10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Maggi انتشار: 4 سال پیش 122 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بالاخره روز سفر فرا رسید قرارست در این سفر خیلی چیزها آشکار شود با ما همراه باشید
وسائل رو جمع کردیم چند دست لباس مقداری شیرینی و غذا البته باید بیان کنم که آدرین به طرز باور نکردنی پنیر کممبر آورده بود که بوی اون غیر قابل باور حال آدمو بهم می زد و چو البته چند دست لباس خواب و یه سری لوازم باستانی و الکس میشه گفت فقط یه زیرپوش آورده بود ?از خونه بیرون آمدیم و کنار هم جمع شدیم آدرین پرسید حالا چجوری قراره از پاریس بریم مصر چو گفت همونطور که من یه روزه از پاریس به آمریکا رفتم و برگشتم با این دستگاه یه جور تلپورتر هست که البته با جادو کار می کنه گفتم جادو چو گفت البته وسایل نگهبانان ترکیبی از علم و جادو هست و الکس گفت و باید اضافه کنم که جادو علمیه که هنوز کسی اونو نشناخته ? آدرین گفت خب قراره با این نقشه جادویی چیکار کنیم چو گفت دستای همو بگیرید الکس و آدرین دو طرف من وایسادن دستم رو گرفتند چو با یک سر سوزن قرمز رنگ نقطه مصر رو نشون زد و بعد حس کردم که توی یه تونل دارم کشیده می شم نمی تونستم نفس بکشم بعد از چند دقیقه این حالت برگشت روی زمین افتاده بودم و نمی تونستم بلند شم آدرین هم همین حال رو داشت
الکس تکه شکلاتی به من و آدرین داد و خودش و چو هم خوردند گفت حالتون رو بهتر می کنه بعد بلافاصله بلند شد بعد از اینکه حالم جا اومد تازه متوجه شدم کجا هستم ما در بیابان و بین اهرام مصر بودیم با دهان باز بهش نگاه می کردم الکس اومد و دهنم را بست و گفت شن میره توش ? من به خودم اومدم به چو نگاهی انداختم دستش خون میومد گفتم چو دستت گفت مهم نیست گاهی اوقات جادو بدی هم داره اونم اینکه برای جادو های سخت خون نیاز هست البته راه انتقالش همیشه خوب نیست ولی سریعه تو و آدرین حالتون خوب شد من و آدرین با هم سر تکون دادیم چو گف خیلی خب حالا ما باید وارد قبرستان مردگان مصر بشیم آدرین گف چی ؟ قراره بریم یه جای ترسناک و تاریک؟ الکس گف یه در ورودی به اهرام اونجا هست از اونجا می تونیم بریم چو گفت نترسید اینجا فقط قبرستانه؟ و راه افتاد سمت یه دروازه سنگی به نظر میومد اونورش چیزی نیست ولی وقتی پامون رو از دروازه سنگی اونورتر گذاشتیم مهی دور تا دورمون رو گرفت دست آدرین رو محکم گرفتم و به تیکی داخل کیفم نگاه کردم گفتم تیکی تو آماده ای گفت آره مرینت . نفس هام می لرزید خیلی سرد بود داشتم می لرزیدم گفتم به نظرم هیچی بدتر از این نیست که شب بریم داخل قبرستون اونم قبرستون باستانی ?
مرینت گفت به نظرم هیچی بدتر از این نیست که بریم توی قبرستون اونم قبرستون باستانی کتم رو در آوردم و بهش دادم آدرین نگاهی بهم انداخت ولی همچنان براهش ادامه می داد مرینت کت رو گرفت و گفت ممنون لبخندی زدم و جلو رفتم و کنار چو ایستادم وسیله ای شبیه قطب نما در دست چو بود گفتم این چیه ؟ چو گف یه جور قطب نما ولی این جهت منشا جادو رو نشون می ده باید بریم پایین آدرین گف پایین ؟ چو پاسخ داد آره پایین اهرام باید بریم زیرشون مرینت گفت حتما شوخی می کنی همین جوریشم به زور وایسادم انتظار داری واقعنی بریم پایین تو دل یه عالمه مومیایی من فکر نکنم چیزی پیدا کنیم پلگ سرش رو از کت آدرین بیرون آورد و گفت چیزی که دنبالشین اون پایینه شما باید برید آدرین گفت پلگ تو از کجا می دونی پلگ گف حس می کنم قبلا اینجا بودم قبلا از پله ها پایین می رفت اینجا پر نگهبان بود گفتم پس مشخص شد ما به راهمون ادامه می دیم هرچی جلوتر می رفتیم ترس بیشتری حس می کردم ولی من بزرگترین فرد اینجا هستم پس باید خودمو شجاع نشون بدم جلوتر می رفتیم چو بهم نزدیک شد حدس می زدم ترسیده بهش گفتم ترسیدی چو ؟ گفت نه .نه فقط می خوام همدیگرو گم نکنیم شما دوتا زود باشید دیگه رو به بقیه کردم و گفتم چراغ قوه هارو در بیارین اینجا خیلی تاریکه نور ماه دیگه کافی نیست حرکت کردیم حتی با چراغ قوه هم فقط می تونستیم ۳ ۴ متر جلوتر خودمون رو ببینیم ناگهان قطب نما چو صدایی کرد ما تقریبا بغل هرم دوم بودیم همه وایسادم چو گفت اینور دنبالش رفتیم تا به یه مجسمه رسیدیم مجسمه آبوفیس درسته
مجسمه آبوفیس این چیزی بود که الکس گفت گفتم مجسمه آبوفیس چیه الکس گفت چو بهم نگو تمام مدت توی کتابخونه وقت تلف می کردی گفتم الکس مجسمه آبوفیس رو می شناسم و لی چه ربطی داره الکس گفت مجسمه آبوفیس یه راه ورودیه آبوفیس یه خدای مصریه یه شغال شغال چطور راهش رو پیدا می کنه ؟ مرینت گفت : با غریزش الکس گفت دقیقا اونا مثل سگ هستند گنجشون رو زیر خاک پنهان می کنن آدرین گفت یعنی .... الکس ادامه داد یعنی یه راه زیر این مجسمه هست که ما رو داخل هرم می بره و شروع کرد به گشتن مجسمه الکس رو کرد به ما و گفت همینجوری اینجا واینسین بیان کمک باید یه جوری این مجسمه رو از راه ورودی کنار بزنیم آدرین و الکس کنار مجسمه ایستادن و شروع کردن به هل دادن روبه الکس گفتم جدی فکر کردی می تونی یکی از مجسمه های هفت عجایب دنیا رو با هل دادن کنار بزنی ؟ الکس گفت راست می گی حالا چیکار کنیم ؟ آدرین گفت می تونیم دور تا دورش رو بگردیم تا یه راه ورودیه دیگه پیدا کنیم مرینت جلو رفت و عصای آبوفیس رو کشید بیرون ناگهان آبوفیس کنار رفت و پله ها پیدا شدند
راه ورودی پیدا شد با دهان باز بهش نگاه می کردم الکس اول از همه وارد شد پشت سرش چو رو کردم به مرینت و گفتم برو و بعد از مرینت وارد شدم همه جا پر از تار عنکبوت بود وقتی یه تار عنکبوت به صورت مرینت چسبید و اون جیغ زد قلبم برای به لحظه ایستاد عبور از پله های دورانی به اندازه یک سال بود تا اینکه به راهرو عریضی رسیدیم همون موقع بود که چراغ قوه های هممون باهم خاموش شد و مشعل ها زبانه کشیدند دست مرینت رو محکم گرفته بودم الکس سریع تبدیل شد و به ما گفت که تبدیل بشیم گفت بهتره چون طبق داستان ها اهرام مصر پر از تله برای مزاحمین هست و به راه افتادیم کمی جلوتر چو جیغ زد همون لحظه یه اسکلت دیدیم?? جدا نمی تونستم اون همه ترس رو تحمل کنم هیچ وقت اینطوری یه جا گیر نیوفتاده بودم ? حال مرینت هم خیلی بد بود همه ساکت بودند الکس هم دیگه شوخی نمی کرد همه یخ کرده بودیم گاهی اوقات صدای زوزه باد میومد و تن و بدن هممون رو می لرزاند ?? بالاخره به جایی رسیدیم راه چهارتا می شد و معلوم نبود الان باید از کدوم ور بریم الکس گفت خیلی خب باید جدا شیم همگی سه نفری داد زدیم چییییییی؟ کمی گرد و خاک رو سرمون ریخت الکس گفت اینطوری سریعتر می تونیم بگردیم چو گفت اینطوری سریعتر هم می میریم. ?من گفتم جدا می خوای توی یکی از هفت عجایب دنیا از هم جدا شیم مرینت گفت نکنه اون اسکلت رو ندیدی چو گفت ممکنه هیچوقت همدیگه رو پیدا نکنیم الکس گفت بیخیال بچه ها به خودتون نگاه کنید ما قهرمانیم من گفتم و البته چند تا نوجوون هستیم که برحسب اتفاق فیلمای ترسناک هم زیاد دیدیم الکس گفت ما هرگز بدون جدا شدن و ریسک پذیری نمی تونیم دنیا رو نجات بدیم به روزای روشن فکر کنید مطمئنم برامون اتفاقی نمیوفته قول می دم به علاوه ما وسیله ارتباطی داریم چو گفت فکر می کنی وسیله ارتباطی جواب بده الکس گفت از اونجایی که وسایل ما جادویی هستند آره جواب می ده به علاوه اگر جیغ بکشید هم صداتون می پیچه و متوجه میشیم .لطفا بچه ها بیاید انجامش بدیم ???
