9 اسلاید صحیح/غلط توسط: 새가약...❥ انتشار: 3 سال پیش 313 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های گایز واقعا متاسفم که پارت جدید انقد طول کشید از این به بعد پارتارو زود تر میدم و کلی فیک خوندم روش نوشتنمو جذاب تر کردم که دوس داشته باشین🍷درگیر کارای گوشیم بودم وقت هیچ کاری نشد ولی از این به بعد بیشتر میام سایت فعال میشم🍯
موارد پارت قبل↺:تلاش لان یونگ برای نرفتن همراه شوگا𓃠
«با عجله سمت خیابون رفتم تا رد شم ولی با صحنه ای که روبروم دیدم خشکم زد.دختری جوونی با موهای بلند لخت،اندام ریزه،چشمای کشیده مشکی و صورت گرد با دست خون آلود روی زمین نشسته بود.اما خون مال خودش نبود.به چند قدم اونور ترش نگاه کردم،با زن میانسالی مواجه شدم که با چشمای باز و ترسیده روی زمین افتاده و واسه ادامه داشتن زندگیش تقلا میکنه.هیچ ماشین آمبولانسی اونجا نبود.قلبم دیوانه وار به سینم میکوبید و چیزی تویه وجودم بهم میگفت به اون زن نزدیک شم.جلوی چشمای وحشت زده و نگران بقیه در حالی که صدای ضجه دختر تویه گوشم میپیچید با مکثای کوتاه بین راه رفتنم خودمو به زن رسوندم.چیزای زیادی در مورد پزشکی میدونستم و کتابهای زیادی با توجه به علاقه شدیدم به زیست شناسی در مورد پزشکی خونده بودم.اولش گیج بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم ولی بعد سریع دستمو سمت زیر خط فکش بردم نبضشو گرفتم.ضعیف میزد ولی بازم در حال کوبیدن به پوست زن میانسال بود.سرمو روی سینش گذاشتم و بین اون همه پچ پچ از سر ترس و همهمه به ضربان قلبش گوشدادن.انگار علائم حیاتیش مشکلی نداشت ولی از ترس ضربان قلبش بالا تر رفته بود و از سرش برای ضربه شدید خون میرفت.از وضعیت زن که مطمئن شدم سمت دختر رفتم و دستشو محکم تویه دستم گرفتم و فشار دادم.»☆:هی آروم باش اتفاقی نیفتاده حالش خوبه. ✍︎دختر جواب نمیداد و فقط با صدای بلند گریه میکرد. لان یونگ با حالت آرامش بخشی دستاشو دور صورت دختر قاب کرد و اشکاشو پاک کرد.سن دختر زیاد نبود و اون میتونست درکش کنه چون خودشم این عذابو کشیده بود ولی با فرق اینکه داستان لان یونگ پایان بدی داشت✍︎
✍︎همون لحظه آمبولانس رسید و جلوتر اومدن ماشین جمعیت کنار رفت تا آمبولانس به زن برسه.دستای زن میلرزید.آروم روی برانکارد گذاشتنش و با پچ پچ بین خودشون بالاخره بعد یه مدت کوتاه زنو تویه ماشین گذاشتن.دختر با پاهای سست از جاش بلند شد و تویه ماشین نشست.چند تا از پرستارا به نشونه تشکر تعظیم کوتاهی به لان یونگ کردن و با سوار شدن و بستن در آمبولانس حرکت کردن.✍︎«بعد رفتن آمبولانس و آروم گرفتنم ساعت مثل پتک تویه سرم خورد.ساعت مچی آسمونی رنگم که یکم خونی شده بودو صاف کردم و با سرعت هرچی بیشتر سمت دانشگاه حرکت کردم.»𑁍𑁍𑁍«جلوی ساختمان بزرگ دانشگاه که اون لحظه عصبی و مضطربم میکرد برای چند لحظه وایسادم.دستامو روی پاهام گذاشتم و با کشیدن نفسای عمیق هوای زیادیرو تویه ریه هام جمع کردم.در عین استرس آب دهنم تویه گلوم پرید و نفس کشیدن و برام سخت کرد داشتم دور خودم میچرخیدم و سعی میکردم آروم باشم که با دست یه نفر با لیوان آب توش مواجه شدم.بی اختیار بدون توجه به کسی که روبروم بود لیوانو از دستش قاپیدم و سریع سر کشیدم.وقتی تونستم راحت نفس بکشم با دستم که برای آروم کردن نفسام روی سینم بود به جلوم خیره شدم و طبق انتظارم جونگ میون بود.بریده بریده در حالی که بازم ممنون بودم به بودنش اعتراض کردم.»☆:تو.....بازم تو....برای چی هر وقت اتفاقی.....برای من میوفته.....تو هستی....●:نمیدونم....تو چی داری که وجودم سمتت کشیده میشه؟
