10 اسلاید چند گزینه ای توسط: S💜💜fiya انتشار: 4 سال پیش 138 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
نظرات فراموش نشه ????
یه تغیری که می خواهم توی داستان ایجاد کنم اینکه اسم ها از این به بعد به انگلیسی نوشته می شود مثلا لیدی باگ و کت نوار و کراپاس و ریناروژ خب بریم سر داستان که یهو یه نفر جلومون ظاهر شد باور نمیشد اون وایت باگ ( کفشدوزک سفید ) بود بهمون گفت که دنبالش بیاییم ما هم رفتیم
اصلا نفهمیدم کی رسیدیم به خونه استاد از وایت باگ پرسیدم پی تو اون نامه رو نوشته بودی گفت فکر کنم دبگه وقتشه حقیقت رو بفهمین گفتم حقیقت چی گفت در مورد اینکه من کیم و بعد به چیز سفید دورش رو گرفت و با یه لباس کاملا سفید ظاهر شد ( قیافبه اصلی میلا : لباسش کاملا سفید با یه شنل کلاه دار کوتاه که تا پایین کمرسه و یه تل سفید که روش یه پاپیون کوچیک که معجزه گرش هست سلاهش هم هرچی که دلش بخواهد میتواند طاهر کند )
من و گربه خیلی تعجب کردیم بهمون گفت که بشینیم وقتی نشستیم بهمون گفت معجزه گر من معجزه گر افتاب پرسته که که از ترکیب دو تا از قدرت مندترین کوامی ها به وجود امده صاحب قبلی اون اون رو خیلی دوست داشته اون یه نگهبان بوده و برای همین بهش زبان رمزیشون رو یاد داده ولی وقتی فهمید معجزه گر ها نمیتوانند بعد از شنیدن کلمه تبدیل حتما باید تبدیل شوند و ممکن بود یکی از اونا دست فرد بدی بیوفته برای همین مجبور شدن به تمامی کومامی هایی که بهشون زبان رمزی رو یاد داده بودن رو به جایی ببرن و پنهان کنن و برای اینکه دست فرد بدی نیفته مسولیت نگهبانی رو به کسه دیگه دادن و از نگهبان بودن انصراف دادن همه حافظشون پاک شده و هیچ کس اونا رو پیدا نکرده ولی من توی شش سالگی از یک دره بلند رفتم پایین و وقتی رسیدم پایین یه تکه از زمین حالت عجیبی داشت و برای همین کندمش و کلی معجزه گر پیدا کردم بعدش معلوم شد که اول فقط شش تا معجزه اسا بودن ولی بعد کوامی ها با هم ازدواج کردن و بچه دار شدن و یه قانونی که کوامی ها دارن اینکه وقتی بچشون ده ساله بشه از پدر و مادرش جدا میشه و برای اینکه معجزه اسا های مختلفی به وجود بیاد بعد از اینکه کوامی ها از بچشون جدا مشن حافظشون پاک میشه و یادشون میره با کی ازدواج کردن و بچشون کیه برای همین وقتی من معجزه اسا ها رو پیدا کردم حدود شانزده تایی بودن ولی حالا بیشتر شدن ولی همشون یه حیون هست
از زبان لیدی باگ واقعا چیزایی که میگفت عجیب بود ازش پرسیدم اگه گوامی ها میتون ازدواج کنن و بچه دار شوند چرا کوامی های من بچه دار نمیشن گفت ام ....فکر کنم چون که اونا نیازی ندارن بچه دار شوند و تازه توی جبعه معجزه اسا های تو فکر کنم دیگه جایی برای کوامی جدید نیست خب فعلا اینا رو بیخیال شیم باید برای شکست دادن ارباب شرارت نقشه بکشیم گفتم تو نقشه ای داری گفت خوشحالم که پرسیدی ارباب شرارت نبیاید بفهمه کوامی من چیه پس نباید بدونه من وجود دارم باید فکر کنه من وایت باگ هستم و باید اونو بشناسیم ببینم شما تا حالا چند بار باهاش جنگیدین گفتم چهار پنچ باری میشه گفت با اینکه کمه ولی مهم نیست اول باید حمله ناگهانی اسون بکنید که حرکاتشو بشناسید فعلا برین فردا همین موقع بیاین در مورد حمله صحبت کنیم و مواظب باشین کسی تقیبتون نکنه گفتیم باشه و از همون راهی که امده بودیم رفتیم
