13 اسلاید صحیح/غلط توسط: miracle of love انتشار: 4 سال پیش 405 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان پارت پنجم و از کسانی ک نظر میدن خییییلی ممنونم میخام چنتا رمان خوب بهتون معرفی کنم چون بنظرم اونقدر خوبن که میتونم تو معرفی داستان خودم به شما پیشنهاد بدم adventure in parisالبته اگه درست نوشته باشم که برای قسمتای بعدیش دل تو دلم نیس???داستان مستر دارک ک عاشقشم??مرینت و دوستان و بانو مرینت، داستان مهشید خانم چون اسم داستانو فراموش کردم متاسفم?دانشجو دلبر و لیدی نوار دیگه یقیرو یادم نمیاد ولی همتون عاااالی هستین هانی ها❤????
بالاخره رفتیم بعد کلی خوشگذرونی نینو تا اون سیستمو دید دهنش کف کرد کلی التماس رفت پشتش نشست و اهنگ گذاشت همونی ک تو پارتی کلو ر. ق. ص. ی. دی. م فقط فرقش. این بود الان من تنها بودم نشستم رو صندلی داشتم به اخبار نگاه میکردم درست بود کت نوار پاقعا با لیدی بی بود منو فراووش کرد??دیدم اندرو میشل داشتن م. یرقص. یدن که زیر زیرکی میشل میزد به پاش بدبخت ?لایلا اومد سمت ادرین گفت ادرین میبینم تنهایی مخای بر. قص یم مثل قبلن ادرین گفت اممم لایلا من دوستم داره بم زنگ میزنه باید جواب بدم امم راستی ما کی باهم رقصیدیم منکه یادم نمیاد.?... اخیش دلم خنک شد لایلا بهم نگاه کرد منم خندیدم اونم با عصبانیت رفت?ولی ناراحت بودم ادرین جفت من نشسته بود... که گفت مرینت اگه مشکلی نیس مخای بر. قص ی با من?منم گفتم اممم من؟ گفت اره.. دستمو کشید رفتیم اونجا و رق. صی. دیم ?
اصلا تو حال خودم نبودم اینقدر تو ب. غ. ل ادرین خوشحال بودم❤? اما یکم سرم درد میکرد نمیدونم چرا اینقدر این روزا حالم خوب نیست... باز. لایلا دیدم داشت ناخوناشو میجوید یک لبخند بهم زد من یکم ترسیدم که نکنه باز نقشه ای داره?..... که ادرین اومد دم گوشم گفت میشه یچیزی بهت بگم??....(خب دوستان بزارید یک فلش بک به گذشته بزنیم از زبون ادرین)....
ادرین: رو تختم نشسته بودم داشتم به نامه مرینت نگاه میکردم.. یعنی مرینت منو دوست داره?اما چرا بهم نگفته بود.. خب الان زنگ میزنم به مرینت...(مثلا زنگ زد تموم شد) فک کنم از دستم ناراحته اما جوابش پیش آلیاس.. زنگ زدم به الیا گفتم الیا میتونی فردا بیای سر جلسه عکاسیم مخام ببینمت.. اونم قبول کرد... فردا انروز: آلیا دیدم رفتم سمتش و سلام کردم گفتم آلیا من عجله دارم باید یچیزیو ازت بپرسم سریع بم بگو.. آلیا گفت ادرین چیشده؟..+اون دوتا برگه در اوردم نشونش دادم و گفتم میتونی برام توضیح بدی...-وای ادرین این ک... و همه چیو توضیح داد..الیا وقتی اون نامه بدستم رسید یک کفشدوزک روش نشست منم گفتم شاید از طرف کفشدوزک باشه فک نمیکردم مال مرینت باشه...الیا دهنش وا موند گفت جدی میگی باورم نمیشه وقتی مرینت خواست امضا کنه هم یک کفشدوزک روش نشست نزاشت امضا کنه چقد روووومانتیک این یعنی چقدر بهم میاین من از همون اول میدونستم???من از تعجب دهنم وا موند گفتم..الیا گفت ادرین اگت خودم بهت نگم مرینت هم نمیتونه بگه و حتما دق میکنه پس گوش کن.?....بعد از حرف های الیا خیلی تعجب کردم یکمم ناراحت رومو کردم اونطرف گفتم مرینت خیلی برام مهمه اما من یکی دیگرو دوس دارم متاسفم?کسی ک بهم محل نمیزاره و براش مهم نیستم اما من خییلی دوسش دارم..الیا گفت اما...من نمیتونم بهش بگم خودت باید بگی ولی باید انتظار داشته باشی که خیلی از دستت ناراحت بشه و دست بکارایی بزنه چون اون خیلی بیشتر از اونی ک فکر میکنی دوست داره درکش کن??با خودم گفتم بهتره بهش بگم تا کار از اونی ک فکر میکنم بیشتر کش نیاد?(برمیگردیم به همون روز)......
