سلاااام این داستان درباره تهیونگ هست امیدوارم خوشتون بیاد و راستی این اولین داستان من هست و حتما کامنت بزارید🥰🤍

خب اول معرفی:اسم شما ساها هست. شما ۱۹ سالتونه. شما در کانادا ب دنیا آمدید و پدر مادرتون کره ای هستن. خانواده ی تقریبا پولداری هم هستین تو در کانادا درس خوندی و برای دانشگاه هم ب کره اومدید. در حال حاضر در سئول زندگی میکنید.تو دختر مهربانی هستی و ب همه احترام میزاری.تو رشته ی تئاتر میخونی و دوست داری بازیگر بشی و استعداد بازیگری هم داری.(عکس بالا عکس ساها هست😍)

معرفی تهیونگ:تهیونگ ۲۰ سالشه.وصدای خوبی داره و بعضی وقتا هم اهنگ میده بیرون.(شما و تهیونگ تو ی دانشگاه درس میخونید)خانواده تهیونگ خیلی پولدارن.تهیونگ یکم مغروره.بیشتر دخترای دانشگاه روش کراشن.(نکته:ساها روی تهیونگ کراش نداره و از تهیونگ بدش میاد و تهیونگ هم از ساها بدش میاد و کلا از هم متنفرن)تهیونگ رشتش هنره و میخواد در خوانندگی شهرت بیشتری ب دست بیاره(عکس بالا هم ک تهیونگه🥺)

معرفی یونجون:یونجون هم یکی از هم دانشگاهی های ساهاس. یونجون روی ساها کراش داره. یونجون خیلی جذابه و با تهیونگ رقابت داره.خانواده یونجون هم پولدارن و یونجون خیلی مهربونه و از حقوق خودش دفاع میکنه. یونجون هم هنر میخونه و میخواد خواننده بشه.(عکس بالا عکس یونجونه😍)

معرفی سوزی:سوزی ۱۹ سالشه.سوزی بهترین دوست ساهاست و با هم تو ی کلاس درس میخونن و باهم خیلی صمیمین. خانواده سوزی هم تقریبا پولدارن .سوزی هم تئاتر میخونه و میخواد بازیگر بشه . (عکس بالا عکس سوزی هست)(راستی یادم رفت بگم یونجون ۲۰ سالشه)

معرفی کوکی:کوکی ۲۰سالشه .کوکی بهترین دوست تهیونگه (سوزی رو کوکی کراش داره و کوکی هم رو سوزی ولی کوکی نمیدونه سوزی روش کراش داره و سوزی هم نمیدونه ک کوکی روش کراش داره) کوکی هم دانشگاهی تهیونگه(همشون تو ی دانشگاهن😂💔)خانواده کوکی هم خیلی پولدارن و کوکی هم ی کوچولو مغروره ولی ب وقتش خیلی مهربون میشه(عکس بالا عکس کوکیه 🥺)
بریم برای داستان. از زبان ساها:امروز دانشگاه حیلی کسل کننده بود و حتی سوزی هم روزش خیلی باحال نبود. سر زنگ اخر ک درس کره ای بود.سوزی کتابشو یادش رفت بیاره و چون بغل دستیمه باهم درست خوندیم. زنگ ک خورد من سریع وسایلمو جمع کردم و تو حیاط دانشگاه خوردم ب یکی نفهمیدم کی بود ولی خودمو آماده کرده بودم ک با کله بخورم زمین ک یهو دو تا دست رو کمرم حس کردم و رو هوا بودم چشمامو باز کردم دیدم یونجون منو گرفته بعد ی نگاهی ک ب اونور کردم متوجه شدم ک خوردم ب تهیونگ😒تهیونگ ی ب ی ورشم نبود ک من افتادم اهمیتی نداد و راه خودشو رفت صاف وایسادم و از یونجون تشکر کردم راه افتادم خونه
از زبان تهیونگ:یهو حس کردم ک یکی خورده بهم و برگشتم دیدم یونجون ساها رو گرفته فهمیدم اون کسی ک خوردم بهش ساها بوده دیدم کاری از دست من بر نمیاد و راه خودمو رفتم .تهیونگ تو راه در ذهنش:اه اصن ب یونجون چ مربوطه ک میاد ساها رو میگیره تا نیوفته؟اصن ساها بخواد بیوفته ب یونجون چ مربوطه؟(حسودیش شده😂😐)از زبان تهیونگ:هوفففف بالاخره رسیدم خونه

از زبان ساها در خانه(+ساها_مادر ساها)+ مامان من اصن حوصله اینجور مهمونیا رو ندارم میشه من نیام؟_ن دخترم تو حتما باید بیای امشب تولد پسر بهترین دوست پدرته تازه پیرشم از تو فقط ۱ سال بزرگتره +باشه مامان.از زبان ساها در اتاق :من اصلا حال این جور مهمونیا رو ندارم ولی ب خاطر پدرم مجبورم بعد از نیم ساعت گشتن تو لباسام ی لباس مناسب پیدا کردم و پوشیدم ی آرایش ملایم کردم و موهامو فر کردم و باز گذاشتم(عکس بالا لباس ساها برای مهمونیه)
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم وقتی رسیدیم خونهه شبیه قصر بود رفتیم تو اونجا کوکی و یونجون رو دیدم و سلام کردم بهشون ولی پسره دوست بابامو نفهمیدم کیه رفتم سمت میز ک ی نوشیدنی بردارم ک یهو پاهام ب هم گیر کرد و نزدیک بود بیوفتم ک دیدم یکی گرفتم ایستادم ببینم کیه ک یهو کپ کردم😳 گفتم تو اینجا جیکار میکنی؟😳
خب بچه ها این پارت اول تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه لطفا کامنت بزارید و لایک کنید و بگید ک داستانو ادامه بدم یا ن؟🙂💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایی عالی بود ادامه بده حتمااا
چشمممم مرسی از نظرتون💜🥺
این داستان قراره چند پارتی باشه؟
تا اینجا که باحال شد😁🙃
معلوم نیس تا جایی ک شما راضی باشید😁
مرسی از نظرتون🤍