
سلاممممم من بعد از هفته ها برگشتمممم واقعا حوصله ی نوشتن نداشتم الان همینم به زور نوشتم😂 اما دیگه زود زود پارت میزارم و طولانی ترشم میکنم
بچه ها داشتن به سمت سالن گریفندور میرفتن هرمیون:این یه تئوری بی معنیه هری:هرمیون بی معنی نیست همه چی با هم جور در میاد یهو سروکله ی یه غول توی امن ترین مدرسه ی جادوگری پیداش میشه، وقتی من و رون دنبالت میومدیم اسنیپ رو که داشت به سمت راهروی ممنوع طبقه ی سوم میرفت دیدیم و الانم که زخمیه پس یعنی رون نزاشت هری حرفشو بزنه و گفت:اسنیپ غوله رو توی یکی از دخمه ها ول کرده وقتیم همه حواسشون به غوله بوده رفته تا با سگه بجنگه و چیزی که اون سگه ازش مراقبت میکنه رو بدزده اما نتونسته و زخمی شده ولی یه چیزی اینجا جور در نمیاد یه ماه از اون قضیه گذشته و چجوری پاش هنوز خوب نشده؟ هری:رون فک ک که ایزابلا عرررر عرررر کنان (همون گریه کنان) از کنارشون رد شد
رون: فک کنم شنید هرمیون: الان چیکار کنیم؟ هری: اگه همه رو به اسنیپ بگه چی؟ رون: پس باید جلوشو بگیریم و دوید هرمیون داد زد: صبر کن رونالددد زودباش هری و دستشو گرفت و دویید
رون با عجله رمز رو گفت و وارد شد داد زد: بلااااااااا اینکارو نکن که دید بلا روی یه صندلی نشسته و داره گریه میکنه. هری رون و هرمیون کنار بلا نشستن هرمیون: میدونم سخته بلا شوکه شد اشکاش رو پاک کرد و گفت: چی؟ رون: ما درکت میکنیم بلا: چی رو درک میکنین؟ هری: نگران نباش ما از همه چی سردر میاریم ولی لطفا به پدرت چیزی نگو بلا: چیو نگم؟ رون: مرسی که داری سعی میکنی فراموشش کنی هری: ممنون ایزابلا اما بلا با شنیدن اسمش دوباره بغذ کرد داد زد منو ایزابلا صدا نکن تو هیچی نمیدونی و به سمت خابگاه دخترا دویید رون: احتمالا سرش به یه چیزی خورده هرمیون: قضیه یه چیز دیگس اون اصلا از ماجرای اسنیپ خبر نداشت هری: پس ما باید اینو بفهمیم و دو دوست با حالت مرموزانه ای به هم لبخند زدن
که هرمیون داد زد:فکرشم نکنین قضیه خصوصیه در ضمن همین الانشم به اندازه ی کافی دردسر و گرفتاری داریم به طور مثال الان برای درس دفاع در برابر جادوی سیاه دیر کردیم و سریع وسایلشو جمع کرد و رفت رون: همیشه گند میزنه به برنامه هامون هری سرشو تکون داد و گفت: موافقم
سر میز ناهار هری داشت ناله میکرد و رون هم داشت بهش دلداری میداد و هی میگفت نگران نباش فوقش بیوفتی زمین و با کاردک جمعت می کنن که هری کتاب توی دست هرمیون رو ازش گرفت و به سر رون کوبید هرمیون هم کتابو از دست هری گرفت و با دستش به سر هری زد و با حالت سرزنش کننده ای گفت: باورم نمیشه که هیچ ارزشی برای کتابها قائل نیستین مگه کتاب برای زدن به کله ی همدیگس؟ که ایزابلا سریع اومد روبروی هری نشست و گفت: زودباش عجله دارم هری: چی؟ ایزابلا: همه چیو بهم بگو هری: درمورد چی؟ ایزابلا: خواهرت هری: چی؟ ایزابلا: مگه نشنیدی؟ هری: چرا ولی .. ایزابلا: همه چیرو بهم در موردش بگو هری: خب اسمش هاناس من چیزی ازش یادم نمیاد ولی ایزابلا: در مورد ظاهرش بهم بگو شنیدم موهاش قرمزه و چشماشم ابی رون: بلا فکر میکنی تو خواهر هریی؟ ایزابلا دست پاچه شد و گفت: معلومه که نه در ضمن من خودم پدر و مادر دارم رون: تو فقط پدر داری که تورو به فرزند خوندگی گرفته ایزابلا: خفه شو رونالد ادامه بده هری، رون در گوش هری گفت: کم کم داره شبیه هرمیون میشه هری یکم خندید و گفت: نه موهاش قرمز نبود هاگرید بهم گفته بود که موهاش سیاهه مثل من ایزابلا: هری اگه خواهرت زنده باشه چی؟ هری: این غیر ممکنه هاگرید خودش ایزابلا بلند شد و تقریبا داد زد: من بهش اعتماد ندارم هری هم بلند شد: اما من دارم ایزابلا: تو داری اشتباه میکنی و رفت هری:من من فکر کنم باید برم بیرون و رفت هرمیون میخواست دنبالش بره که رون گفت: اون می خواد تنها باشه هرمیون: اما رون: هرمیون حرف زدن در مورد کسایی که دوستشون داریم و دیگه پیشمون نیستن ناراحت کنندس هری حق داره ناراحت بشه وقتی می خواد تنها باشه باید بهش احترام بزاریم ، اگه جینی یا فرد یا جورج یا بقیه ی اعضای خانوادم بمیرن قطعا حرف زدن در موردش حالمو بهتر نمیکنه بلکه باعث میشه سخت تر فراموششون کنم هرمیون: حرفات تاثیر گذار بود رون ولی مگه چن نفرین؟ رون: من جینی فرد جورج پرسی چارلی و بیل میشیم هفت نفر با مامان و باباهم نه نفر هرمیون: خانواده ی پر جمعیتی دارین رون رون: میدونم
~ چهارشنبه بعد از کلاس ها (هری دیروز تمرینشو رفت) هری: هیجان انگیز نیست هرمیون؟ هرمیون: نه اصلا رون: هری میشه وارد کلبش نشیم دیگه دلم نمی خواد اون چیزه تکرار شه هری: اون فقط یه اتفاق بود تو که نمی خوای هرمیون رو منصرف کنی؟ هرمیون: بیاین رای بگیریم کیا موافقن به خونه ی هاگرید نریم؟ خودش و رون دستاشونو بالا بردن هرمیون: پس نمیریم هری: بیخیال هرمیون یکم بگذره عاشقش میشی نگا کن اون بیرونه و داد زد: سلام هاگرید هاگرید هم براشون دست تکون داد
هاگرید: سلام بچه ها اوو هرمیون تو هم اومدی فک کنم اولین باره که به اینجا میای پس باید ازتون خوب پذیرایی کنم میاین تو؟ رون: ن .. نه مم هری: حتما و رفت تو رون هم غرغر کنان رفت هری: هاگرید راستش من یعنی ما ازت یه سوال داشتیم هاگرید: چه سوالی؟ هری: د درمورد سگ سه سره هاگرید خیلی خیلی جا خورد و با حالت ناباورانه ای گفت: پشمالو؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی را بگذارررررررررر