جدا شدیم ، من از راه وسط رفتم حالا تنها بودم تمام راه با خودم می گفتم آروم باش مرینت آروم باش تو لیدی باگی تو قوی هستی ، تو ابر قهرمانی ولی چیزی که پیش روم بود همچنان ترسناک بود دلم می خواست با یه نفر حرف بزنم همون لحظه تیکی اومد بیرون گفتم تیکی نباید تیکی گفت متاسفم مرینت اینجا نیروی زیادی ازم کشیده یه ماکارون بهش دادم گفتم اتفاقا خوبه وای تیکی دارم از ترس میمیرم ?تیکی گفت مرینت نترس ما باهمیم لبخند زدم بعد یاد چیزی افتادم گفتم تیکی عکس تو روی اون لوحه بود توی موزه یعنی قبلا مصر بودی شاید بتونی بگی باید کجا بریم تیکی گفت متاسفم مرینت نمی دونم باید کجا بریم من هیچوقت وارد این هرم نشدم اما فکر کنم پلگ شده باشه گفتم از کجا می دونی گفت ......
با اینکه خودم گفتم جدا شیم ولی بشدت نگران و ترسیده بودم سورن بیرون اومد گفتم سورن اینجا خطرناک باید تو حالت استفاده قدرت باشیم سورن گفت می دونم من نیاز به تقویت دارم الکس بهش یه تیکه نون دادم و به راه افتادیم گفتم سورن به نظرت اونا در چه حالین سورن گفت الکس می دونم می خوای بهت قوت قلب بدم چون به هر حال اگه بلایی سر اونا بیاد تقصیر توئه ... گفتم خیلی ممنون که همیشه هستی واقعا آروم شدم ?? اون ادامه داد اونا قوین بهترین هستند پس نگران نباش سری تکون دادم پیچ راهرو رو پیچیدم گفتم به نظرت چی اونجاست چی داره ما رو به سمت خودش می کشه گفت نمی دونم من تا به حال مصر نبودم ادامه داد الکس به نظرت بقیه کوامی نگهبانان کجان اونایی که توی معبد بودند همگی گم شدند گفتم اگر بفهمیم خیلی خوبه سر تکون داد گفتم راستی مرینت می گفت جعبه نگهبانان معجزه آسا رو استاد فو بهش داده این امکان داره چون اون یه ذره هم اطلاعات از دنیای معجزه گرا نداره سورن گفت اوهوم بعد از این ماجراهای جعبه رو ازش بگیرید گفتم یا شایدم بهش یاد دادم یا اینکه اونم عضو محفل کردم نظرت سورن می خواست جواب بده که ......
توی راهرو قدم می زدم خیلی کسل کننده شده بود حتی یه دونه تله هم نبود مگه اهرام پر از تله نیستند همینجوری که می رفتم به یه دوراهی رسیدم گفتم پلگ پنجه ها داخل پلگ بیرون اومد گفتم به نظرت از کدوم ور بریم پلگ گفت نمی دونم آدرین به نظرم .... اومممم از اونور چه طوره اونور روشن تره گفتم باشه ناگهان چو از پشتم در اومد
برنو خیلی سریع خسته شد برای همین زود بیرون اومد من به راهم ادامه می دادم و با برنو حرف می زدم حرف زدن با اون باعث شد نفهمم کجا می رم تا به خودم اومدم آدرین جلوی من ایستاده بود و داشت با پلگ حرف می زد پلگ گفت از اونور چطوره اونور روشن تره گفتم به نظرم راهه تاریک بهتره یعنی اگه من بودم گنج یا هر چیزی که می خواستم قایم کنم رو تو جای ترسناک می گذاشتم پلگ گفت به هر حال من و آدرین از اینور میریم برنو گفت آدرین قوی تره باید از راه تاریک بره پلگ گفت نه به نظرم چو تجربه بیشتری در چنین مکان هایی داره اون از اون ور می ره پریدم وسط بحثشون و گفتم بس کنید من از راه تاریک می رم برنو گفت اما ... گفتم من از آدرین بزرگترم و در ضمن من آموزش دیدم الکی که به آمریکا نرفتم برنو با نگاهی خاص نگاهم می کرد از آدرین جدا شدم گفتم آخرش همشون مجبورن بیان اینجا چون مطمئنم یه چیزی اینجاست حسش می کنم برنو گفت اما چو این خیلی خطرناکه گفتم کدوم خطر من کاملا ...... زیر پام خالی شد و پایین افتادم صدای جیغ همه جا رو گرفت .
خب گایز عذر می خوام بابت اینکه دیر شد این قسمت خیلی هیجان انگیز بود قسمت بعدی رو از دست ندید نظر فراموش نشه اگه نظرات کم باشه دیر می ذارم هرچی نظرات بیشتر باشه منم سریعتر می ذارم خب به امید دیدار ?
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عاليييی بود. پارت بعدی رو زودتر بزار.
عالی