«در حالی که متوجه پیچوندن جونگ میون شده بودم سرمو به دو طرف تکون دادم و خنده کجی از سر بی اعتنایی کردم.سرمو بالا گرفتم چشمامو برای آروم شدن بستم.»●:هی .....تو خوبی یار؟«از لقبی که بهم داده بود جا خوردم و متوجه منظورش نشدم.»☆:یار؟●:یار یه زن خیلی زیباست که پایین تنه ای شبیه ماهی داره و با آواز قشنگی که میخونه باعث میشه فرد بی اختیار دنبالش حرکت کنه.«نمیخواستم حرفشو قبول کنم ولی از لقب جدیدم بدمم نیومده بود! نگاه چپی بهش انداختم و مشغول تمیز کردن کیفم که بخاطر تقلا هام رویه زمین افتاده بود شدم.»●:هی....تو چرا کیفتو عوض نمیکنی؟الان همه کیفای گرون قیمت با جای هدفن و شارژ دارن این کیف نه اینکه از مد افتادست کاملا خراب و زشته!«با حرص تویه چشماش زل زده بودم و دنبال یه جواب دندون شکن بودم.»☆:میدونستین اخلاق شما از کیف منم از از مد افتاده تر و زشت تره؟!«دهنشو باز کرد و به نشونه بُهت تک نفسی بیرون داد و با عصبانیت ساختگی گفت:»●:من معلمتم!چجوری به خودت اجازه میدی باهام اینجوری حرف بزنی،من بهت لطف کردم و تو اخلاق جنتلمنانمو زیر سوال میبری؟!«بلند خندیدم تا بهش نشون بدم اصلا برام اهمیتی ندارد.»☆:محض اطلاع اینکه همش دنبال یه نفر راه بیفتین و عصبیش کنین به هیچ وجه رفتار جنتلمنانه محسوب نمیشه.«به خودم جرات و دادم و با دادن نگاهم به کفشام ادامه دادم:»☆:روشای مخ زدن تغییر کرده!
«دستاشو دو طرف سرش گذاشت و با خنده ای که رگه های عصبانیت توش بود نگام کرد. انگشت اشارشو سمتم گرفت و گفت»●:هی تو در مورد من چی فکر کردی ها؟فک کردی میخوام.....مختو بزنم یا...آیششش تو خیلی پررویییی!!!!«موهاشو به هم میریخت و در حالی که دور خودش میچرخید بهم چشم غره رفت.با رضایت کامل از کارم بلند خندیدم و به راهم برای رسیدن به کلاسم که امیدی واسه به موقع رسیدن بهش نبود قدم برداشتم ولی همچنان صدای تهدیدهای جونگ میون از پشت سرم میومد»●:نمرتو کم میکنم ......اجازه نمیدم این درسو پاس شیییی.«ریز خندیدم ولی با رسیدن به پشت در کلاس لبخندم محو شد.سعی کردم خیلی مظلوم به نظر برسم .در زدم و با صدای خسته خانم هان که بهم اجازه وارد شدن داد با احتیاط تویه کلاس رفتم .دستامو روی بندای کیفم محکم نگه داشته بودم و سرم پایین بود.»᪥:تو....بازم دیر کردی....پنجمین مرتبه تو این مااااااه!«با صدای خانم هان از جام پریدم و و ترسو تویه وجودم حس کردم.کامل تا کمر خم شدم:»☆:لطفاً منو ببخشید امروز دلیل موجه دارم ...یه خانم تصادف کرده بود منم وایسادم و بهش کمک کردم.«سرشو تکون داد و با تاسف بهم نگا کرد. »᪥:انگار تو هیچ علاقه ای به اینجا بودم نداری.بهتره بری بیرون الان اصلا حوصله سر کله زدن باهاتو ندارم.✩:ولی.... ●:حوصله منو چی.....دارین؟
«با این حرف، خانم هان سریع برگشت طرفش.میتونستم بالا و پایین رفتن سینشو بخاطر نفسای تند و استرسش ببینم!فکر کنم تا اون لحظه همه دانشجوهایی که اونجا بودن متوجه علاقه خانم هان به جونگ میون شده بودن.با لحن آرومی که نشون میداد سعی در کنترل اضطرابش داره با مکثای کوتاه بین حرفش در جواب جونگ میون گفت:»᪥:آه...سلام...آقای کیم...این چه حرفیه کاری..... داشتید؟●:بله....میشه لطفاً این بار لان یونگو ببخشید؟مطمئنا دیگه تکرار نمیشه.«همراه حرفش چشم غزه ریزی بهم رفت.»᪥:خب....این بار اولش نیست.....همیشه دیر میکنه با اینکه یکی از بهترین دانشجوهاست ولی خب بازم....اینکارش نباید بیجواب بمونه...همیشه خودشو به کلاس با وجود غیبتاش میرسونه ولی بالاخره این دیر کردناش به ضررش تموم میشه.●:متوجهم...لطف میکنید اگر اینبارو....بخاطر من...ببخشیدش.«پچ پچ همه بلند شد .با خنده های نخودی به جونگ میون که با حرفش باعث شده بود صدای ضربان قلب خانم هان همه جای کلاس بزرگ بپیچه خیره شده بودن.رنگ خانم هان کاملا سفید شده بود!ایوان آب روی میزش که همیشه خدا گوشه بالا سمت چپ بودو برداشت و یه مرتبه سر کشید.با پشت دستش بدون اینکه حواسش باشه رژ لباش پاک میشه دهنشو خشک کرد، بعد با همون دست که گوشش قرمز شده بود سمت موهاش برد و اونارو بالا داد .احساس خفگی میکردم!نمیتونستم بخندم ولی داشتم منفجر میشدم،کل صورت خانم هان بخاطر رژ لب قرمز شده بود و باعث شده بود لپاش که گل انداخته تویه چشم نباشه.»
