
هلو... اینم پارت۲... میدونم که نقطه چین زیاد میزارم ولی عادت کردم😂🙂بلی دیگر تا تستچی تو افق محو مون نکرده برید بخونید🙂🥺😂
{گایز کیم سولیا رو سولیا مینویسم}{تق تق تق} سولیا:بفرمایید {میخواستی در رو باز کنی که یکدفعه خودش باز شد... زهرت ترکید.. } ا/ت:اوه اره خودش باز شد.. {خنده ی فیک}آم اره خب اومده بودم که... {نذاشت حرف بزنی} سولیا:پس تو ا/ت هستی...! خوبه خوبه بیا داخل {در خودش بسته شد... رفتی داخل و روی یکی از صندلی ها نشستی.. } سولیا:خب پس، تو الان اومدی که کارنامه زندگیت رو بگیری؟ ا/ت:چی چیم؟ اها اره اره همون {دستش رو میکنه داخل کشو و یه کارنامه درمیاره} سولیا:بنظر دست و پاچلفتی میای؟ ا/ت:اره اره... سولیا:بگیر، با زندیگت یکم بیشتر اشنا میشی بعدا به کلارا هم میگم نقشه اینجا رو بهت بده باشه؟ ا/ت:نه یعنی اره حتما ممنون... {و با عجله و خجالتی از اتاق رفت بیرون... خیلی قرمز شده بود! گند زد به همه چی..اما سعی کرد زیاد صورت گوجه فرنگیش رو نمایان نکنه... } {در حال راه رفتن در راه رو} ا/ت:{نگاهی به کارنامه میندازه}اگر بخوایم خلاصه بگیم اسمم ا/ت اس ۲۳ ساله اهل کره ی جنوبی شهر بوسان بخاطر اخلاق خواهرش خودش رو میکشه... ا/ت:بله دیگه بیا خودمونو هم کشتیم رفت.... {رفتی کنار اسانسور اما... }
ا/ت:هاننن؟پس من کجا بخوابم؟ کجا غذامو بخورم؟ کجا نگاه تلویزیون کنم؟ چی به چیه؟ {دوباره رفتی توی راه رو ولی نه اتاق سولیا...کنار میز کامپیوتر... } ا/ت:ببخشید میشه بهم یه دسته کلید یعنی کلید بدید؟ گارسون:کدوم اتاق؟ ا/ت:واا اینجا پنج تا اتاق بیشتر نداره که... اونی که خالیه رو بدید گارسون:ولی ما دوتا اتاق خالی داریم! ا/ت:چه گیری کردیم ها!... گارسون:اها اینه اسمتون روش نوشته شده ا/ت:کور بودی ندیدی؟ گارسون:چی؟ ا/ت:هیچی دستت بشک.. یعنی دستت درد نکنه{😂😂}ممنون گارسون:خواهش میکنم{باتعجب}...
{و دوباره رفت به سمت اسانسور... به کلید نگاه کرد روی کاغذی که به کلید چسبیده بود نوشته بود طبقه ی سوم اتاق اول.. } ا/ت:بریم که رفتیم.... {رسیدی و دنبال اتاقت گشتی} ا/ت:اینه؟ خوشگلهه{با ذوق} ا/ت:اما اون یکی کیه؟ {روی اتاق اولی نوشته بود ا/ت دومی بدون نام} ا/ت:فقط دوتا؟؟ خیلی کمه که... پس همسایه ی من کیه؟ {در زدی... تق تق.... کسی جواب نداد!!... دوباره.. تق تق.. ناچار در رو باز کردی اما با یه اتاق خالی مواجه شدی! ا/ت:ایسگا کردن؟ اینم شد همسایه؟
{سمت اتاق سولیا رفتی و در زدی و رفتی داخل} سولیا:اومدی؟ میخواستم بگم خوب شد اومدی ا/ت:ها؟ چی؟ نه من واسه چیز دیگه ای اومدم سولیا:بگو جواب میدم ا/ت:اون اتاقی که اونوره منه.. مال کیه؟ چرا کسی توش نی؟ سولیا:خب...میخواستم همینو بگم..اون اتاق برای یه نفر دیگه به اسم کیم تهیونگه..قرار چند روز دیگه بیاد شاید، هم چند ماه... ا/ت:ینی چی؟ توضیح بده همه چیز رو سولیا:به وقتش میفهمی الان سرم شلوغه میدونی که... ا/ت:باش فعلا سولیا:فعلا
{رفتی بالا و وارد اتاقت شدی... } ا/ت:خوبه خستگیم در میره و بعدش یکم توی شهر دور میزنم.. {۱ماه بعد} گارسون:{تق تق}خانم ا/ت مدیر کارتون دارن.. ا/ت:باشه الان میام.. {رسیدی وارد راهرو شدی تا بری توی اتاق که با صحنه ایی مواجه شدی!}
{همه داشتن دربارش حرف میزدن.. اما درباره ی کی و چی؟} {وارد اتاق سولیا شدی} ا/ت:سلام.. همه دارن دربارش حرف میزنن چی شده؟ سولیا:همون تهیونگ اومده ا/ت:اها بعد این کیه کنارت؟ سولیا:ایشون رو نمیشناسی؟ این همسر من هست... کای ا/ت:خوشبختم کای:همچنین ا/ت:پس من میرم بیرون فعلا سولیا:اوکی بای {همه ازش تعریف میکردن یجورایی.. یجورایی حسودیم میشد.. وقتی من اومدم هیچکی چیزی بهم نگفت!! الان دارن مث چی ازش تعریف میکنن.. {بهش توجه کردی.. حتی تو هم جلبش شدی.. صورت زیبایی داشت.. خوشتیپ بود و این باعث میشد جذبش شی..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (6)