چیزی ندارم بگم
صبح از خواب بلند شدم دیدم تو یک اتاق هستم که برام اشنا نیست سرم خیلی درد میکرد برای همین دنبال قرصی چیزی گشتم اما چیزی غیر از لباس های دخترونه ی جذاب و دوست داشتنی پیدا نکردم . اومدم تا در اتاق رو وا کنم که دیدم قفله . شروع کردم به داد زدن و در رو کوبیدن
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
ممنون
خوب بود