ادرین تو گوشم گفت که میخاد یچیری بهم بگه اما اینجا نمیشه...تو دلم گفتم شاید میخاد یگه دوسم داره?رفتم اونطرف تر ادرین اومد دستامو گرفت گفت:مرینت تو خیلی برام باارزشی خیلی دوست دارم نمیخام دلتو بشکنم آلیا بهم گفت کع عاش. قمی اما متاسفم من یکی دیگرو دوست دارم دلم پیش یکی? دیگس...دستامو از دستش کشیدم گفتم میدونم کاگامی ?..خاستم بگم نه اما اگه میگفتم هویتم افشا میشد.... پس هیچی نگفتم و سرمو انداختم پایین... گفتم ادرین: الیا بهت اینم گفته که هروقت تو داشتی با عش. قت خوش میگذروندی من شب نمیخابیدمو گریه میکردم میفهمی یعنی چی... هزار بار قلبمو تیکه تیکه میکردی اما اونقدر دوست داشتم ک تا وقتی میدیدمت دوباره تو دلم امید میدادم ک بتونم یروز باهات باشم???اااازت متنفرم ازت متنفرم و از اونجا دویدم سمت اتاقم و نشستم رو تخت گریه کردم??که در باز شد اهمیت ندادم شاید میشله و گفتم برو بیرون... ک صدای لایلا شنیدم گفت کارم تموم نشده که برم جادوگر?وای نه چکارم داری برو بیرون... اومد نزدیکم گفت امروز خیلی شیطونی کردی وقتشه طلافیشو پس بدی شیطان ???جیغ زدم اما تا خاستم داد بزنم یه بالش گذاشت رو صورتم هرچی تقلا کردم نتونستم نفس بکشم نفسم بند اومد.... از زبون ادرین: باید برم دنبال مرینت تا بلایی سر خودش نیاورده... داشتم میرفتم که صدای جیغ مرینتو شنیدم... وای نه چیشده امیدوارن اتفاقی نیوفتاده باشه وگرنه خودمو نمیبخشم?...
از زبون مرینت: دیگه نفسم بالا نمیومد کم کم چشام سیاهی رف دیگه چیزی ندیدم.. از زبون ادرین: رسیدم به اتاق مرینت دیدم لایلا مرینتو چسبونده به دیوار و با یه بالش داره خفش میکنه... وااای.. لایلا پرت کردم اونور گفتم داری چییییکار میکنی؟ ???یهو مرینت افتاد روم وای خدای من مرینت مرینت تروخدا چشاتو وا کن منو ببخش مرینت هرچی تکونش دادم بیدار نشد... ??اگه بلایی سرش بیاد خودمو نمیبخشم داد زدم کممممممممکککککک... کممممممککک????یهو مارسل و میشل اومدن تو اتاق... میشل اومد مرینتو دید سریع غش کرد... همچیو توضیح دادم لایلا فرار کرد اما برام مهم نبود... ?مرینتو بغل کردمو تبدیل شدمو تا جایب ک تونستم دویدم داشتم گریه میکردم???مارسل منو دید ک تبدیل شدم دهنش وا موند باورش نمیشود اما مهم نبود چیزی ک برام اهمیت داشت مرینت بود... بالاخره رسیدم به بیمارستان رفتم یجا تبدیل شدنو داد زدم یکی کمک کنه توروخدا یکی بیاد که دکتر تا مرینتو دید گفت وای مرینت چه بلایی سرت اومده قرار بود امروز بیای تو حالت خوب نبود به دکتر همچیو گفتم.. دکتر تعجب کرده بودو گفت سریع ببرنش داخل منم از استرس پاهام تکون میدادمو گریه میکردم??
