
سلام اینم پارت هشت امیدوارم خوشتون بیاد
از زبان مرینت : وقتی تلویزیون رو روشن کردیم زدیم اخبار دیدیم خبر نگار میگه خبر فوری قهرمانان متحد دارن با چند نفر که شرور هستن مبارزه میکنن لطفا به هیچ وجه از خونه هاتون تا پایان جنگ بیرون نیاید و محل رو ترک کنید که مارسل گفت بریم کمکشون گفتم الان هویت ما و بقیه قهرمانا تو همه جا حتی تو آمریکا پخش شده پس میتونیم مارسل گفت بزن بریم و تلویزیون رو خاموش کردیم بعد تبدیل شدیم و پرواز کردیم به سمت محل حادثه ولی قبلش به خاطر اینکه مارو نبینن افزایش قدرت نامرئی رو به کوامی هامون دادیم و رفتیم وقتی رسیدیم دیدیم نایت اوول فلج شد و مجستیا ضربه خورد و بیهوش شد ایگل ( همون اسپارو خودمون که بعدا به ایگل بدیل شد ) و انکنی هم ضربه خوردن و به سمت ما پرت شدن بعد بلند شدن که لنکنی به ما نگاه کرد و گفت سلام قهرمانان پاریس که ایگل گفت انکنی اینجا که کسی نیست انکنی گفت اونا نامرئی شدن ولی چشم سوم من میتونه اونارو ببینه بعد ماهم اومدیم رو همون پشت بوم که اونا وایسادن و از حالت نامرئی در اومدیم و من گفتم درسته ما هستیم انکنی درست میگه ایگل گفت آهان فهمیدم بعد گفتم میشه این چهار نفر و معرفی کنید انکنی گفت حتما ولی باید بدونید اونا یه نگهبان هم دارن و البته نگهبان واقعی نیست گفتم فهمیدم که انکنی گفت نگهانشون دیروز به همراه صاحب میراکلس های فیل و عقرب که قدرت میراکلس فیل زور زیاد که از مجستیا هم بیشتره هست و میراکلس عقرب قدرت فلج کردن رو داره اومده بود به مخفیگاه ما و میراکلس های چیتا و خرچنگ رو از جعبه نگهبان ما دزدیدن نگهبان اونا هم با میراکلس مار که قدرتش آزاد کردن سم کشنده در بدن انسان به نگهبانمون حمله کردن و اون رو زخمی کرد و ماهم اون سم از بدن نگهبان مون خارج کردیم گفتیم خدارو شکر قدرت میراکلس های خرچنگ و چیتا چیه ایگل گفت قدرت میراکلس خرچنگ اینکه
میتونه یک نفر رو برای چند دقیقه تحت کنترل خودش بگیره و قدرت میراکلس چیتا اینه که استفاده کننده میتونه پر سرعت بدوه گفتیم فهمیدیم بعد من گفتم کت نوار وایت ولف بلک پنتر ریوکا شما برید به همراه انکنی و ایگل با اون دو تا بجنگین منم اون دوتا صاحب میراکلس چیتا و خرچنگ رو گیر میندازم و میبریم به پلیس تحویل تحویلشون میدیم کت گفت خودت تنهایی میتونی گفتم کار پنج دقیقه هست که ایگل گفت راستی قهرمان های دیگمون به خاطر سستی و دلایل دیگه از گروه خارج شدن و فقط ویکتوری مونده اونم مشغول کار های کشور هست گفتم فهمیدم بعد ما دوباره تبدیل به حالت نامرئی شدیم و انکنی و ایگل پرواز کردن سمت اون و همونطوری که پرواز میکردن گفتن تسلیم بشید گفتن هههه فکر کردین به این راحتی تسلیم میشیم نه خیر امکان نداره ما هر پنج تامون که پایین تو حالت نامرئی وایستاده بودیم بعد بهحالت مرئی تبدیل شدیم و گفتم اگه تسلیم نشین با ما طرفین گفتن شما کوچولو ها سر راهمون نیاین و گرنه میکشیمتون بعد من گفتم حالا و همه رفتن به اون دو تا حمله کردن بعد من گفتم شما دوتا صاحب میراکلس های خرچنگ و چیتا اگه قدرت دارین بیاید به حمله کنید گفتن خودت خواستی منم گفتم لاکی چارم و بهم یه روغن موتور داد منم فهمیدم چیکار کنم که دیدم دارن حمله میکنن منم گفتم بی عقل ها تو تله ی کفشدوزک افتادین و روغن موتور رو ریختم رو زمین اوناهم لیز خوردن منم دو تا قفس محکم ساختم دورشون که دیدم بقیه بر گشتن و کت گفت از دستمون فرار کردن گفتم اشکال نداره بلاخره اونایی که مهمن رو گرفتیم بعد من گفتم