برگشتم خونه از تیکی پرسیدم اینا واقعی گفت نمی دونم ولی قبلا بعضی از کوامی ها میگفتم کوامی هایی رو که زبان رمزی رو یاد گرفتن رو پنهان کردن گفتم یعنی حقیقت داره تیکی گفت میگن یه کتاب معجزه اسا دیگه هم وجود داره شاید اون در مورد اون بدونه گفتم باشه فردا ازش میپرسم راستی ازش نپرسیدم اسمش چیه همین طور داشتم فکر میکردم که مامانم برایه شام صدام کرد منم رفتم پایین و شام خوردم بعد از شام مامانم گفت مرینت ما فردا یه کار خیلی مهم داریم که باید انجام بدیم و شب هم برنمی گردیم میتونی دوستات رو دعوت کنی بیاین با هم فیلم ببینین و بازی کنین گغتم باشه نگران چیزی نباشید مواظب همه چی هستم و بعد از مامانم تشکر کردم رفتم تو اتاقم دیگه دیر وقت بود پس خوابیدم چون فردا مدرسه داشتم صبح که بیدار شدم یه نفس راحت کشیدم چون دیرم نشده بود رفتم پایین و صبحانه خوردم و رفتم مدرسه خانم مایسر آمد و گفت بچه ها امروز برای معلم کلاس بغلی یه مشکل پیش امده و برای همین دانش آموز هاش امروز با ما درس می خوانند از اون جایی که جا برای همه توی کلاس نیست پس میریم بیرون همه بچه ها رفتن بیرون کلاس بغلی هم بیرون بودن رفتیم و هر کس با یه نفر روی یه زیر انداز می نشستند وقتی عمه نشستند فقط موند نینو و یه دختر دیگه خانم کایسر گفت شما هم برین پیش هم بشینید توی طول کلاس نینو یه جوری به اون دختر نگاه میکرد که انگار عاشقش شد بعد از کلاس الیا رفت بیش نینو و گفت چرا به اون دختره این جوری نگاه میکردی گفت الیا من باید یه جیزی رو بهت بگم راستش من عاشق الکسا ( اسم دختر ) شدم و تو دیگه برام فقط مثل یه دوستی و الکسا امد کفت عشقم نظرت چیه امشب باهم از انره بستنی فروش بستنی بگیریم نینو گفت فکر خوبی عزیزم الیا از شدت ناراحتی گربش گرفت و رفت توی دست شویی یه نگاه به نینو انداختم و گفتم واقعا که تو لیاقت الیا رو نداری و رفتم دنبال الیا وقتی پیداش کردم هنوز داشت گریه میکرد رفتم پیشش و گفتم ناراحت نباش تو همیشه خوشحالی نینو رو میخواستی اون پیش اون دختر خوشحال تازه اون هنوزم تو رو دوست داره نباید دست از تلاش برداری گفت ممنون مرینت همیشه بهم کمک میکنی کفتم هی الیا نظرت چیه امشب بیای خونه ما مامان و بابام برای یه کار مهم رفتم یه شهر دیگه الیا گفت فکر خوبیه مامان بابای من هم بخواطر مریضی خواهرام رفتن خارج از شهر نورا هم مسابقه داره شب بر نمی گرده اینجوری دیگه تنها هم نمی شوم
با الیا امدیم خونه ما الیا انقدر گریه کرده بود که زود خوابش برد ولی توی خواب هم گریه میکرد منم نمی تونستم از فکر الیا بخوابم به این فکر میکردم که اگه منم با کلی دردسر ادرین رو به دست بیار ممکنه با آمدن یکی دیگه اون رو از دست بدم اینقدر به این چیزا فکر کردم که دیگه داشت گریم میگرفت برای همین رفتم توی بالکن و ماه رو نگاه کردم از زبان ادرین بابام بازم بری شام نیومد منم مثل همیشه تنها شام خوردم بعد از شام رفتم توی اتاقم