مارسل پیشم نشست گفت اروم باش بهش گفتم چجور اروم باشم من اونو ناراحت کردم دلشو شکوندم و اروم گفتم تو هویتمو میدونی پس میدونی که من عاشق لیدی باگم?مارسل خندید و گفت خیلی خوبه? من تعجب کردم اما نمیدونستم چکار کنم?دیدم دکتر اومد گفتم مرینت حالش خوبع دکتر عینکشو در اورد گفت به موقع اومدین تونستیم از مرگ نجاتش بدیم اما چه کسی اینکارو باهاش کرد... سکوت کردم گفتم یه ادم روانی?... گفتم... ممم.. میتونم بببینمش دکتر گفت بله بفرمایید. . رفتم داخل دیدم مرینت رو تخته و کلی دستگاه بش وصله انگار حالش زیادم خوب نیست?رفتم کنار تختش بهش نگاه کردم تا حالا اینقد نگاش نکرده بودم سرمو گذاشتم کنار تخت دستشو گرفتم گریه کردمو گفتم: م ینت منو ببخش شاید فک نکنی ک چقد برام باارشی اما من عاش. ق یکی دیگم نمیخام دلتو بشکونم همش تقصیر منه تقصیر منه من خودمو نمیبخشم میدونم ازم متنفری اما منو درک کن... ???داشت خوابم میبرد... خواب بودم یک خواب عجیب ... دیدم ک کفشدوزک سیاه شده بود و با عصبانیت بم نگاه میکرد
اشک تو چشماش جمع شده بود بهم گفت تو بهم دروغ گفتی تو منو دوست نداری.. تو یک دروغگویی و بعد دیدم کفشدورک محو شد تو خوابم داشتم داد میزدم که نروووو که یهو یکی زد به سرم بلند شدم. و گفتم چیشده چیشده... دیدم مرینت با نگرانی بم نگاه میکنه گفت داشتی کابوس میدیدی ?منم گفتم اره خیلی بد بود... امممم مرینت ببخشید بخاطر... حرفمو قطع کردو گفت نیازی نیس خودتو زحمت بدی چون تا موقعی که اخرین نفسی ک میکشم ازت متنفر میمونم چون اگه قلبی داشتم برای عاش. ق شدن پس قلبی برای شکستن دارم حالا? هم از اینجا برو چون نمیخام ببینمت??... ادرین خواست چیزی بگه.. بهش گفتم بیاد نزدیک .. اومد.. منم دستبندمو در اوردمو گفتم پیش خودت باشه بهتره چون نیازی بهش ندارم و به پهلو خوابیدم و گریم گرفت اما منتظر موندم تا بره بعد شروع به گریه کردم.. ??... از زبون ادرین: اون گردونه خوش شانسی که بهش دادمو دستبند کرده بود درش اوردو بهم داد.. و ازم خواست ک برم خواستم چیزی بگم اما گقتم بهتره برم دیگه بغضم گرفت در رو باز کردم ی بار دیگع بش نگاه کردم دررو بستمو به دستبند نگاه کردم?میشل اومد و گفت مرینت کجاس .. مارسل پاشد گفت میشل صب میکردی سرم ت تموم میشد?گفت نه نه نمیخام مرینت باید ببینم اومد داخل و چند دقیقه ای داخل بود اوند بیرون گفت: حال جسمیش خوبه ولی فک نکنم حال روحیش خوب باشه چ بلایی سرش اومده ??و پرید بغل اندرو و گریه کرد... منم ک فقط به اون دستبند نگاه میکردم باورم نمیشود دل مرینتو اینجور تیکه تیکه کردم ???مارسل گفت: نگران نباش مرینت قلب پاکی داره هیچوقت نمیتونه کینه ای بدلش داشته باشه.. رومو بسمت مارسل کردمو گفتم اون گفت تا اخرین نفسی ک میکسم ازت متنفر میمونم من چیییکااار کردم فک نمیکردم به اینجا برسه ??گوشم زنگ خورد برداشتم دییییدم وااااااااااااااای?دیدم ادرینا خواهرمه