میراکلس لیدی باگ و همه چیز درست شد و نایت اوول و مجستیا پا شدن اومدن کنار ما و گفتن ازتون ممنونیم که شکستشون دادین گفتیم خواهش میکنیم منم گفتم راستش چون من الان از لاکی چارم استفاده کردم خیلی نمیتونم قفس هارو نگه دارم مجستیا گفت باشه مشکلی نیست الان میریم مخفیگاه ما گفتیم بله بعد راه افتادیم سمت مجسمه آزادی که مخفیگاه اونا اونجا بود وقتی رسیدیم نایت اوول یه سنگ رو فشار داد و یه در باز شد ماهم رفتیم تو و یه آقای سرخ پوست اومد و گفت برگشتین مجستیا گفت بله استاد تد برگشتیم ( عکس صفحه عکس استاد تد ) بعد گفت شما قهرمانان پاریس هستید گفتیم بله بعد گفتم من نگهبان جعبه اعظم هستم گفت کی تو رو نگهبان کرده گفتم استاد فو بعد اون گفت فو؟ اون کجاست گفتم ایشون حافظشون رو از دست دادن و الان پیش همسرشون هستن اما قبلش من رو نگهبان کزدن گفت من و فو باهم برای نگهبان شدن آموزش میدیدیم اما وقتی اون اتفاق افتاد فقط من و چند تا کاهن دیگه تونستیم فرار کنیم و بعد اینکه کفشدوزک های جادویی تو معبد رو دوباره سر جاش آورد و دوباره ساخته شد من رفتم به معبد سر بزنم و آخرین بار اونجا دیدمش گفتم بله متوجه هستم بعد اون آقا گفت من استاد تد هستم نگهبان جعبه نیویورک نگهبان اعظم و به من تعظیم کرد و من یه کم تعجب کردم آخه خیی عجیبه که یه نفر که ازت بزرگتره بهت تعظیم کنه بعد گفت ازتون ممنونیم که میراکلس های چیتا و خرچنگ رو برگردونید گفتم خواهش میکنیم وظیفه بود بعد رفتیم تا میراکلس هارو برداریم منم که دیگه انرژیم کم بود و به زور قفس هارو نگه داشته بودم بعد اول میراکلس خرچنگ رو برداشتیم و یه پسر بود وقتی میراکلس چیتا رو برداشتیم از دیدنش تعجب کردیم اون فیلیکس پسر خاله آدرین که آدرین گفت چی فیلیکس و بهش یه سیلی محکم زد که من دیگه انرژی واسم نمونده بود و
رو دو زانو افتادم و به حالت عادی برگشتم که . از زبان آدرین: یهو برگشتم دیدم مرینت به حالت عادی برگشته و رو دو زانو افتاده گفتم مرینت حالت خوبه گفت آره ولی انرژیم تموم شده گفتم باشه الان میریم که استاد تد گفت شما ایشون رو میشناسین منم مرینت رو به بلک پنتر و ریوکا دادم و گوشواره های مرینت رو در آوردم تا تیکی یه خورده استراحت کنه بعد گفتم این پسرخاله من فیلیکس هست گفت باشه ما به پلیس تحویلشون میدیم گفتم باشه که استاد تد گفت راستی فردا میشه بیاین مخفیگاه ما من میخوام درباره قدرت های مخفی زیادی باهاتون صحبت کنم البته فقط درباره چند تاش چون هنوز همش رو نمیدونم گفتم حتما میایم و استاد تد و بقیه مارو تا دم در همراهی کردن بعد ما پریدیم رو آسمون و پرواز کردیم به سمت عمارت و همینطور داشتیم از پشت بوم ها میپریدیم که رسیدیم و رفتیم تو و به حالت عادی برگشتیم بعد مرینت رو بردیم اتاق تا استراحت کنه خودمونم رفتیم تا یکم حرف بزنیم منم گفتم بچه ها باید یه خدمتکار استخدام کنیم تا وقتی نیستیم مراقب خونه باشه و کار های خونه رو انجام بده مارسل گفت موافقم خلی خوب میشه گفتم باشه پس من به چند جا زنگ میزنم آخه ساعت تازه ۹ نیم بود و زنگ زدم بعد اومدم گفتم بچه ها یه نفر رو پیدا کردم یه دختره و اسمش کاترین هست و ۲۵ سال داره همه گفتن عالیه ( عکس کاترین عکس صفحه هست ) بعد رفتیم خوابیدیم منم پیش مرینت خوابیدم .
