سلام دوستان ?? حالتون چطوره !؟ دوستان می خواستم یه نکته ای رو بهتون بگم دوستان برنامه ی من جوریه که بعضی وقتا حتی ممکنه تا 1 هفته وقتم کامل پر باشه ? ولی بعدش یهو 4 روز وقتم آزاد میشه به همین دلیل وقتی زمان ندارم نمی تونم داستان بنویسم ولی وقتی وقتم خالی میشه یهو 4 تا داستان می زارم ? و سعی می کنم جبران کنم تمام سعیم رو می کنم تا داستان هام رو زود به زود بزارم اگر پارت قبل نخوندید ، اول پارت قبل بخونید ، بعد این پارت چون تمامی پارت ها کاملا به هم مرتبط هست همونطور که قول داده بودم این پارت عاشقانه است ??? نظرات فراموش نشه در آخر هم چند نکته بعلاوه ی موضوعه اون سوپرایزی که قولشو داده بودم رو نوشتم ?? حتما بخونید ضرر نمی کنید ? منتظر چی هستید ? برو بریم ?
برو بریم ? خب دوستان کجا بودیم !؟ ? آها ... ? یادم اومد ? بریم ? دو روز پیش ، ساعت = 1 AM ... از زبان گابریل : اههههههههههه ? سر در نمیارم . خداااااااااا ? آخه چطوری باید این معجزه گره کوفتیو درست کنم !؟ ? از زبان نویسنده : گابریل از روی صندلی بلند میشه و به سمت عکس امیلی میره . عکس رو کنار می زنه و در گاو صندوق رو باز می کنه . کتاب معجزه گر ها رو بر می داره . از زبان گابریل ? : اهههههههههه ? چرا صفحه ی طاووس رو پیدا نمی کنم !؟ ? کتاب رو پرت کردم به سمت در ? وای نهههههههه ? ناتالی !؟ ناتالی !؟!؟ ? از زبان ناتالی ? ( شکلک طاووس رو پیدا نکردم و به همین دلیل شکلک مرغ گذاشتم ??? ) صدای گابریل رو می شنیدم که خیلی عصبانیه . خیلی ناراحت می شدم که عشقم انقدر نارحته ? به سمت اتاق گابریل رفتم ، انقد که فکرم پیش گابریل بود یادم رفت در بزنم ? تا در رو باز کردم یک کتاب خیلی کلفت محکم خورد توی سرم و آخرین صحنه ای که دیدم این بود که گابریل من رو بغل کرده بود و خودش رو سرزنش می کرد و بعد همه چیز تار و سیاه شد گابریل : وای نه ? همش تقصیر منه ? می خواستم ببرمش دکتر ، اما اگر از در خونه بیرون می رفتم مطمعن بودم که خبرنگارا سوال پیچم می کردن و در مورد ناتالی ازم سوال می پرسیدن ? نمی دونم باید چی کار کنم !؟ ? چیزیش نشده بود اما خیلی ضربه ی محکمی به سرش خورده بود ? بغلش کردم و روی تخت گذاشتمش و خودمم کنارش دراز کشیدم . به ناتالی فکر می کردم ، به اینکه چقدر برای من فداکاری کرده ، به اینکه بار ها بخاطر من تا حد مرگ رفته ، ? گابریل لبخند زد و رو به ناتالی گفت : تو منو یاد امیلی می اندازی ? نگاهم به معجزه گرم افتاد? با خودم گفتم ، اگر آدرین بفهمه چی !؟ حتما خیلی ناراحت میشه که پدرش تمام این مدت حاکماث بوده ? آههههههههه ( نفس عمیق ) شاید وقتشه ... ش ... شاید وقتشه که دیگه ?