«میتونستم از حالت چهره جونگ میون بفهمم که اونم طاقتش بخاطر خنده طاق شده.دستی تویه موهاش کشید و نفس عمیقی گرفت تا تویه کنترل خنده کمکش کنه.کم کم صدای خنده ته حلقی همه که نتونسته بودن خودشونو کنترل کنن همه جا پیچید.خانم هان با اضطراب سمت کیفش شیرجه زد و آینشو با سرعت دیوانه واری خارج کرد .با دیدن خودش تویه آینه جیغ بلندی کشید و در حالی که دستاشو جلوی صورتش سدی برای دیدنش کرده بود از کلاس بیرون رفت .هنوزم داشتن خودمو کنترل میکردم، لب پایینیمو گاز گرفتم و آروم جوری که فقط جونگ میون بشنوه گفتم:»✩:خب...با تشکر از طعمه دیگه کلاسی در کار نیست.«سرشو به دو طرف تکون داد و با شیطنت گفت:»●:طعمه؟بقیه طعمه منن!یه شکار همین الان از شدت جذابیتم فرار کرد!☆:هرکیرو بتونی شکار کنی منو نمیتونی.تو خودت قربانی صدای زیبای منی،هنوزم داری دنبالم میای!«سرشو به دو طرف تکون داد و با کشیدن دستم بین پچ پچای بقیه از کلاس بردم بیرون و تا دفتر خالیش کشوند.با تخسی بدون حتی ذره ای پشیمونی از حرفم دستامو به هم گره زدم و با نگاه منتظر به کسی که نمیدونستم اون لحظه داره تو سرش چی میگذره خیره شدم.»
●:هی تو چته؟☆:منظورتون چیه استاد؟●:دختره دیوانه با این حرفات داری کاری میکنی از نجات دادنت پشیمون شم.✩:خب...حالا میشه برم استاد؟ «لبخندی از سر شیطنت زد و بهم نزدیک شد.جلوتر و جلوتر اومد و دقیقا جلوی صورتم وایساد.فاصله زیادی باهام نداشت ولی از جام تکون نخوردم و همونجوری محکم سر جام وایسادم.چند دقیقه ای همونجا به امید عقب کشیدن من وایساد ولی اتفاقی نیفتاد.دیگه خسته شده بودم و میخواستم یه چیزی بگم که با دیدن یونگی تویه درگاه حرفم تویه گلوم خفه شد .لبخندم محو شد و بی حس فقط بهش نگا کردم.اما با صدای دیوانه کننده دانشجوها به خودم اومدم،سریع سمت در رفتم و قفلش کردم.پشتمو بهش تکیه دادم و همونجور روی زمین نشستم.»᪥:یاااا تو اینجا چیکار میکنی؟✩:مین یونگی شی.......فکر کنم من باید این سوالو بپرسم......
کات𑁍همونجور که فک کنم خودتون متوجه شدین یه سری تغییرات تویه مدل نوشتنم دادم که داستانم جذاب میکنه امیدوارم تاثیر گذار بوده باشهꨄ︎خب حالا از فاز مودب بیام بیرون.......این داستانم محتوای خیلی جالبی داره و رازای جالب زیادی که فکرشو نمیکنین قراره برملا شن✞︎بلایکینننن با کرنومتر3ثانیه طول میکشهʕಠ_ಠʔ
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
پارت بعدی کووووو
جیگر عالی بوده تا الان
بقیشو بزار دیهعع
نمیقای بزاریییییییی؟ TWT T--T
I need the ne t part 🗿👍🏻pleaseeeee
این دو تا کی عاشق هم میشنننننننننن😐😐😐
میشه یکی جواب بده پارت بعد کجاست؟🙏💔
چرا پارت 8 نیست؟ 😫🥀
پارتتتتتتـ بعدیییییی
سلام پارت بعدی رو نمیزاری منتظر م😍😍🤩🤩🤩🤩🤩🤩
پارت بعدی رو بزار زود تر 🙂❣
اجی چرا پارت جدیدشو نمیزاری ؟🥺💜