و پیانو تمرین کردم ولی همش به مای لیدی فکر میکردم یعنی کی توی زندگی اون بود که منو نمی خواست بعد از تمرین پیانو نتونستم بخوابم برای همین تبدیل به کت نوار شدم و از خونه فرار کردم دیدم یه چراغ روشنه چراغ بالکن خونه مرینت بود رفتم روی سقف اتاقش و گفتم با دلت گرفته معلوم بود نفهمید که مناومدم چون پریدهوا گفتم ببخشید که ترسوندکت متونم یکم ایجا بمونم مرینت گفت چرا گه نه گفتم منون گفت دلت با گرفته گفت اره تو چی گفتم اره پرسید چرا گفتم بخاطر دوستم الیا اون عاشق نینو بود ولی امروز یه نفر امد توی زندگی نینو که باعث شد الیا فقط مثل یه دوستی برای اون باشه گفتم من خوب اونو درک میکنم مرینت گفت چرا گفتم چون توی زندگی مای لیدی هم یه نفر هست که باعت میشه اون منو فقط مثل یه دوستی و همکار بدونه هر دوتامون به میله ها تکیه دادیم و یه نفس عمیق کشیدیک ( عکس همین پارت) موهای مرینت باز بود بهش گفتم مو هات باز باشه خیلی خوشگل میشی یه لبخند به من زد بهش گفتم میتونم کمکی به دوستت کنم یه لب خند زد و گفت شاید و بعد توی گوشم یه چیزی گفتم نقشه خوبیه و بعد رفتم روی یکی از ساختمان های نزدیک خونه مرینت نشستم با خودم گفتم اون واقعا دختر خوبیه از زبان مرینت رفتم الیا بیدار کردم و گفتم الیا الیا بیدار شو گفت چی شده گفتم کت نوار گفت کجاست گفتم روی اون ساخمان گفت باید باهاش مصاحبه کنم سریع گوشیش رو برداشت این اولین باری بود که بعد از اینکه نینو اون حرفا رو به الیا زد داشت می خندید منم از این بابت خیلی خوشحال بودم رفتیم پیش الیا و برای کت دست تکون دادیم اونم امد اینجا همه چیز داشت طبق نقشه پیش میرفت یه چشمک واسه کت زدم امد و گفت سلام خانما با من کاری داشتین الیا گفت میتوانم باهات مصاحبه کنم کت هم گفت چرا که نه بعد الیا شروع کرد سوال پرسیدن از کت بعد از کلی سوال بالاخره الیا تموم کرد و کت رفت منم از اینکه الیا خوشحال شده بود و ماجرای نینو رو فراموش کرده بود خوشحال بودم برای همین خوابیدم
فردا صبح که بیدار شدم الیا رو هم بیدار کردم رفتم صبحانه درست کنم می خواستم پنکیک درست کنم رفت موادش رو اوردم شروع کردم به مخلوط کردن کاسه رو برداشتم رفتم که برم سمت گاز وست را پام رفت رو یه چیزی و افتادم روی زمین و کاسه افتاد روی سرم الیا سریع امد پایی و گفت چی شده تا من رو دید زد زیر خنده سریع بلند شدم الیا گفت فکرس رو می کردم حالا باشو برو حموم من صبححانه درست میکنم پاشدم با بی حوصلگی رفتم توی حموم بعد از حموم رفتم و و مو هامو خسک کردم و رفتم پیش الیا الیا تا منو دید دوباره سروع کرد به خندیدن گفت به اب بهخندی و رفتم کمکش صبحانه درست کردم و خوشبختانه چیزی رو نریختم روی سرم بعد از صبحانه به الیا گفتم چطور امروز بریم پاتیناز گفت فکر خوبیه و رفتیم پاتیناژ دوتا پسر و یه دختر هم اونجا بودن رفتیم کلی اسکی کردیم ولی اخراس الیا یهو سر خورد و افتاد زمین یه پسر از اون ور دستش رو گرفت و گفت حالت خوبه الیه بهش گفت ممنون به لب خندون امد پیشم با خوندم گفت نگاهش تازه از درد عشق داشت حالا دوباره عاشق شده چه راحت یادش رفت الیا گفت شنیدم چی گفتی گفتم باز بلند فکر کردم الیا یه چشم غر رفت و گفت بیا برگردیم خونه گفتم باشه