بچه ها ادرینا خواهرشع که پیش خاله آملی بوده و همین چند هفته پیش برگشت موهای طلایی و چشمای سبز صاحب میراکلس زنبور (لیدی بی) و از هویت کت هم خبر داره و خیلی مهربونه) وااای الان وقتش نبود جواب دادم اونقدر گریه کرده بودم ک صدام گرفته بود?گفتم بله ادرینا..-سلام داداش خوشگلم چرا صدات گرفتس من دارم میام نیویورک الیا دعوتم کرد?..+چییی نه نیاا... ممم.. ما الان بیمارستانیم ...-چیشوده ادرین نکنه چیزیت شده همین الان میام.. +نه من خوبم اما.. اما تقصیر من بود ک ایطور شد مرینت مم.. مرینت حالش خوب نبود.. و همه جیو گفتم.. ادرینا گوشیو قطع کردو گفت الان میرسم.. در عرض یک ربع رسید و بدو بدو اومد سمتم گفت ادرین چیشوده برام توضیح بده.. همممممه چیو گفتم.. اونم گفت بزار اول ببینم مرینت چ شکلیه ?گفتم ادرینا وقت شوخی نیس گفتم ک من لیدی باگو دوست دارم.. ادرینا گفت: اهههه داداش بی عقل من اون دوست نداره ترکت کرده رفته تماااام الان تو اونو میتونی درک کنی ک تورو دوس داره اما تو یکی دیگرو میدوستی اخه کی میفمی و یکی زد تو سرم??رفت داخل به همه سلام کرد و منم معرفیش کردم تا مرینتو دید گفت عجببب دختر خوشگلیه ولی یکم اشناس اومد در گوشم گفت خاااک تو سرت ?اگع دوسش نداری پس قطعا دل نداری دختر به این خوشگلی و مهربونی و پولداری تازه باباش دوست بابا منم گفتم ادرینا بس کن حالم خوب نیست?ادرینا گفت باشه اما فک نکن ولت میکنمااا تو الان نمیفهمی این چیزا رو ولی بعدا حتما پشیمون میشی?دکتر اومد گفت بیمارو میتونیم مرخص کنیم ولی مراقبش باشین نه بخاطر این اتفاق فقط بخاطر بیماری کع روز اول اوردینش میگم خوب میشن اما این دارو هارو باید مصرف کنن...
مارسل دارو رو گرفت و رفت میشل هم داشت با ادرینا حرف میزدن قشنگ معلوم بود عین هم بودن داشتن مث پیرزنا غیبت میکردن منم ک هیییچ که میشلو ادرینا پاشدن رفتن مرینتو اوردن بیرون ادرینا داشت با مرینت حرف میزد مرینت هم اروم میخندید... ?معلون بود داشتن پشت سر من بدبخت حرف میردن خاستم برم بگم خاک برسرم ک این خواهرمه انگار خواهر من نیس ??مرینت ازم رد شد بلند شدم بش نگاه کردم اما حتی نگام نکرد و رفت خیلی ازارم میداد?اما چکار کنم... رفتم تو ماشین منتظر ادرینا موندم تا بیاد که ادرینا زنگ زدم گفتم بیاد گفت برو بابا من با اجی مرینتم میرم خونشون میمونم ی هفته دیگه میام تو هم بجای من از ریناروژ و پشت لاک استفاده کن بوس بوس?گفتم ااااااااددددرییییناااااا اجی مرینت چیه اخه؟؟؟! ???واقعا درکش نمیکنن خشبحالش... از زبون مرینت: گفتم می میشل و مارسل میتونم درباره چیزی باهات صحبت کنم... خصوصی.. میشل اومد گفت ببخشید مرینت اما من.... من... به ادرینا جون گفتم تو کفشدوزکی?چییییییی مییییشل تو چیکاااارکردی نباید بهت میگفتم هویتم باید مخفی بمونه???میشل گفت اخه ادرینا اونقدر مهربونه ک اکوما زده نمیشه نگران نباش???منم گفتم هوووف باشه باشه باشه تو هم بیا ادرینا پرید هوا گفت مممملسی خوشگلم??منم گفتم بسع بیاین...