شاید وقتشه که کنار بکشمو دست از شرور کردن آدما بردارم ? شاید وقتشه که امیلی رو فراموش کنم و به فکر آینده ی خودمو آدرین باشم ? شاید وقتشه که ... داشتم با خودم حرف می زدم که دیدم ناتالی داره حرف می زنه ? ناتالی : گابریل آخخخخخخخخخخخخ ) سر درد ) ، من عاشقتم اما نمی تونم احساسمو بهت بگم . آخخخخخخخخ . کمکت می کنم تا امیلی رو زنده کنی چون خوشحالیت رو می خوام . کمکت می کنم چون می دونم که تو و آدرین با امیلی خوشحال ترین کمکت ... ک ک کمکت نویسنده : ناتالی داشت هزیون می گفت که یهو نفس نفس زنان از خواب پرید . هه هو هه هو هه هو هه هو ( صدای نفس نفس زدن ??? ) اینجا چخبر شده !؟ اون چی بود !؟ ناتالی : آخخخخخخخخخخ سرم ... وقتی بلند شدم گابریلو دیدم که با تعجب داره بهم نگاه می کنه ? گفتم چیزی شده آقای آگراست !؟ ? آخخخخخخخخخخخخخخخخخ ... سرم خیلی درد می کنه ... گابریل : متوجه شدم که چیزی از اون اتفاق یادش نیست ... بهش گفتم ... ناتالی ... او ... او اون حرفایی که تا خواب می زدی ... او اون حرفا صادقانه بود !؟ ... ناتالی : چی !؟ کدوم حرفا !؟ ? و وقتی قضیه رو براش توضیح دادم قرمز شد ولی هیچی نگفت ... گابریل : ناتالی ! تو عاشق کی هستی !؟ ? ناتالی گفت : آقای آگراست ... م من ن م من من ? گابریل : ناتالی ? وقتی ازت سوال می پرسم ، جوابمو بده ? ناتالی : آقای آگراست : م من ... م من ن ن ... م من نمی تونم بگم ? گابریل : ناتالی ، این یه دستوره ? ناتالی : م من ... م من ? م من عاشق شما هستم ?
گابریل دستای من رو گرفت و گفت : پس چرا زود تر بهم نگفتی !؟ ? ... گفتم : م م من ... من ن من ن که گرمای لب گابریل رو روی لبم احساس کردم ?
گابریل به ناتالی گفت : قول می دم که دیگه هیچ کس رو شرور نکنم و معجزه گر پروانه و طاووس رو به لیدی باگ و کت نوار بدم ?
زمان حال ...
از زبان گابریل : نورو ... بال های تاریکی .................... دوسو ... پر های منو آماده کن .................... حاکماث : الو ! ... نادیا شماک : سلام ، چه کمکی می تونم بکنم !؟ ... گابریل : من ارباب شرارت هستم و ازت یه درخواستی دارم ... نادیا : ? چی !؟ ا .. ا ارررررب باب ب ... ششش ش راررررررررت ت ??? گابریل : بله ... می خوام برای چند لحظه وقت برنامه های زندتدون رو بگیرم ... نادیا : ب ب بااااااا ... شش شه ?? گابریل : خوبه به این آدرسی که میگم بیاید .
از دید مرینت : خانم بوستیه داشت درس می داد ولی من فکرم مشغول این بود که چرا حاکماث کسیو شرور نمی کنه که آقای داماکلیس نفس نفس زنان وارد کلاس شد و گفت : ببخشید مزاحم کلاستون شدم ... طبق اطلاعاتی که من به دست آوردم ، ارباب شرارت ادعا کرده که می خواد معجزه گرش رو تحویل بده اما امکانش خیلی بالاس که این یک تله باشه و در این صورت مدرسه اصلا جای امنی نیست ... بنابراین مدرسه تا اطلاع ثانوی تعطیله و بعد خانم بوستیه تکالیفمون رو پخش کرد ... برای اولین بار بود که از دیدن حاکماث خوشحال می شدم ??? چون قرار بود پیشی کوچولومو ببینم ?? تبدیل شدم و منتظر پیشیم موندم ??? سلام پیشی ?
سلام بانوی من و بعد دستم رو بوسید و گفت : خوشحالم که دوباره می بینمت ، خیلی وقت بود که چشمای آبیت رو از نزدیک ندیده بودم ? برای اولین بار یود که وقتی کیتی دستم رو می بوسید دستم رو نمی کشیدم ? بعد از کلی تعریف و تمجیده گربه بالاخره روی کارمون تمرکز کردیم ... خیلی با احتیاط به محلی که حاکماث و مایورا بودن رفتیم ... از زبان نویسنده گابریل گفت : سلام لیدی باگ ، سلام کت نوار ?? لیدی باگ و کت نوار خیلی تعجب کردن و صلاحاشون رو آماده کردن حاکماث گفت : ببینید ، من فقط به قصد صلح اینجام و صلاحش رو زمین گذاشت و به مایورا هم گفت تا همین کارو بکنه . لیدی باگ یویوش رو زمین گذاشت اما کت نوار محص احتیاط پنجه ی برنده اش رو فعال نگه داشت ... حاکماث و مایورا به پشت یه دیوار رفتن و معجزه گرشون رو روی زمین گذاشتن و رفتن محض احتیاط معجزه گر ها رو برداشتیم تا ببینیم اسباب بازی نباشن ?
