سلام بچه ها من اومدم با پارت جدید امیدوارم دوص داشته باشید .ولی اصلا لایک و کامنت نمیزارید اگه دوست دارید رمان و لایک و کامنت یادتون نرع 😚
زاک:خب ی ذره دربارهی خودت بگو.هان شی:اووووووم من چی بگم اخعععع؟!زاک:ت فکر بود و چیزی نگفت هان شی هم وقتی دید زاک ت فکره چیزی نگفت و ب آملی و جس نگاه کرد.املی از پشت سوار جس شده بود و جس داشت میدوید و آملی هم داد میزدم ت رو خدا ارووووممممم دارم میرفتم و جس هم میخندید همینجوری داشتن بازی میکردم ک یهو چشم های جس خورد ب میا،جس:پس ت کافه هم درست دیدم این دختره چندش داره من و تعقیب میکنهಠωಠ.بعد میا وقتی متوجه شد ک جس فهمیده ک داره تعقیبش میکنه ارووووم سرش و تکون داد و با دستش ب جس اشاره کرد ک بره پیششش.جس:عع آملی میشه بیای پایین؟املی با ی نگاه تعجب و کمی غمگین:ارع حتما.جس:من برم ی ذرع خوراکی بگیرم با بچه ها بخوریم.املی:ارع فکر خوبیه.جس هم سریع رفت پشت سایه بون کنار میا و نمیدونست ک هان شی حواسش بهش هست ت همون موقع هان شی هم ب زاک گفت ک میره پیش جس تا بهش بگه ی بطری آب هم بگیره و رفت.املی:عع زاک چرا هان شی رفت؟زاک:رفت ب جس بگه ک براش ی بطری آب هم بگیره.املی:آها.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالیییییییییییییییی 💙
میرم پارت بعد
❤❤❤❤