نشستمو گفتم ببینین از جایی ک نمتونم به کت بگم چون باهاش قهرم و... ?خب ولش کن... من چنباری بیهوش شدم الان میخام دلیلشو بهتون بگم... یک معجزه گر وجود داره ک بیشترین قدرتو داره معجزه گر قو که قدرت احضار کردن کاهن بزرگ یا همون استاد معجزت گر ها... یکی داره ازش استفاده میکنه البته در راه بد... اون میتونه نگهبان هارو کنترل کنه واز شون برای افزایش قدرتش استفاده کنه و اون داره روی من تاثیر میزاره ... اما.. قیافهاشون نگران بود ??گفتم یک راه داره ک یکم شک دارم... مارسل پاشد گفت مرینت تو خواهرمی من نمیخام از دستت بدم هرکاری برات میکنم ?منم گفتم ممنون اما این راه افزایش قدرتامونه که تقریبا امشبه که به هرنگهبان این اجازه رو میده که بعضی از معجزه گر هارو ارتقا بده... استاد فو اینکارو نکرد چون اون موقع ما هنوز تازه کار بودیم اما.. الان وقتشه... همه ازم استقبال کردنو خوشحال شدن??منم گفتم: برای اینکار باید تبدیل بشم و با معجزه گر اسب به خونه استاد فو برم و معجزه گرمو ارتقا بدم.... ادرینا گفت اممم پس کتنوار چی؟ گفتم: من باهاش قهرم اون اصلا دیگه برام اهمیتی نداره چون منو فراووش کرده?میدونم یکم اینکار خطرناکه اما نمیخام ببینمش...( وجدان ادرینا: اینا با خودشون چند چندن اون میگه منو فراموشیده اینم میشه فراموشیده خداییش ادم دیوونه میشه??.. ادرینا خودش: خفه?)
خب بچه ها من میرم... به خونه استاد فو رسیدم.. تیکی اومد بیرون گفت مرینت حالت خوبه تو هنوز خوب نیستی اما نباید ارتقا گربه رو رد کنی اون موقع.. حرفشو قطع کردم گفتم تیکی لطفا... از زبون تیکی: به پلگ یک پیام ذهنی دادم (مثلا میتونن.. ?) گفتم پلگ صاحب من داره ارتقا قدرت میده معجزه گر قو داره به حلقه شرارت میپیونده و داره به کفشدوزک اسیب میزنه برای همین صاحب من داره قدرتشو ارتقا میده ولی از اونجایی که صاحب بی عقل تو دل صاحبمو شکست? اون میخاد ی کار احمقانه بکنه اگه معجره کر تورو ارتقا نده از اونجایی که معجزه گر گربه نابود کنندس قدرت ارتقا یافتش به کفشدوزک اضاف میشه و چون منبعی برای استفاده نداره چون گوشواره لیدی باگ فقط منبع قدرت خلق کنندس و نمیتونه بود گری رو پوشش بده و بخاطر همین از شیره زندگیش استفاده میکنه واروم اروم بهش اسیب میزنه ?باید یکاری کنیم شاید باید به صاحبت بگی و تموم.... مرینت: قدرتمو ارتقا دادم اما یکم حس بدی دارم توی قفسه سینم ?افتادم یکم چشام سیاهی میرفت شاید بعد ارتقا دادن عادیه?.. از زبون ادرین: داشتم برمیگشتم.. بالاخره رسیدم پلگ با نگرانی رسید گفت ادرین ادرین منم گفتم چیشده پنیر میخای؟ نه نه تو باید گوش بدی.. باورم نشد اون پنیر و پرت کردو نخورد اولین باره فک کنم قظیه جدیه?همچیو برام گفت باورم نمیشود نه بانوی من نباید اینکارو بکنه سریع تبدیل شدمو پریدم تو خونه استاد فو
دیدم کفشدوزک نشسته و قفسه سینشو گرفته و درد میکشه ?سریع رفتم سمتش گفتم بانو من بانوی من داری چکار میکنی تو داری به خودت بخاطر فکر اشتباهی ک کردی اسیب میزدنی..?. بانوی من چیشد... گفت تموم شد ?بلند شد روشو بهم کرد گفت: تموم. شد دیگه تمومه من کم کم داشتم بهت اعتماد میکردم من دوست داشتم اما تو چیکار کردی فراموشم کردی و زدمش کنار و رفتم تو پرتالم اما چشام سیاهی رفت نمدونم چیشود... از زبون گربه: کفشدوزک بهم گفت دوسم داشته وای من چیکار کردم اگه بهش بگم اون ادرینا خواهرکه میفهمه من ادرینم حالا چ شکری بخورم که داشت میرفت افتاد زمین نهههههه بانوی من?نگاش کردم موهاش رو صورتش پریشون بود تاحالا اینقدراز دستم ناراحت نبودم هرچی تکونش دادم هیچ نگفت دستاشو محکم گرفتم خودمو نمیبخشم و گریه کردم .. من چ ادمیم قلب دوتا دخترو شکوندم ?حالا چیکار کنم دیدم اروم چشاشو باز کرد از خوشحالی میخاستم غش کنم... گفتم ب. بب.. بانوی من و محکم جوری ک نمیتونست نفس بکشه بغلش کردم خودشو از بغلم کشید بیرونو گفت ولم کن.. من به خودم قول دادم که هیچ وقت به قول یک گربه اعتماد نکنم چون هرروز ی چیزی میگه و فرداش فراموش میکنه مث من حالا میخام برم نمیخام حتی یکبار دیگع ببینمت?و رفت...
