنگ شده !💔 تهیونگ :بعد از گفتن این حرف دلم به لرزه افتاد یاد اون زمان هایی افتادم که مهسا عکس مادرش پدرش میگرفت نگاه میکرد و باهاش گریه میکرد ، و الا وظعیتشون هیچ فرقی نداره مهسا اون موقع اونارو نداشت و الا پدرش مهسارو نداره :"(

گوشیم از توی جیبم درآوردم یکی از عکسای مهسارو دادم بهش وقتی عکسو دید اشک ازچشمامش سرازیر شد ، خواستم که برم و آرومش کنم که دکتر مهسا از دور بهم اشاره داد و گفت بیا نمیخواستم تنهاش بزارم اما کمی فکر کردم با خودم گفتم بهتره با عکس دخترش تنها باشه و رفتم ببینم دکتر چه کارم داره ! ـــ در اتاق دکتر زدم و رفتم داخل تهیونگ:سلام دکتر گفتید بیام اتفاقی برای مهسا افتاده؟ دکتر:سلام آقای کیم بفرمایید بشنید راجب دوستتون مهسا باید باهم صحبت کنم! تهیونگ :البته چیزی شده؟ دکتر :احتمال زخم های روی بدن و دست های مهسا خانم دید درسته تهیونگ :(با ناراحتی سرشو انداخت پایین گفت) بله دیدم😔

دکتر :بار اولش نیست درسته؟ تهیونگ :متاسفانه بله دکتر :نمیپرسم چرا احتمال زندگی سختی داشته دکتر :ولی باید حواستون بهش بدید اصلا وضعیت روحی خوبی نداره از ناله های تو خوابش معلومه ، و بدنش خیلی زخم داره ، باید خیل حواستون جمع باشه تهیونگ : بله میدونم درست میگید بار اولش نیست اشتباه از من بود که تنهاش گذاشتم ، باید بیشتر حواسمو جمع کنم چون وضعیت روحیش خوب نیست !💔 دکتر: شما مزمعنید که میتونید تنها مراقبش باشید آقای کیم اگر بخواهید من میتونم چند تا بیمارستان خوبـ .... تهیونگخیل زود حرف دکتر قط کرد و گفت :نه اصلا اصلا اصلا احتیاج نیست خودم میتونید مراقبش باشم دکتر :ولی آقای کیم این دفعه خیلی زخمش عمیق بود اگر دیر میکردید شاید ماهم نمیتونستیم نجاتش بدیم !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی آجی میشی ؟
هستی ۱۲
مرسیییی
بلی
یاسمین 15
چقد عالی بود به به👏👏😂
مرسی لاو 😂😂😂😂
تو خیلی بچ خوبی
یه سوال عکس جونکوک گزاشتی بعد درباره ی تهیونگ
ن من فقط توی اسلاید اول و نهم عکس از تهیونگ و کوک
گذاشتم اونم همینطوری فقط ب عنوان طنوع
همین
عالی
وای فوق العادسسسس فوق العاده😍