هیچی بخونید
رمان اول به اسم دستیار عشقه موضوع:ادرین جاسوسه میره با یک سری کار ها دستیار مرینت میشه تا اطلاعات بدزده یک تیکه از داستان:رفتیم شرکت مرینت:دوستان میشه یه لحظه همگی اینجا جمع بشید؟؟کم کم همه اومدن و دورمون جمع شدن.......مرینت:ممنون میخواستم اعلام کنم به دلایلی دستیار جدیدم آقای آگرسته صدای همهمه بلند شد:.......چی پس قبلی چی؟؟؟........این آبدارچی؟؟؟..........مگه اون قبلی اخراج شد؟؟........با اون قبلی که خیلی جور بودین که صدای آدرین باعث شد ساکت بشن:و به همین دلیل امشب یه پارتی خفن توی شرکت داریم😍مرینت آروم درگوش آدرین گفت:چیکار میکنی؟؟آدرین:کاری که لازمه😝مرینت:این لازمه؟؟؟آدرین:این افتخار بزرگو باید جشن گرفت😝مرینت:اوفففففف از دست تو آدرین:فکر کن با پارتی گرفتن جبران میکنی😝😝😝مرینت:پشمکو میگی😐؟آدرین:دقیقا😜
داستان بعدی شادی زندگیم تویی چون پارت هاش زیاد بود یادم نیست موضوش را داستان:طرح من بیشتر از همه چشم گیر بود ومن برنده شدم شرکت اگرست دوم شد وقتی میخواستم برم دیدم ادرینا خیلی به ادرین نگاه میکنه ادرین متوجه شد واومد جلو وبعد سلام وتبریک به من گفت:میتونم چهرتونو ببینم؟من اخم کردم ودستمو بالا اوردم به نشانه نه ادرینا:مامان مارین کو اهان اون طرفه من برم ادرین:دختر کوچولو اسمت چیه؟؟ادرینا:من اسم خاصی ندارم 😐ادرین:چه عجیب وادرینا رفت من خواستم برم که ادرین دستمو گرفت وگفت:چرا به نظرم خیلی بهم نزدیکی ؟؟من صدامو یکم کلفت کردم وگفتم:چون الان نزدیک شمام ادرین:نه از نظر نسبتی من گفتم:نسبتی نداریم من کامیل چنگ وتو ادرین اگرستی تو مدلی من طراح تو پسری من دختر تو مجردی من متاهل تو پدرومادر داری من نه بازم ادامه بدم؟؟ادرین:نه نیاز نیست خداحافظ ومنم خداحافظی کردم واون رفت منم خواستم برم که ادری گفت:دختر جون ببینم کی هستی که تونستی رکورد بزنی ؟؟من سرمو بالا اوردم وبرگشتم وعینک رو از صورتم برداشتم دیگه باید میفهمیدن من کیم ده سال پنهان کاری الان وقت رو شدن حقیقت که ده سال مخفی مونده سرمو بالا گرفتم همه تا منو دیدن زبونشون بند اومده بود ادرین :مرینت..ادرینا:مامان !!من گفتم:الان نه مارین:مامان اگا اون تورو مرینت صدا کرد من گفتم:میدونم وسرمو چرخوندم وگفتم:من مرینت چنگ هستم عضو خانواده چنگ 😏طراح معروفی هستم والان همه چیزی که میخوام رو دارم ادرین:مرینت یه چیز مونده اون .....