واقعا ببخشید یادم نمیاد تا کجا نوشتم اگه چیزی رو جا انداختم توی قسمت بعد می زارم خب بریم سر داستان رفتم روی برج ایفل وقتی رسیدم اونجا وایت باگ اونجا بود البته با لباس چیتا گفتم خب میخواهی چیکار کنی گفتم برای ایکه سریع تر بریم باید با معجزه گر چیتا تبدیل بشی گفتم اگه من معجزه گر چیتا رو بردارم پس تو چطور بیای گفتم من به هر شکلی که بخواهم میتوانم دربیام یادت رفته گفتم اها یادم رفته بود و بعد بعم یه دست بند داد و بهم گفت باید بگی لیلا ( لی + لا ) وقته سرعته منم اینو گفتم بعد از اینکه تبدیل شدم گفتم تیکی خال ها خاموش و تیکی امد بیرون گفتم حالا کجا باید بریم گفت فقط تیکی میدونه گفتم تیکی تو میدونی اون کجاست تیکی گفت مطمئین نیستم ولی فکر کنم توی مبعد نگهبانان هست گفت پس بریم گفتم تو راه رو بلدی گفت اره دستم رو گرفت و گفت بگو سرعت بالا و بدو منم اینو گفتم و خیلی سریع حرکت کردیم اون وایساد گفتم رسیدیم گفت اره گفتم چه زود گفت همینه دیگه حالا باید دنبال کتاب بگردیم گفتم اینجا خیلی بزرگه گفت تو پنچ دقیقه پیداش میکنیم حالا برو دنبالش رفتم کلی گشتم بهد از سه دقیقه یه گاوسندوق دیدم بهش گفتم بیا اینجا این رو ببین امد و گفت خودشه توی همینه گفتم حالا چطور بازش کنیم گفت فقط تو میتوانی بازش کنی بهش دستور بده که باز بشه منم این کار رو کردم گاو سندوق باز شد یه کتاب خیلی عجیب توش بود برش داشتم گفتم تو که میگفتی دو روز طول مکشه خب واقعا هم دوروز طول کشید فقط برای بقیه جهان زمان ذیر تر می گذشت و واسه همین به نظر بقیه مردم فقط پنج دقیقه گذشته البته از اون موقع که حرکت کردیم واقعا پنچ دقیقه گذشته گفتم چه جالب که یهو دست بندم قدا داد تل اونم صدا داد گفتم وای الان به حالت عادی برمیگردیم گفت تو تبدیل به لیدی باگ شو منم به رد اول ( جقد قرمز و اینکه رد + او+ ل هست اشتباه نگین ) گفتم مگه با خودت معجزه گر دیگه ای هم اوردی گفت اره حالا قبل از اینکه به حالت عادی برگردی تبدیل شو گفتم باشه تیکی اسپاتس ان و تبدیل شدم وبعد گفتم لیلا سرعت خاموش لیلا امد بیرون یه تیکه ماکارون بهش دادم وایت باگ هم گفت ایوی ( آی + وی ) وقته پروازه بعد تبدیل شد بعد به کوامی سفید امد بیرون
گفتم چهکوامی نازی داری گفت ممنون یه نگاه به اسمون انداخت و گفت باید قبل از اینکه هوا روشن بشه بریم گفتم چرا گفت باستان شناس ها دارن درباره اینجا تحقیق میکنن اگه مارو ببینن خیلی بد میشه و یه تیکه شکلات داد به کوامیش گفتم اسم کوامیت چیه گفت اسمش میا گفتم چه اسم نازی گفت ممنون حالا دیگه تبدیل شو منم گفتم لیلا وقته سرعته اونم گفت میا وقته استار و تبدیل شد بعد لباسش شبیه چیتا شد و گفت زود باش بریم گفتم باشه ازش پرسیدم اسمت چیه گفت میتونی منو وایت صدا کنی گفتم چه اسم قشنگی حالا راه برگشت از کجا گفت از اینجا مستفیم باید بریم تا به پاریس برسیم گفتم باشه تا اونجا مسابقه بدیم گفت معلومه که تو برنده میشی چون از من بزرگتری گفتم راستی تو چند سالته گفت اول تو بگو تامن بگم گفتم باشه