صبح از زبان مرینت : بیدار شدم دیدم آدرین کنار من خوابیده اولش یه خورده قرمز شدم ولی بعدش دیگه عادت کردم که دیدم گوشواره هام رو میز هست پاشدم برشون داشتم و تیکی اومد بیرون و بغلش کردم بعد دیدم پلگ هم بیدار شد و خودش رو کشید بعد داد زد آدرین بیدار شو بعد آدرین بیدار شد و گفت پلگ میشه یه کم آدم رو آروم تر بیدار کنی پلگ گفت اشکال نداره بلاخره بیدارت کردم که آدرین چشمش به من افتاد و گفت مرینت حالت بهتره گفتم آره دیشب انقدر با دستام قفس هارو نگه داشته بودم از دور تا از بین نرن که انرژی کم آوردم ولی الان خوب که آدرین گفت مرینت باید بریم به معبد نیویورک گفتم چرا اونم گفت چون استاد تد گفت میخواد درباره چند تا از قدرت های مخفیمون حرف بزنه البته میگه همشون رو نمیدونه و فقط چند تاش رو میدونه گفتم باشه بعد رفتیم صبحانه درست کردیم و بابقیه خوردیم بعد من و آدرین تبدیل شدیم و آدرین از قبل به بقیه گفته بود میخوایم بریم بعد ما هم رفتیم تو حیاط و پریدیم بالا و از روی پشت بوم ها داشتیم میپریدیم ( اگه انیمه ناروتو رو دیده باشید اونا وقتی تو جنگل یا جاهای دیگه هستن از رو درخت ها میپرن و مثل پرواز میمونه اونا هم مثل اون ها میپرن و پرواز میکنن ) که رسیدیم و دیدیم انکنی و ایگل جلوی در وایسادن که مارو دیدن و گفتن خوش اومدین بیاین بریم تو بعد رفتیم و استاد تد بهمون خوش آمد گفت بعد به مجستیا و نایت اوول و انکنی و ایگل گفت اوناهم بشینن و همه نشستن ماهم نشستیم که استاد تد گفت
لیدی باگ و کت نوار اول و بقیه قهرمانان اول میراکلس های جعبه اعظم این توانایی که من میخوام بگم رو داشتن و اون توانایی چشم های بیاکوگان هستن ( تو انیمه ناروتو یه خاندان هست به اسم خاندان هیوگا که چشم هایی دارن شبیه ماه و یه تکنیک داره به اسم بیاکوگان که میتونه همه چیز رو ببینه ولی من نمیتونم چشم هاشون رو از عکس تغییر بدم خودتون تصورش کنید ) گفتیم چشمای بیاکوگان چیه گفت این چشم شبیه ماه هست و میتونه همه چیز رو ببینه ولی تنها کسی که چشم های قوی داره فرزند شما هست که کت گفت ولی ما که هنوز بچه نداریم گفت در آینده قراره بچه دار بشید گفتیم فهمیدیم گفت من میتونم حتی اگه بقیه قهرمان ها اینجا نباشن چشم هاشون رو تغییر بدم گفتیم چطوری گفت شما بهشون زنگ بزنید و جریان رو بگید منم این کارو انجام میدم با یه ورد گفتیم باشه بعد آدرین به خودش به خودش تبدیل شد و با گوشیش با همه بچه ها یه تماس چند نفره برقرار کرد اما چون پدرومادر آدرین و من هم عضوی از دنیا جادو هستن با اون ها هم تماس گرفتیم بعد اونا هم جواب دادن ما هم یه ربع نشستیم جریان رو توضیح دادیم و استاد تد هم معرفی کردیم و چون باید وقتی ورد انجام میشد
