6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Elina☆HP☆ انتشار: 3 سال پیش 15 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها اینم از پارت ۴ لطفا لایک کنید و کامنت بزارین
امروز روز اول تویی هاگوارتز و من خیلی هیجان دارم که بتونم امسال بهترین عملکرد را داشته باشم بعد از خوردن صبحانه برای درس گیاه شناسی با اسلیترین به گلخانه هاگوارتز رفتم خیلی باحال بود اما چیزی که توی کلاس خیلی توجه من رو جلب کرد دعوا های پی در پی هری پاتر با دراکو مالفوی بود من از این تعجب کرده بودم وقتی که ما هنوز روزه اولیم چطور اونا انقدر با هم دعوا می کنند
بعد از کلاس گیاه شناسی با پروفسور مک گونگال تغییر شکل داشتیم با هافلپاف و برای ما از روش شناخت حیوانات تغییر شکل یافته از حیوان واقعی گفت این کلاس خیلی آروم بود و هیچ مشکلی نبوده و فکر می کنم دلیل نبودن درس عملی و نبود دراکو مالفوی بود که هری پاتر و رون ویزلی باهاش دعوا و کل کل کنن بعد از اون برای درس پرواز با جارو به حیاط هاگوارتز رفتیم تا با گروه اسلیترین درسمون رو شروع کنیم
کلاس پرواز با جارو توی یه مکان خیلی بزرگ برگزار شد و برای من خیلی عجیب بود که زیره پامون نرم بود انگار که داشتیم روی تشک راه میرفتیم خانم هوچ وارد کلاس شد و گفتش که سمت چپ هر جارو بایستیم و دست راست مون رو بالای هر جارو نگهداری و با صدای بلند که انگار به جارومون داریم دستور میدیم بیگیم بلند شو من تا دستم رو بالای جارو بردم جارو رو به سمت دستم پرواز کرد و من به صورت قریزی اون رو گرفتم اما چون میدونستم که این طبق درس خانم هوچ نیست سریع جارو و انداختم و به اطراف نگاه کردم تا مطمئن بشم کسی این رو ندیده هرماینی که این رو دید به من گفت که اگه این واقعاً یه عامل چند قدرتی باشه باید یاد بگیرم کنترلش کنم منم خون سردیم رو حفظ کردم و گفتم بلند شو جاروی هری بلافاصله با گفتن اولین دفعه به سمت دستش پرواز کرد اما برای من و هرماینی فقط لرزید و برای دنیز و بهار هیچ حرکتی نکرد بعد از گفتن بار دوم برای من و دراکو مالفوی سمت دستمون پرواز کرد دراکو به همه ما پوزخند زد که انگار من از همه بهترم اما اولین کسی که تونست جارو رو به پرواز در بیاره هری بود و من هم همزمان با دراکو جاروم به پرواز در اومد بعد از چند دقیقه که همه جارو هاشون به پرواز درآمده بود خانم هوچ گفته سوارشون بشیم و کمی از زمین بلند شیم و دوباره به سمت زمین بیایم خانم هوچ سوت زد و جاروی نویل بلافاصله به هوا پرواز کرد اما نتوانست به سمت زمین بیاید و اوج گرفت و کلی این ور اونور رفت من و بقیه بچه ها به همراه خانم هوچ با تعجب و ترس به نویل نگاه میکردیم ناگهان جاروش به یک مجسمه برخورد کرد و نوین به اون مجسمه گیر کرد اما بهسرعت سرتیز اون مجسمه ردای نویل رو پاره کرد و به زمین افتاد شانس آورد که زمین نرم بود وگرنه الان احتمالا مرده بود
خانم هوچ به سرعت به سمت نویل رفت و اون رو به درمانگاه برد به محض رفتن خانم هوچ دراکو گوی فراموشی نویل که از ردایش افتاده بود از زمین برداشت و به همه ما خندید و گفت یه آدم گنده این گوی رو فشار میده تا یادش بیاد که پشتش رو نگاه کنه همه فهمیدن که این رو به سمت چه کسی گفته است زیرا نویل سر صبحانه ردایش رو فراموش کرده بود هری جلو اومد و گفت: اونو بده به من مالفوی.