من ۱۵ سالمه گفت منم ۱۱ سالمه گفتم انگار چهار سال فاصله سنی داریم گفت نطرت چیه باهم بریم کفتم فکر خوبیه حرکت کردیم دو دقیقه بعد پاریس بودیم رفتیم روی برج ایفل گفتم لیلا که وایت پرید تو حرفم و گفت نمی خواهد معجزه گر رو بر گردونی شاید بخواهی بری پیش کسی گفتم ممنونم و بعد از هم جدا شدیم رفتم خونه گفتم لیلا سرعت خاموش امد بیرون چون صبح زود بیدار شده بودم گرفتم خوابیدم وقتی بیدار شدم یکی اکوماتایز شده بود رفتم و باهاش مبارزه کردم وقتی رسیدم گربه کفت فکر کردم رفتی ماموریت گفتم اره رفتم گفت پس چرا الن اینجایی گفتم چون از ماموریت برگشتم گفت به این زودی گفتم منم اول باورم نمیشد حالا بیخیال این چیزا باید اون رو شکست بدیم بعد از کلی مبارزه بالاخره شکستش دادیم رفتم خونه تلویزیون رو روشن کردم نادیا شاماک بود گفت ۲ روز دیگه مسابقه مد هستش و تعدادی از افراد در این مسابفه ثبت نام کردم اسم ها رو خوند وست اسم ها گفت مرینت دوپنچنگ همون موفع ادرین زنگ زد و گفت مرینت من تو رو توی مسابقه مد ثبت نام کردم خودم هم قرار مدلت بشم بهترین کارت رو بکن منم گفتم ممنون ادرن گفت خواهش نیکنم و بعد قطع کردم گفتم تیکی باورت میشه ادرین منو واسه شو مد ثبت تیکی گفت مرینت شو مد پس فرداست باید سریع لباست رو درست کنی گفتم وای نه وقته بیشتری می خوهم دو روز بعد وای تیکی بازم دیر میرسم تیکی گفت مرینت مواطب باش یه نفر جلوم بود سریع وایسادم خدا رو شکر بهش نخوردم دوبارع دویدم به موقع رسیدم ادرین رفت و لباسی رو که دوخته بودم پوشید خیلی خوش تیپ شده بود ادین امد پیشم گفت لپاست فوق العادس حتما برنده میشی گفتم ممنون ادرین برام توی ردیف اول یه سندلی گرفته بود رفتم و اونجا نشستم
وقتی شو مد تموم شد داور ها می خواستم برنده رو بگن باورم نمیشد منو گفت و ازم درخواست کردن که بیام روی صحنه منم رفتم بهم یه جام بزرگ دادن ادرین امد پیشم و گفت میدونستم برنده میشی گفتم ممنون بعد رفتم بیرون کلی خبر نگار ریختن روم به زور از دستشون فرار کردم رفتم خونه مامان و بابام برگشته بودن میلا هم پیشون بود مامانم تا من رو دید گفت مرینت ببین کی اینجاست گفتم میلا گفت پس همو میشناسین اون خواهرته گفتم چی ......... خب دوستان امیدوارم خوشتون امده باشه پارت بعد در مورد زندگی میلا . لطفا نطر بدین من برای اینکه خیلی منتظرتون نزارم سه پارت از داستان رو توی یک پارت نوشتم منتظر نظرات هستم بعدی رو با دوازده تا نظر می زارم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
بگذار مرینت و ادرین رابعه داشته باشن
عزیزم میشه زود تر پارت بعد رو بزاری؟؟؟؟🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂
پارت بعدی لطفا ?????
خوب بود زیاد بود خوب عالی ولی یکم ادم حوصلش سر میره سعی کن یکم هم شکلک بزار راستی من هم داستان ساختم اسمش هست عشق مرینت❤❤❤
چالب بود خوشم اومد
تست منم بخون
Kat noir and me
سلام من نویسنده داستان هویت معجزه آسا هسنم میخواسنم از قبل کوآمی آفتاب پرست رو وارد داستانم کنم.پس نگین کپی کردم.هم نویسنده رو میگم هم بقیه دنبال کنین اگه دوست داشتین ممنون