
فالو به فالوووو
چمدون رو به داخل خونه کشوند و غریب به در و دیوار چشم دوخت .. از الان دلش برای خونه خودش تنگ شده بود ! کای روی کاناپه نشست و تهیونگ خودش رو با سرعت به اتاقش رسوند . بکهیون هم توی اتاق بی خبر از همه جا مشغول فکر کردن بود .. جیمین هم سخت درگیر پاک کرد اخبار اضافی درباره تهیونگ توی مجله ها و سایت ها بود ! با حرص در رو پشت خودش بست و فحشی نثار تهیونگ کرد که بدون راهنمایی اون رو رها کرده و رفته ! جونگین با به یاد آوردن کوک بلند شد و به سمتش رفت ؛ دستش رو گرفت و عصبانیت عجیبی اونرو پرت کرد روی کاناپه ؛ جونگکوک خشک شده بهش خیره شد و لب زد :« چی..شده ؟» جونگین با مکث نفسی کشید و گفت :« تو چرا به من چیزی نمیگی کوک ؟» جونگکوک گیج سری تکون داد و گفت :« باید درباره بیمارام باهات مشورت کنم ؟» کای قهقهه ای زد و گفت :« گردنت چیز دیگه ای رو میگه !»
با فهمیدن اینکه کای از چی عصبانیه شرمگین سرش رو پایین انداخت . عصبانی تر از قبل جلو رفت و یقه کوک رو گرفت ، اون لعنتی طوری معصومانه رفتار میکرد که کای به انسان بودنش شک میکرد ! در گوش کوک غرید :« کار کیه کوکی ؟» جونگکوک آب دهنش رو قورت داد ، دروغ گفتن روی کای جواب نمیداد ! پس با ترس جواب داد :« خودم خواستم .» کای بی توجه به مکانی که قرار دارن داد زد :« گفتم کار کیـــــــــــــــــــــــه ؟؟؟» جونگکوک لرزیده بغض کرد ، تاحالا جونگینیش سرش داد نزده بود ... جونگین تکرار کرد ولی جوابی نشنید ، با خشم گفت :« کوک ! من آدمم منو به یک حیوون تبدیل نکن .. کار سوکجین عوضیه نه ؟» انقدر داد و بیداد کرده بود که جیمین ، بک ، چان و تهیونگ از اتاق ها خارج شده بودن و به منظره دعواشون خیره بودن ! هیچکس بیشتر از بکهیون نگران نبود و هیچکس بیشتر از تهیونگ عصبی و کنجکاو نبود ! جونگکوک با صدای بغض آلودی گفت :
:« درباره جین اینطوری حرف نزن ..» کای ناباورانه گفت :« پس کار خودشه ! اون عوضی این بلا رو سرت آورده ؟» جونگکوک دست کای رو از یقه اش جدا کرد و گفت :« حتی اگه کرده باشه خودم خواستم هیونگ پس بازخواستم نکن ..» -« خودت خواستی ؟ تو گی نیستی کوک ! جین یک سواستفاده گره .. اون هوس و عشقی که من توی چشماش دیدم نابودت میکنه !» با فریاد گفت و باعث شد اشکهای کوک روی صورتش روون بشه .. بکهیون دیگه طاقت نداشت پس با تمام سرعت خودش رو به کوک رسوند و اونرو در آغوش گرفت ؛ براش مهم نبود درباره اش چه فکری میکنه .. جونگکوک که دیگه صبری براش باقی نمونده بود با هق هق توی آغوش بک خودش رو خالی کرد .. وقتی به خودش اومد بک رو پس زد و گفت :« اون .. جین .. هر چی که باشه منو ول نکرد بره .. نزاشت مادرم نزدیک بشه .. اون نزاشت حس مرگ دوباره پیدام کنه ..» کای با بهت به حرفای کوک گوش میکرد ؛ یعنی میدونست مادری داره ؟ اشکاش رو با نفرت پاک کرد و گفت
:« متاسفم که معادلاتت رو بهم ریختم اما آره .. من میدونم مادری دارم که ولم کرده و.. میدونم برادری داشتم که از جلوی چشمام پنهونش کردن .. ـ آره من میدونم که اون خلافکاره .. میدونم هیونگ میدونممممم !» درد قلبش بهش اجازه نمیداد که کلمات رو درست ادا کنه ؛ کای بازوش رو کشید و اونو به آغوش خودش در آورد .. البته این منظره از چشم های متعجب هیچکس دور نمونده بود و اینجا بکهیونی بود که با شوک تمام حرفهای کوک رو توی ذهنش مرور میکرد ! کوک بی حال کای رو پس زد و به سمت تهیونگ رفت ؛ بی هیچ فهمی گفت :« اتاق من کجاست ته ؟» تهیونگ از شوک در اومد و گفت :« بالا ..» اصلا موقعیتی بود که اهمیت بده توسط جونگکوک چی خطاب شده ؟ جونگکوک چمدونش رو برداشت و پشت تهیونگ از پله ها بالا رفت ... زندگی خودش هم به یک سیویر نیاز داشت ! تهیونگ با تمام موضوعات عجیب و غریب توی ذهنش دست و پنجه نرم میکرد .. چیزایی که واضح بود :
