10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aynaz انتشار: 4 سال پیش 16 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این از پارت ۱۶ چرا اصلا نظر نمیزارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از زبان پلین
رفتم بیرون از خونه یکیشون به من حمله کرد اما یک نفر منو نجات داد تا قیافشو دیدم انگار روه از بدنم جداشود سریع تو همون حالت یه عکس گرفتم اون گفت الان اخه وقت عکاسیه؟؟؟؟؟ گفتم نه گفت نگران نباش ما نجاتتون میدیم و رفت رفتم تو خونه که دیدم مامانم غش کرده گفتم چی شده گفت رفتی بیرون یهو افتاد رمین به بابام گفتم اینجا اصلا امن نیست برید خونه اونجا لاقل جاتون امنه و با تمام وجود داد زدم کمک یهو یکی زاهر شد اون یه مرد گنده بود گفت جن یا خوناشام بهتون حمله کردن گفتم هیچ کدوم گفت پس چرا داد زدی گقتم پدر و مادرموذمیشه ببرید یه مای امن گفت باشه بابام گفت بدون تو هیجا نمیریم گفتم مجبورید یهو اون مرد هردوشونو اندتخت تویه واگن و این نیر رفت من گفتم مواطب باشید یهو اشک از چشتم سرازیر شد سینان اومدو گفت نمیتونیم کاری کنیم پس باید اینجا بمونیم ایلین و علی و ابراهیم تایید کردن اما ایدا نبود همه جارو گشتیم اون نبود ادم به این بزرگی اب شده رفته تو زمین رفتیم بیرونو بگردیم که یهووووووو......
از زبان رها
من تو خونه بودم نمیتونستم تحمل کنم از خدمتکارم پرسیدم چجوری میتونم دوباره قدرتمو بدست بیارم گفت باید ثابت کنید که دلتون پاکه با کمک کردن شروع کنید به کسی که ازش متنفرین همون موقع یه واگن اومد اونا مادر پدری بودن که منو تو بچه گی ول کردن خواستم نابودشون کنم که یاد حرف اون افتادم دویدم سمتشون گفتن تو اینجا چیکا میکنی گفتم هیچی فقط خوانوادت واقعیمو پیدا کردم و خوانواده نا تنیمو نجات میدم و یت لبخندی روی صورتم اومد یهو یه حسی پیدا کردمو موهام بنفش شد بایه لباس زرد وای من الان گوشام خیلی باحال شده بود من هم الان قدرت داشتم پریدم هوا و گفتم یهو (عکس این پارت قیافه جدید رها یا همون کلویی) به اونا گفتم تکون نخرن و بردمشون تپ اتاقم خودمم رفتم کمک بقیه دیدم اون دختره رها رو دارن میکشن رفتم و سعی کردم باهاشون مقابله کنم خیلی قوی بودن وقتی داشت میمرد گفتم نه یهپ طنازو بقیه امدن چشاشون از کاسه در اومده بود ولی من با دیدن اشکای پلین یهو انگار چیزی در بدنم احساس کردم انگاری که یچیزی بود توجه نکردم اون اتیش بود و من با تمام قدرتم زدم به اونی که داشت اون دخترو میکشت موش سوخته شد یهو مامانم با خوانوادم امدن و گفتن وای خدای من کلویی تپ هم دلت پاک شده بعد تا مامانم وضع اون دخترو دید گفت دخترم کلودیا کمک میرسونی گفت حتما مامان و باهم خالشو خوب کردن یهو متوجه شدیم که یه نور سیاهی داره میاد اون همون دست فروشه بود
خلاصع با سختی شکستشون دادیم من خیلی خسته بودم سریع رفتم تو اتاقم بابا مامان پلین نبودن پرسیدم کجان گفتن خونشونن من گفتم ?و گرفتم خوابیدم ????
از زبان پلین
اون صحنه رو که دیدم خیلی شکه شدم و نا خوداگاه گریه کردم یه دختر چش دورنگ با موهای بنفرثش داشت مبارزه میکرد منو نگاه کردو قدرتش بیشتر شد وقتی شکستشون دادن اون دختره که شنیدم اسمش کلودیاست همچیزو این حالت اول در اورد ما هم تا رفتیم خونه دیدم مامانم ۱۰۰بار زنگ زده زثبهش زنگ زدمو گفت حالت خوبه گفتم اره که یهو یکی در زد اون جک و کاترین بودن یه دعوت نماع
نامه بهمون دادن و رفتن اونذکارت عروسی بود وای فردا عروسی میکردن یه نفس راحت کشیدم و واقعا براشون خوشحال بودم رفتم تو اتاقم و سینان در زد گفت میتونم بیام تو گفتم حتما وقتی اومد تو گفت بنظرت فردا برسم گفتم حتما و بهش گفتم الان وقط خریده که یهو ایدا پرید تو گفت خرید??? گفتم اره خرید
اینم از پارت ۱۶ تستچی عزیز زود تر تایید کن
و ممنون نظرات فرامون نشه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)