
اینم یک رمان بلند امید وارم دوست داشته باشین
ب🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 تمام تنم بخاطرکتکای دیشب کوفته وزخمی بود.بخاطر اینکه نتونسته بودم پول بیشتری براش ببرم تامیتونست کتکم زد.ازاین مردکه اسم پدر رو یدک میکشه متنفرم .صدای حال بهم زنش بلند شد :کدوم گووووری هسی دخترررره ی تنه لششش.پاشوو برو دنبال کارت . لباس هامو عوض کردم و قفل دروباز کردم.همیشه قفل میکردم چون به یه ادم معتاد اعتمادی نبود وبعید نبود از سرنئشگی به دختر خودش تـ*ـاوز کنه.آخ مامان کاش بودی و زخمای تنمو میدیدی...از اتاق بیرون رفتم.مشغول ساختن خودش بود.نگاهی تو یخچال کردم.هیچی براخوردن نبود.دلم ضعف میکرد وهمه ی پولامو دیشب دونگ هی ازم گرفته بودنمیتونستم چیزی بخرم و شکممو سیر کنم.بافکر اینکه اولین دشت امروزو خرج خودم میکنم کفشامو پام کردم و بیرون اومدم.کاش جایی بود ک برم و باهمیشه ازاین خرابشده دوربشم.دستی به موهای پرکلاغیم کشیدم و کردمشون تو مقنعه ودر کوچه رو باز کردم.با دیدن ادمای جلوی در سرجام خشکم زد.لرز بدی به جونم افتاد.یادروزی افتادم که چنتا از رفیقای دونگ هی برای عیش ونوش اومده بودن خونه ما.یکیشون که بد مست کرده بود اومد توحیاط.منم کنار حوض مشغول شستن ظرف بودم که از پشت دستی دورم حلقه شد.بوی تعفن و عرق بدن و الکلی که کوفت کرده بود داشت حالمو بهم میزد.ازطرفی هم ازترس بدنم به لرز افتاده بود.لباشو از پشت توگردنم فرو کرد و مک محکمی به گلوم زد که جیغی کشیدم و ظرفاازدستم افتاد و شکست.شروع کردم به دست وپازدن وتالاش برای فرار ازدستش که فایده نداشت واونم مدام زیرگوشم رجز میخوندو تن وبدنمو لمس میکرد.تنها امیدم منوچهربود که صدای خنده های مستانه ش گوش همسایه هارم کرکرده بود.سینمو که تو دستش گرفت اشکام جاری شدو بیشتر دستو پازدم تا چشمم به خورده شیشه های روزمین افتاد.با بدبختی خودمو از دستای کثیفش بیرون کشیدم ویه تیکه شیشه تو بازوش فرو کردم وبا تمام توانم دوییدم توی اتاقمو دروبستم و تا صبح بیرون نیومدم... با دیدن جوان قدرتمند روبه روم تمام صحنه های اون شب مثل فیلم از جلوی چشمم رد شد.اما این مرد کجا و اونا کجا! کت و شلوار شکلاتی رنگی تنش بود وبلوز کرم رنگی از زیرش پوشیده بود.عینک افتابیش رو دستش گرفته بودوبوی عطر تلخ ومردونه ش آدمو مست میکرد.برای یک لحظه ازتعجب ابروهام بالاپرید .همچین ادمایی هستن که با دونگ جی کارداشته باشن؟مگه میشه؟دونفر دیگه سمت چپ و راست مرد ایستاده بودن که مثل خودش اندام ورزیده وقد بلندی داشتن.کت وشلوار مشکی جفت تنشون بودو روی چشماشون عینک داشتن .به نظر میومد محافظی بادیگاردی چیزی باشن.تا اینکه یکیشون به زبون اومدوسراغ دونگ جی گرفت.از فکروخیال بیرون اومدم وبایه جواب سرسری بهشون از خونه خارج شدم.جای کمربند روی رون پام حسابی دردمیکردولنگان لنگان راه میرفتم.تا اینکه سرکوچه یادم افتاد کوله پشتی وسایلمو یادم رفته وکلافه سمت خونه برگشتم ازبریدگی کوچه که سرک کشیدم کسی جلوی در نبود.اما اون ماشین مدل بالا که به نظر میومد مال اوناباشه هنوز جلوی در پارک شده بود.بیخیال سری تکون دادم وسمت خونه راهی شدم.