( بچه ها یادم نمیاد از کجا موندم پس از اونجایی شروع میکنیم که آدرین با همه تماس گرفته) بعد اینکه تماس گرفتیم یه ربع همه چیز رو توضیح دادیم و چون تماس تصویری بود همه با استاد تد آشنا شدن استاد تد گفت برای اینکه ورد درست انجام بشه وقتی من میخوام ورد رو انجام بدم شما باید به چشم های من نگاه کنید همه گفتن حله و گوشی رو آدرین یه جایی گذاشت که همه استاد رو ببینن بعد وقتی شروع شد همه به چشم های استاد نگاه کردیم ( نکته : مرینت و آدرین با مارسل و جولیکا و کاگامی هم تماس گرفتن ) بعد چند دقیقه من و آدرین احساس کردیم چشمامون داره بهتر میبینه که همه گفتن ما احساس میکنیم داریم بهتر میبینیم که همه از دیدن همدیگه تعجب کردیم بعد اینکه آروم شدیم به ۸ودمون از دوربین گوشی نگاه کردیم دیدیم هم خوشگل شدیم هم بینایی مون بهتر شده ( نکته : الان اگه اونا به حالت قهرمانی تبدیل بشن چشماشون سبز یا آبی نمیشه همون چشم های بیاکوگان رو دارن ) بعد استاد تد گفت بقیه ویژگی هارو تو معبد یاد میگیرید گفتم بله استاد فو گفته بود باید یه روز بریم به معبد استاد تد گفت بله درسته اما یاد گرفتن و مسلط شدن بر روی این تکنیک بباکوگان خیلی راحت تر از بقیه تکنیک هاست

بعد یکم دیگه حرف زدیم و از استاد تد خداحافظی کردیم تبدیل شدیم و پرواز کردیم به سمت عمارت وقتی رسیدیم گفتیم بچه ها ما اومدیم اوناهم گفتن سلام که گفتیم بچه ها چقدر با این چشم ها خوشگل شدین گفتن ممنون شماهم خوشگل شدین گفتیم ممنون و ساعت تقریبا ۱۰ نیم بود و ما ساعت هشت رفته بودیم بعد نشستیم یه ۲۰ دقیقه با بچه ها حرف زدیم بعد یهو زنگ خونه زده که آدرین گفت آخ کاترین هست گفتم کاترین کیه آدرین گفت من برای اینکه یکی کار های خونه رو انجام بده و غذا درست کنه کاترین رو استخدام کردم گفتم باشه خیلی هم خوب بعد جولیکا رفت در رو باز کرد و با کاترین اومد ( عکس صفحه عکس کاترین هست ) گفت سلام من کاترین هستم ماهم خودمون معرفی کردیم و کاترین گفت راستش همه جا اسم شما هست و وقتی هم که کشف هویت کردین بیشتر معروف شدین گفتیم بله درسته بعد همه جای خونه رو به کاترین نشون دادیم و اونم شروع به کار کرد . ( میریم به دوهفته بعد یعنی روز شروع درس و تو اون مدت اونا کلی حال کردن تو خونه و گردش و ... رفتن و خلاصه حال کردن اما کاگامی خوش به حالش چون اون درس نداره حالا بریم ادامه داستان ) صبح ساعت ۶ از زبان آدرین : بیدار شدیم و هممون حموم رفتیم و لباس عوض کردیم بعد صبحانه خوردیم ساعت ۶ نیم بود که زنگ خونه زده شد و معلم هامون که دوقلو بودن اومدن و تا ساعت ۱۲ داشتن مقدمه میگفتن و گفتن از فردا درس شروع میشه ماهم
یه کم راه رفتیم تا دست و پاهامون باز بشه چون چند ساعت بود یه جا نشسته بودیم که کاگامی اومد و گفت تموم شد گفتیم آره ولی خسته ایم بعد کاترین گفت ناهار حاضره ماهم رفتیم ناهار که استیک بود رو خوردیم بعد اومدیم یه تماس با پدرومادرامون گرفتیم و یکم باهاشون حرف زدیم بعد قطع کردیم که آدرین گفت . از زبان آدرین : گفتم نظرتون چیه بریم استخر حیاط و یکم شنا کنیم گفتیم فکر خوبیه بعد رفتیم لباس شنا پوشیدیم و پریدیم تو استخر و تا ساعت ۶ داشتیم آب بازی میکردیم بعد بیرون اومدیم و لباس پوشیدیم و خودمون رو خشک کردیم بعد نشستیم یکم شطرنج بازی کردیم و یکم