این اولین داستان من هست امید وارم خوب از آب در بیاد
صبح از خواب به کمک تیکی بیدار شدم و رفتم مدرسه که دیدم که دیدم کاگامی خود شیرینی کرده و دست آدرین رو گرفته و درن میان مدرسه آدرین آمد رفت پیش کلویی که داشت حرص می خورد گفت تولد مبارک آهان تازه یادم افتاد امروز روز تولد کلویی بود همه رفتیم سر کلاس بعد کلاس آدرین اومد پیشمون خلاصش اینکه گفت برای تولد کلویی چی میارین بعد آلیا گفت اون که به تولدش مارو دعوت نکرده بعد ادرین گفت ام منظورت اینه که اون فقط منو دعوت کرده همه گفتیم اره خب بعد ادرین گفت با کلویی حرف صحبت می کنم بعد رفت
آدرین // رفتم پیش کلویی درباره ی حرف های بچه ها صحبت کردم اونم گفت اره اونا لیاقت اومد به جشن منو ندارن منم گفتم پس منم نمیام کلویی بعد کلویی گفت امم چیزه باشه اوناهم می تونن بیان بعد منم گفتم واقعا ممنونم کلویی
بعد مدرسه رفتیم خونه آدرین// داشتم به این فکر می کردم که کفشدوزک کی رو د*و*س*ت داره و مطمئنم اون هیچ وقت به من نمیگه ولی اگه میراکلسمو با مال اون عوض کنم پلگ می تونم خبر چینم بشه البته باید بهش قول پنیر بدم که صدای از بیرون اومد منم گفت پلگ ?????
مرینت بعد مدرسه داشتم روی طرح های جدیدم واسه آدرین کار می کردم که صدایی اومد سریع گفتم تیکی???(یعنی خال ها روشن)
کیتی// رفتم بیرون کلی نگهبان دیدم کلی زنبور نکنه نه کلویی چرا شرور شده ?? که یک دفعه نگهبانای زنبوری به من حمله کردن خلاصه من بدون پنچه برنده شکستشون دادم زدم به چاک که کفشدوزک رسید گفتم سلام مای لیدی گفت سلام کیتی که دوباره نگهبانا با تعداد بیشتر حمله کردن (شاید واستون سوال بشه که ملکه زنبورا که نگهبان این شکلی نداره خب اگه یه آموک با آکوما باشه شاید این اتفاق بی افته برگردیم سر داستان) من به کفشدوزک گفتم فرار کنه و از قدرتش بلای خلاصی از این بدبختی استفاده کنه منم به بدبختی مقاومت می کردم تا میراکلسمو از دست ندم
بچه ها می دونید من اینو نوشتم ولی پاک شد پس این تیکه رو خلاصه میگم لیدی باگ //به حرف گربه کردم لارکی چارم زدم به من اشاره کرد برم خونه رفتم معجزه گر روباه لاک پشت آوردم روباه سراب ساخت رفتیم داخل با ملکه سربازاش جنگیدیمو شکستشون دادیم آموک آکوما رو گرفتمو میراکلس لیدی باگ همه چی درست شد خواستم برم که گربه گفت
میشه بری پشت اون بالکن خودت شی گفتم ام چیزه من گفت لطفا رفتم اون پشت تبدیل به خودم شدم گفتم اگه به خوای هویتمو بفهمی من می دونم با تو گفتم نه فقط یه دفعه میراکلسشو داد به من گفت حلقه مال تو گوشواره مال من گفتم ام منظورت اینه که گفت آره مای لیدی میراکلس عوض دوباره می خوام آکوما بگیرن منم قبول کردم اون به من کلی پنیر و پنیرای جادویی داد
من با پلگ اون با تیکی تبدیل شدیم رفتیم خونه هامون تا برای جشن کلویی آماده بشیم
خب اگه از این تست استقبال بشه قسمت بعد که تولد بدبختی ?? میزارم بای بای
نظر فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالی
عالی بود بعدی یه سری به تست های منم بزن
بعدی رو بساز
عالی ادامه بده
ممنون لطفا به تست های دیگه هم سر بزنید
لطفا قسمت بعدیرم بساز
اره خیلی قشنگ بود
داستان جالبی بود اگه خواستی به تست ها یا داستان منم سری بزن 🤗🤗🌸
عالی بودی عزیزم به تست منم یه سری بزنی اسمش کت باگ و لیدی باگ هست الان قسمت دو هست مرسی????????????????