داستان ما4

راوی :*بچه ها همون روزه ها*لحینو میاد پیش میشی لحینو :میشی بریم بیرون حوصلم سر رفته میشی تو دلش:وای مگه اینا نمیزاش تن من نرم بیرون بعد گفتن برو سر کارو بریم بیرون

لحینو :میشی میشییی میشی:ها بریم لحینو :آماده شو دیگه میشی باشه راوی *:میشی رفت تو اتاقش و لباس پوشید یه آرایش ملای کرد *لباسش عکس بالاست *

راوی:میشی از اتاق اومد بیرون لحینو:این لباسه خیلی بهت میاد میشی :مرسی خودمم خیلی دوسش دارم حالا کجا میریم لحینو خرید دیگه میشی تو دلش :اوا اینا که خودشون برام چیز میز میگرفتن

لحینو :ای بابا باز این هنگ کرد میشییی میشی :آه بریم لحینو: بریم راوی :رفتن و سوار ماشین شدن تو راه دیدن یکی چپ کرده همون جا وایسادن میشی رفت نگا کرد بقیش م از زبون میشی بشنوید

میشی:داشتیم میرفتیم که دیدیم یکی چپ کرده رفتیم ببینیم کیه وای باورم نمیشه شوگا عه چپ کرده حالم داره بد میشه 😢ی...ینی یونگی سریع زنگ زدم آمبولانس حالم خوب نبود که یهو نفهمیدم چیشد لحینو:میشی دید شوگا چپ کرده سریع به آمبولانس خبر داد بهش میخورد دلهوره داشته باشه

که یهو قش کرد