هم بازی ویدیویی کردیم بعد کاترین گفت شام حاضره یه نگاه به ساعت کردیم ۹ بود که کاگامی گفت یعنی ما سه ساعته داریم بازی میکنیم مرینت گفت آره بعد رفتیم شام خوردیم و رفتیم یکم تلویزیون نگاه کردیم بعد رفتیم خوابیدیم . فردا صبح از زبان مارسل : بیدار شدم جولیکا هم بیدار کردم و لباس عوض کردیم بعد رفتیم پایین صبحانه خوردیم بعد استادامون اومدن و بهمون درس دادن و مثل دیروز داشتیم میمردیم از یه طرف به ذهنمون فشار میومد از یه به بدنمون که کاترین اومد و گفت ناهار حاضره تشریف بیارین بعد رفتیم ناهار خوردیم و اومدیم نشستیم زدیم اخبار دیدیم از بانک نیویورک سرقت شده رفتیم همه چیز رو به همراه بقیه درست کردیم و برگشتیم عمارت
و به خودمون تبدیل شدیم . از زبان مرینت : وقتی به خودمون تبدیل شدیم مثل جنازه افتادیم رو مبل و یکم رو مبل استراحت کردیم بعد یه نگاه به ساعت انداختیم ساعت پنج بود بود رفتیم یه چرت زدیم و ساعت ۷ اومدیم نشستیم یه کم بازی کردیم بعد کاترین گفت شام حاضره رفتیم شام خوردیم و خوابیدیم . (دوستان نمیخوام این درس خوندن هارو زیاد طول بدم پس میریم به وقتی که یه هفته مونده به کریسمس ) صبح از زبان مرینت : بیدار شدم آدرین هم بیدار کردم لباس عوض کردیم و رفتیم پایین صبحانه خوردیم بعد مثل همیشه استادامون اومدن درس دادن و رفتن بعد رفتیم ناهار خوردیم بعد اومدیم نشستیم که گوشی آدرین زنگ خورد پدرومادرش بودن و جواب داد دیدیم پدرومادر منم هستن بهشون سلام دادیم و حالشون رو پرسیدیم ولی با اینکه هر روز بهشون زنگ میزدیم دلمون تنگ شده بود که پدر آدرین گفت قراره فردا شب بیایم پاریس با دوستای شما آلیا و نینو گفتیم واقعا گفتن آره آدرین گفت چقدر میمونین گفتن تا دو روز بعد کریسمس گفتیم عالیه بعد یکم حرف زدیم و قطع کردیم که آدرین گفت بچه ها بیاین چون هوا سرده بریم استخر سر پوشیده عمارت گفتیم باشه بعد رفتیم لباس شنا پوشیدیم و کلی شنا کردیم و آب بازی کردیم بعد دو ساعت بنزین تموم کردیم 🤣 و رفتیم لباس عوض کردیم و خودمون رو خشک کردیم بعد رفتیم یه کم خوابیدیم ساعت ۶ بیدار شدیم و تصمیم گرفتیم بریم بیرون یه کم و تا ساعت ۹ بیرون بودیم وقتی برگشتیم لباس عوض کردیم و شام خوردیم بعد خوابیدیم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام به همه ی دوستان عزیزی که تا اینجا با من همراه بودند و هستند من امروز میخوام بگم که قراره از تستچی برم چون تستچی دیگه شورش رو در آورده با این کاراش و تستچی و کابر های جدید و فیک و حسود بهترین نویسنده تستچی رو از اینجا بیرون انداختند واقعا برای اونهایی که باعث رفتن کوروش که همه طرفدارش بودیم متاسفم امیدوارم از رفتن من ناراحت نشید اما چاره ای ندارم چون دیگه تستچی مثل قبلش نیست از همه شما ممنونم و خدانگهدار
سلام
میگم اسمتون چیع
اسمم صبا هست
عه ستاره تویی
برگشتی خدایا شکرت
دیگه نری لطفا
میگم ما کی باهم اجی شدیم تو کدوم تستت
همینطوری گفتم آجی
حالا میای آجی شیم اگه آره صبا هستم ۱۱ سالمه