ببخشید دوستان که دیر گذاشتم... اینم از پارت 11??
یک صبح سرد و بارونی بود. املی با چشمای خواب آلودش اومد پایین. دید گوشیش 7 باز زنگ خورده و 7 بار بهش پیام دادن! اما کسی که زنگ و پیام داده بود، شمارش ناشناس بود! املی: مادر گفته هیچ وقت شماره کسی که نمیشناسی رو باز نکنم!?? پس مهم نیس. یهو تلفن خونه زنگ میخوره! املی : الو؟! بله؟؟؟ با کی کار داری! !؟!؟ چرا فوت میکنی؟! مردم آزار ???? و گوشیو قطع میکنه. دوباره گوشی زنگ میخوره و دوباره املی با عصبانیت زیاد داد و هوار راه میندازه ???
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
فکر کنم دیگه نمی خواد ادامه بده دوستان آخه چند ماهه تست نگذاشته
میزاری یا نه؟؟؟؟؟
میخوای بزاری یا نه حوصلمونو سر بردی دیگه.
این مثل داستان های قبلی ات هیجان انگیز نبود و خیلی کوتاه بود ولی در کل قشنگ بود
یک هفته گذشته اگه میشه بزاری.واقعا داستانت عالیه.
خیلی قشنگه ولی چرا املی اینهمه خاطرخواه و معشوقه داره ????بعد لطفا املی و جک رو به هم برسون راستی نقشه ی الیشا و جک چی شد؟
عالی بود
از عدد ۷را دوست داری نه ؟??
این پارت جالب نبود
خیلی عالی بود
مرسی ممنونم
عالی بود