همه به اونها خیره شده بودیم دراکو پوزخند زد و به هری گفت که اگه میتونه بیاد بگیرش و با جارو به هوا پرواز کرد انگار که صد بار قبل از اون این کار رو انجام داده از هرمیون پرسیدم که چطوری این کار رو میکنه اما جای اون رون جواب داد که خانواده مالفوی خیلی پول دارن و برای دراکو جارو فانتزی خریدن هری میخواست پرواز کنه تا اونو از دراکو بگیره اما دنیز بهش گفت: هری اینکار رو نکن مثل اون احمق نشو هری بهش گفت: اما اون گوی نویله و نباید دست اون باشه دنیز: خوب مانیا میتونه کمکت کنه من که داشتم به حرفاشون گوش میدادم یه دفعه چشام گرد شد 😧😦 بهار پشت سرم گفت که اگه یه جا باشه که بتونی از قدرتت درست استفاده کنی الانه. هری به سمت من گفت: مانیا تو مینی به من کمک کنی
من به اعصابم مثلط شدم و گفتم: شاید اما مطمائن نیستم دراکو از بالا داد زد: چی کار میکنی پاتر پس جرعتت کجا رفته من که طاقتم طاق شده بود داد زدم خفه شو مالفوی امیلیا اومد جلو و گفت: به به مانیا خانم الان مثلا میخای چی کار کنی.همه داشتن به ما و دراکو نگاه میکردن من نفس عمیقی کشیدم دراکو و امیلیا میخندیدن همین طور بقیه استیترینی ها من دستم رو به سمت دراکو دراز کردم گوی توی دست دراکو شروع به لرزیدن کرد دراکو ساکت شد و پشت سرش امیلیا و بقیه اسلیترینی ها ساکت شدن دراکو با ترس به گوی نگاه میکرد بقیه بچه ها هم با تعجب به من و گوی نگاه میکردن من به بهار و دنیز گفتم خیلی محکم گرفتتش نمیتونم این کار رو بکنم هری با امید بهم گفت: مانیا بیشتر تمرکز کن حتما میتونی.منم یه نفس عمیق کشیدم و دوباره تلاش کردم یه دفعه گوی به سمت دست من پرتاب شد و من گرفتمش همه گریفیندوری ها شروع کردن به دست زدن و خوشحالی کردن بعضیا به من تعضیم میکردن که من واقعا فازشون رو نمیفهمیدم رون به هری گفت: دیدی چی کار کرد هری: مگه چی کار کرد خیلیا غطعا میتونن این کار رو کنن رون گفت نه و همه چیو درباره عامل چند قدرتی براش تعریف کرد هری: یعنی مانیا یه پرنسسه رون: فک نکنم البته تا وقتی که قدرت سومش کشف نشه نمیشه حتمی گفت. با این که اونجا کلی سرو صدا بود من میتونستم با کمال تعجب صداشون رو بشنوم
یه دفعه وقتی داشتم به دراکو نگاه میکردم یه دفعه تعقیر کرد و به شکل یه مار در اومد من از تعجب زبونم بند اومده بود و از پشت به زمین افتادم که هری منو گرفت.هری: مانیا خوبی.من: خوبم خوبم فک کنم زیاد به خودم فشار اوردم فشارم افتاده. هری: پس من خیالم راحت باشه. من نمیدونستم که فازش چیه که اینقدر داره با من با ملایمت و نگرانی حرف میزنه.من: اره اره نگران نباش. رفتم پیش دراکو که داشت با امیلیا حرف میزد من چون از چیزی که دیدم مطمائن بودم رفتم پیش دراکو و ازش پرسیدم: تو چی هستی. از رو جدول پاشد و گفت که: منظورت چیه. منم گفتم: عادی نیست که وقتی یکی ناراحته شکل یه مار بشه با ترس گفت: تو یه گریم هستی.من که نمیدونستم چیه برای این که کم نیارم با یه لحنی که بگم اره گفتم شاید دراکو هم دوباره تعقیر کرد و به من حمله کرد منم انگار که از روی قریزه بوده جا خالی دادم و از پشت دستش رو گرفتم انگار بار هزارم بود که این کار رو میکردم یه دفعه بهار اومد و گفت مانیا ولش کن منم همین کار رو کردم بعد سریع رفتم تو اتاقم همش یه کلمه تو گوشم تکرار میشد « هگزن گریم» معنی این کلمه رو نمیفهمیدم دیگه از فکر کردن خسته شده بودم برای همین زنگ زدم به سامین و تمام اتفاقات رو براش تعریف کردم یه جوری حرف میزد انگار بخشی از این اتفاقات رو درک میکنه بعد از کلی تلفن حرف زدن برای خواب و پایان این روز عجیب آماده شدم
( پایان ) امید وارم خوشتون اومده باشه برین بعدی چالش داریم
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
چرا ادامه نمیدی عزیزم
ممنونم عزیزم 💋