-یکی عاشق جئون جونگکوکه که احتمالا همون دکتر نامجون سوکجینه -دکتر جئون نمیدونه برادرش کیه اما جیمین گفته بکهیونه -دکتر جین سواستفاده گره -دکتر جئون حفره عمیقی توی زندگیش داره -فقط خودش از دکترش خوشش نیومده .. خب تاحالا که نتیجه گیری نشون میداد جونگکوک نمیدونه داداشش بکهیونه ! و این یعنی اون الان به یک نفر نیاز داره تا ارومش کنه و کی بهتر از کیم تهیونگ خیرخواه ؟! آروم دستهاش رو دور شونه های جونگکوک حلقه کرد و کمکش کرد تا بهتر پله هارو طی کنه ؛ جونگکوک اونقدر منگ و گیج بود که این تغییرات غیرقابل باور رو درون تهیونگ حس نکنه .. تغییراتی که عاملش تنها خودش بود ! نفس عمیقی کشید و عطر کوک رو وارد ریه هاش کرد ؛ از کی انقدر عجیب وقتی در کنار جونگکوک بود عوض میشد ؟ حال خودش رو نمیفهمید .. در مقابل اتاق خودش ایستاد و گفت :« اینجا اتاق منه .» جونگکوک به تایید سرش رو تکون داد
؛ و تهیونگ به سمت راست اتاق خودش اشاره کرد :« اتاق تو اینجاست و اون ته راهرو هم مال هیونگمه .» جونگکوک نفس نصفه نیمه ای کشید اما باوجود هق هق هایی که کرده بود نفساش شمرده میشد و باعث لرز خفیفی توی بدنش ! تهیونگ در گوشش گفت :« خوبی ؟» جونگکوک با شنیدن صدای تهیونگ توی عمق تاریکی وجودش لرزی کرد و چشمای بی روحش رو سمتش برگردوند ... تهیونگ جز تاریکی توی اون چشمها چیزی ندید ؛ چشمهای درخشانی که همیشه پرانرژی لبخند میزد الان خاموش بود و تهی ! تهیونگ ناخودآگاه دستش رو جلو برد و موهای جلوی چشمای کوک رو عقب برد .. کوک بی حال تر از این بود که بفهمه داستان از چه قراره .. تهیونگ تکونش داد تا به خودش بیاد اما به خودش نمیومد و این نگرانش میکرد .. کوک زیر لب چیزی زمزمه و با آه عمیقی توی آغوش ته از حال رفت .. تهیونگ با چشمای درشت هینی کشید و خواست کوک رو ول کنه اما عقلش بهش میگفت اینکار حماقته .. به وضعیتشون نگاهی انداخت و فحشی زیر لب به خودش داد .. دستش رو زیر پای جونگکوک گذاشت و بلندش کرد ؛ از خوشبختی هاش توی این موقعیت این بود که وزن زیادی نداشت .. در اتاق رو با یک دست باز کرد و به سمت تخت رفت ؛ کوک رو آروم روی تخت گذاشت و چمدونش رو کشید داخل .. به چهره اش نگاه کرد و رد اشکهای خشک شده رو دید و حس کرد چیزی قلبش رو فشار میده ! صدایی توی ذهنش اکو میشد و بهش گوشزد میکرد اون حق وابسته شدن نداره اما حسی که توی وجودش در حال جوانه زدن بود در حال تکذیب تمام ~ این غیرممکن ها بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی گودههههخ
ادامش بده نایس
ب تستای منم سر بزن لطفا
خیلی قشنگ بود
نظر لطف شماست
سلام نامزد کردی؟
بخدا هیچ بهونه ای پیدا نکردم بیام کامنت بزارم ... تستات قشنگه
نامزد ؟
یه تست بود میگفتی که میخوایی با یکی نامزد کنی
آها
فعلا نه نکردیم هنوز
عالییییییییییییییییییییی✨🥰
پارت دو ندرع؟
نه قشنگم
عالی بود
عالی بود💕💕