داستان بعدی رقص لیدی و کت هست دیگ حوصله توضیح ندارم داستان را میزارم یک تیکه اش را کافیه داستان:از زبان مرینت فورا گفتم :《 چی؟؟ و..ولی من اونجا نرفتم ، قسم میخورم خانواده ام هم شاهد اند اگه اونجا میرفتم باید دیرتر برمی گشتم ولی من سر ساعت اومدم خونه !》 مامان و بابا ام ، هم تایید کردند که من مثل روز های دیگه به موقع اومدم ولی مامانم گفت :《 ولی کمی دیرتر !》 ولی بابام گفت :《 ولی نه خیلی دیر تر !》 خانم امیلی به اون ها و من نگاه کرد و گفت :《 پس چطوری کارت دبیرستان رفته اونجا؟》 پرسیدم:《 چی ؟ چطوری ؟ 》 خانم امیلی توضیح داد :《 از کارتت یک اسکن میگیرن که بدونن واقعیه که تو مال دبیرستانی》 بعد یک برگه از تو کیفشون در آوردن و گفتن :《 به ساعت دو و نیم نگاه کن ، اینجا دقیقا ایم توعع!》 بعد رو به مادر و پدرم کرد و گفت :《 مرینت دیروز ساعت چند برگشت خونه؟》 مامانم کمی فکر کرد و گفت :《 دو و چهل دقیقه ، فکر کنم !》 خانم امیلیروش رو به سمتم کرد و گفت :《 بی زحمت کارت دبیرستان ت رو بده !》 پرسیدم :《 میخواین من رو اخراج کنید؟》 خانم امیلی دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت؛《 کارت دبیرستان ت رو بده ، این به نفع هر دوتامون! خودت خوب میدونی دبیرستان اِم اِی یک دبیرستان خیلی میخوره اگر خبر تو پخش بشه ، تقریبا کل دنیا می فهمند تو چیکار کردی و بر ضرر خودت تموم میشه !》 چشم هام پر اشک شد آخه رفتن به اون دبیرستان یکی از آرزوهای من بود و خیلی براش تلاش کرده بودم، فورا رفتم بالا سر لباسم که کارت دبیرستان رو از توی جیب کتم در بیاورم، ....ولی .... ولی .... کارت نیست !
داستان بعدی عشق دردناک zahra است داستان:ادرین:(+در اوردن مرینت از بغلش و گرفتن بازوهاش)ببینم دیگه تنهام که نمیزاری؟ مری:سری به نشونه ی نه تکون دادم. ادرین:خب دیگه بیا بریم اونجا روی صندلی بشینیم. مری:باهاش رفتم.دوتا صندلی رو به روی هم گذاشت.اصلا دلم نمیخواست حرف بزنم.فقط میخواستم نگاش کنم. ادرین:توی این مدت کجا بودی؟ مری:گفته بودم منو زنده میخوان. ادرین:کار کی بود؟ مری:کسی که حتی فکرشم نمیکنی. ادرین:میشه قشنگ توضیح بدی. مری:لوکا.دستور از طرف اون بوده. ادرین:لوکا؟مگه___ مری:نه بابا خودش رئیسشونه. ادرین:پسره ی🤬🤬(●گایز خودتون هر چیزی خواستید به لوکا بگید😂) حالا تو اینجا چی کار میکنی؟ مری:به یه مهمونی دعوت شده بود منم با خودش اورد.
داستان میراکلس لیدی باگ یک zahra دیگ داستان:سابین گفت :گربه و کفشدوزک بفرمایید تعريف کنید منو ادرین هم کل ماجرا رو براشون تعریف کردیم (وقتی که ماجراجویی خودمو پیشیم رو تعريف کردم) قیافه ی مامانم 😕قیافه ی بابام 😲مامانم گفت :وایییی خدای بزرگ دختر من این همه مدت کفشدوزک بوده 😍چه دختر شجاعی دارم 😍😘ادرین گفت :عشق من ❤️که فقط شجاع نیست. اول اینکه خوشگله دوم اینکه مهربون هست، خواستم سومی رو بگم مرینت اروم بهم زیر لبی گفت :شش ساکت آبروم رفت 😅ادرین گفت :چشم بانوی من...... ادامه داد سوم اینکه باهوشه چهارمم یهو دیدم مرینت با پاش زد زیر پام افتادم با سر😅😂داشتم میگفتم چهارمم یهو دیدم مرینت افتاده پشت سرم😂از زبون مرینت شب خیلی خوبی بود. دفتر خاطراتمو اوردم و خاطرات امروز رو داخلش نوشتم ❤️❤️❤️
برید حتما داستان هاشون را بخونید بهترین ها را گفتم و لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
اگه دوست داشتی به داستان منم سر بزن💜🌟🍓
اصل بده
چرا باید اصل بدم؟
همینجوری دوست داری نده
عالی بود لایک کردم 😍