اما نه ... مثل اینکه واقعا حاکماث تسلیم شده بود ... کت نوار گفت : بانوی من ، حالا که حاکماثی نیست که بخواد معجزه گر هامون رو بگیره ... می تونی هویتت رو به من بگی !؟ ? لیدی باگ : پیشی ... دلم می خواد اما واقعا نمی شه ☹ اما قول میدم به زودی زودی هویتم رو بهت بگم ? خیلی خوشحال شد ? از زبان کت نوار : داشتم می رفتم که گفتم : اممممممممم ( یه ذره می ترسیدم ) بانوی من ، می تونیم امشب همیدگه رو ببینیم !؟ و از طرفند مخصوص گربه ها استفاده کردم یعنی ... مضلوم کردن قیاقههه ? قیافه ی پیشی = ? لیدی باگ اومد جلو و موهامو ناز کردو و گفت : مگه میشه نخوام پیشی کوچولومو ببینم ?? و ... از زبان لیدی باگ : داشتم می رفتم که پیشی گفت : بانوی من ، می تونیم امشب همیدگه رو ببینیم !؟ وااااای ? قیافش خیلی کیوت بود ? می دونستم آمادگیشو نداره اما خیلی دوست داشتم قیافش رو ببینم ? رفتم جلو و موهاشو ناز کردم و گفتم : مگه میشه نخوام پیشی کوچولومو ببینم ?? و گونش رو بوسیدم ?? قیافه اش مثل این گربه خیسایی شده بود که تاره از آب یخ در اومدن ? اصلا آمادگیشو نداشت ? خیلی شوکه و سوپرایز شد و یه لبخند به شدت مضحک بهم زد ??? از زبان پیشی : لیدی گفت مگه میشه نخوام پیشی کوچولومو ببینم ??و گونم رو بوسید ? اما اصلا آمادگیشو نداشتم ? حتی یه درصد هم فکرشو نمی کردم . خیلی سوپرایز خوبی بود ?? لیدی باگ خیلی سعی می کرد که جلوی خندشو بگیره اما من شرط می بندم که می دونست من آمادگیشو ندارم و با اینکارش شوکه می شمو و می خواست منو سوپراز کنه و با قلبم بازی کنه ? اما خیلی حال داد ? بهش گفتم ساعت 8 روی برج ایفل ? لبخند زد و رفت ???
خب دوستان ... این پارت هم به پایان رسید ? گزینه ی صحیح رو انتخاب کنید و روی گزینه ی بعدی بزنید تا موضوعه سوپرایز نمایان بشه ?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اوه کاش ناتالی واقعا به گابریل بگه ! واااییییی
اره واقعا عاشقشه خودش گفته !
سلام ... سوپرایزی که قولشو داده بودم منتشر شد ??? برید ببینید و نظر بدید ??
واااااای ? از همتون ممنونم ? خیلی بهم انرژی میدید ? همین الان پارت 3 و سوپرایز رو شروع میکنم ?
بنویس عالی بازم بمب خنده عالی عالی به تست منم سر بزن عالی
آقا من قلبم کنده شد خیلی منتظرم که بدونم لطفا بگووووو ??
باورم نمی شه خیلی منتظر بودم که بدونم این سوپراز چیه لطفا زود بزار که دارم می میرم ????????????
وای خدا عالییییی بود??? قول میدم تبلیغ رمانت رو توی رمانم بکنم
آره اگر میشه آماده کن
سلام خوبی ممنون منم خوبم داستانت عالیه ببین من پارت یکو خوندم بعدش گفتم نیاز نیست به اون نظر بدم پس به این دادم رمانت عالیه خیلی خوبه فقط اون جاهایی که شکلک خنده میزاری من اینجا میمیرم از خنده پارت بعدی و بزار من رسماً عاشق رمانت شدم
ادامههههههههه
عالی بود
خواهش میکنم زود تر خبرا رو بگو من دارم دق میکنم و در زمن داستانت عالیه ???????❤️?