درحیاطوکه باکلیدام باز کردم صدای منوچهر تو گوشم پیچید. _آقا من غلط کررردم من گ*و*ه خوردم به پات میفتم آقا نوکریتو میکنم آخخخ نزن آقا پولتو جور میکنممم نزن توووروخدا نززززن... 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 وصدای مشت ولگد هایی بود که به چیزی کوبیده میشد.برای یه لحظه ناراحت شدم ولی وقتی یاد شب قبل که التماس میکردم منو نزنه و اون باکمربند افتاده بود بجونم افتادم دوباره رفتم توفاز بیخیالی! به درک بذار بمیره ازدستش راحت شم! درو بستم ورفتم تو.همون اقایی که کت وشلوارمشکی تنش کرده بود روی ایوان ایستاده بودودست چپشو توی جیب شلوارش فرو کرده بود وکتش عقب رفته بود و اروم دود سیگارشو بیرون میداد.روی پاشنه چرخی زد که نگاهمون به هم گره خورد.برای یه لحظه رفت تو شوک.مگه میشد پدرمو بزنن و من بی تفاوت باشم؟ خب اگه منم جای اون بودم شوکه میشدم! سیگارشو روی نرده خاموش کرد و یه پله پایین اومد. مابقی مسیر رو طی کردم تا رسیدم به پله ها.نگاه پر سوالشو بمن دوخت. گفتم:چیه؟به چی زل زدی؟کیفمو یادم رفته بود اومدم برش دارم. وبعد تنه ای بهش زدم ک سرجاش کمی جابه جا شد و درمقابل چشمای گرد شده از تعجبش وارد اتاق شدم.تمام اتاق دود بود و اون دونفر دونگ هی درحد مرگ میزدن.با هر لگدی که تو شکمش میخورد یکی از زخم های بدنم ترمیم میشد.لحظه ای با لذت بهش خیره شدم. نگاه اونی که مشت و لگد میزد به جایی پشت سر من افتادودست از کار کشید. ای بابا.تازه داشتم حال میکردما. رد نگاهشو گرفتم وچرخیدم .مردی که تو حیاط بود پشت سرم ایستاده بود. صدای ناله های کش دار دونگ هی رو اعصابم بود. پسره بخاطر دود تریاک و بوی الکل چینی به بینیش انداخت که خندم گرفت. من عادت داشتم و این .... انگشتشو زیر لبش کشید ومتفکرپرسید: چه نسبتی با دونگ هی داری؟با پوزخند تابلویی که از چشمش دور نموند گفتم :دخترشم. ابروهاش بالا پرید.گویا تا اون لحظه مطمئن نبود که دخترشم. دونگ هی که تا اون لحظه متوجه حضورم نشده بود سرشو به سمتم چرخوند و با التماس گفت: دخترررررم بیاکمکم کن بابا. بیا باباجان.من به آقا پارک بدهکارررم .اومدن دنبال بدهیشون. بی تفاوت نگاهی بهش کردم و برگشتم سمت همون اقا.لبخند کجکی زدم و گفتم : خب مگه طلبکار نیستین؟برین بگیرین ازش! چشماش شد اندازه توپ تنیس .گوشه ای از اتاق رفتمو کوله پشتی پراز ترقه و فشفشمو برداشتم. خواستم از در برم بیرون که حرف دونگ هی میخکوبم کرد: آقا من چیزی ندارم وضع زندگیمو که میبینین.از دار دنیا همین یه دخترو دارم.کنیزیتونو میکنه اقا.بجای بدهیم برش دارین. سکوت بود و سکوت! همه مثل من مات بودن.سرمو برگردوندم. حتی از پشت عینک بادیگاردها هم میتونستم نگاه متعجبشونو ببینم. بغض گلومو گرفت.مردک حرومزاده چه راحت ناموسشو میفروشه.چشمام لبالب اشک شد واشک! دستام شروع کرد به لرزیدن.چی دارم میبینم خدایا! نگاهی به صورت خونی و کثیف دونگ هیکردم :حیوونه پست. مردکه تا بحال شاهدوشنونده ی حرف های دونگ هی بود چرخی دورم زد ونگاه خریدارانه ای به سرتاپام کرد .لبخند کم جونی کنار لبش نشست و گفت: هرچند به اندازه بدهی باباجونت با ارزش نیستی.ولی از هیچی که بهتری! 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
اگهی بازرگانی😁😁😁😁😁
یه اگهی بازرگانی دیگه بریم تا ادامه رمان😅😅😅😁😁😁
🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 یکباره بدن ضعیفم سست شد و دستمو به دیوارگرفتم. صدای حال بهم زنه دونگ هی بازم شنیده شد: آره اقا.نگا به ریزه میزه بودنش نکن آقا.دستپختش محشره .خدمتکار خوبی میشه آقا. حاله ای از اشک جلوی چشمام رو گرفت.خدایا چیکار کنم؟حالا فروخته بشم به این آقا؟ با پشت دست اشکامو کنار زدم و بی جون گفتم: چقدربدهی داری عوضی که داری ناموستو سرش میفروشی؟ کار میکنم بدهیشونو میدم .چیکار کردی که بدهی بالا اوردی؟ مرد قهقهه ای زد و گفت: ق*م*ا*ر کرده دخترجون.ق*م*ا*ر ازمن پول قرض کرده که ق*م*ا*رکنه.منم پولمو میخواستم.ولی حالا که نداره به توام قانع ام! چشمامو از شدت دردوحسی که تو وجودم میپیچید بستم و اشکام سر خورد رو گونم.دوباره قهقه ای کرد.چشامو باز کردم وباتمام توان تف کردم تو صورتش. مات حرکتم زل زد بهم اما کم کم چشماش ب خون نشست و چهرش منقبض شد.عصبانیتش وحشتناک بود .درحالیکه سعی میکردم صدام از بغض نلرزه گفتم: تف به زات مردایی مثل شماها.اسم شماهارو میشه گذاشت مرد؟ سر یه دختر معامله میکنین؟ از اون بابای تن لشم انتظار بیشترازاین نداشتم. ولی شما اقای به اصطاح محترم که تیپ ادمای فرهنگیو زدی چرا؟ شما چرا؟ فاصله بینمون رو پر کرد و یه آن وقتی به خودم اومدم نقش زمین شده بودم.شوری خونو تو دهنم حس کردم.حس میکردم گوشم دیگه نمیشنوه.با اینکه از دونگ هیم کتک زیاد میخوردم ولی هیچوقت دستش به این سنگینی نبود . سمت راست صورتم داغ شده بود. مثل ابربهار گریه میکردم .خدایا داری با زندگیم چیکار میکنی؟ صدای عصبیش تو گوشم پیچید. آدمت میکنم دختره ی ه*ر*ز*ه.اشاره ای به بادیگارداش کرد و ازاتاق بیرون زد.جلو در برگشت و نگاهی به دونگ هی کرد وگفت: این دختر عوضیتو میبرم .ولی نه واسه غذا پختن. بعد پوزخندی به روی من زدو از اتاق بیرون رفت. بادیگاردا سمتم اومدن و بلندم کردن و تمام تلاشم برای رهایی از دستاشون بی فایده بود. دونگ هی سرحال بشکن میزد و خودشو تکون میداد. :باالخرررره به یه دررردی خوردییی دختررررجووووون... بارتنفر نگاهی بهش انداختم و درحالیه که تو دستای اون دونفر کشیده میشدم از اتاق بیرون اومدم. جیمین تو ماشین نشسته بود و سیگار دود میکرد.اون دونفر منو پرت کردن تو ماشین کنار فرخ و خودشون جلو نشستن و ماشین حرکت کرد. ازگریه به هق هق افتاده بودم. جیمین:صداتو ببر دختره ی ه*ر*ز*ه تا زنده به گورت نکردم.شیرفهم شدی؟ نگاهی توام با نفرت بهش انداختم و گفتم: ازت بدم میاد پولداره عوضی.شما حرومزاده ها همه چیزو همه کسو با پول میخرن.تو یه آشغالی... از سیلی که خوردم پیشونیم به شدت به شیشه کناریم اصابت کرد و آه از نهادم بلند شد. 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
خوب اینم از پارت اوا چرا کامنت هاتون اینقدر کم شده اصلا از این به بعد بیشتر از 5 کامنت پارت بعد، اوکی خوب دیگه تا 5 کامنت فعلا، بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
لطفا پارت بعد رو امروز بزار😭😭😭
همین الان میزارم
ممرررسییییییی💜🙂😢💋
💜💜💜😢😢😢😢😢
گذاشتم فکر کنم چون زیاد نوشتم یه 1 روزی در حال برسی باشه
عع باشه اشکالی نداره عزیزم مراسمی که رود گذاشتی ممنونممم💜💜
میشه پارت بعد رد زودتر بزارییی خواههشش
وااییی خیلی خوب بود ممنون لطفا بیشتر بنویس💜💜