خب دوستان امیدوارم لذت برده باشید نظر یادتون نره و یک چیز خیلی باحال تو پارت بعدی داریم??انچه خواهید خواند: میشل با یک چوب جارو اومد طرف اندرو گفت مممممرررررررریییییییینننننت برووووو کنااااار میییییخااااام سرررر اییییین گوسسسسفندددد پللللش رووووو بکنم ????????????(((???)))،،،، مرینت: پاریس ما داریم میااااایم?❤،،،، مرینت: اف ادرین چ جذاب شده?? خب اینم از انچه خواهید خواند جذاب من پارت بعدیمپ عاااا.... شقشم ????
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
اجی پس پات 6 این داستان کو
😢😢😢
:)))))))))))))
منتشر شد هووووووورا روی پروفایلم بزنین میاد قسمت بعدیش حرف نداره??????????????
اجی چرا پارت بعد رو نمیزاری?????
به خدا گریه دارم میکنم
گذاشتم و نظر ندادی اجی جونم❤???
گلیه نکن اجی??گذاشتم بزن رو پروفم چون اکانتمو عوض کردم???
احتمالا اینجور ک من میبینم فک کنم رد شه والا بخدا دوروز تو بررسی موند هر یک ثانیه چک مکنم?
شرمنده خودم فاز تستچی جانو نمدونم... ولی اگه بدونین من واسه یک پارت گذاشتن چ زجری میکشم من توی کامپیوترم توی یک پاور پوینت مث فیلم درش اوردم
و همش متنا رو کپی میکنم میندازم تو گوشیم بعد از ت گوشیم کپی میکنم تو تستچی وگرنه بخداااا از شما بیشتر هیجان دارم چون هیجان پارت های متوالی طوری بالاس ک خودم ضعف کردم??و دق دادن شماهم جز حرفه های ماس?متاسفانه یکساله کلاس نویسندگی نرفتم یکم گیر دارم ولی خودم راضیم??(چ خود پسند) بای بای احتمالا پارتم بالاخره امشب یا فوقش فردا صبح منتشر بشه ارزو میکنم رد نشه ?
میگم نمیدونم کلا ما نویسنده های تستچی فازمون چیه انقدر دیر میزاریم؟؟??
وضعیت پارت جدید: ?بررسی
صلمـ.. دخملا شاید تا هفته اینده پارتو نزارم اما قپل میدم دو پارت باهم بزارم و قراره سوپرایز کشف هویت داسته باشیم چون اکانتم پاک شده خیلی بد شد ولی داستان دیگه ای مخام لنویسم اون هم بخونین
اقا خیلی بدی میخوای دقم بدی من مردم تازه امروز داستانتو خوندم عالی بود چی بگم عالیییییییییییییییییییییییییییییییییئییییییییییییییییی ?????????⚘⚘?⚘????????????????????????????????????⚘????????????????????????
عالی بودی عشقم حرف نداری از مهشیدم بهتر بود همین طوری ادامه بده و اگه تستجی تستت رو نزاشت دوباره تست بزار عالی ترین تست بود
اینو موافقم❤❤❤❤♥♥♥♥♥ تو از مهشید هم بهتر مینویسی
سلام عالى بود