10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Romina انتشار: 3 سال پیش 155 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
p3 لایک و کامنت فراموش نشود😁
بند هایی که با خودکار صورتی نوشته شده بود رو بلد بودم ظاهر کاغذ نشون می داد قدیمیه ^چیزه من اینو صورتی هاشو بلدم یه جورایی حفظم تو اینو نوشتی؟-نه همشو نه با یکی نوشتم فکر کنم ته بود ولی هرچی باهم می خونیم در نمیاد^می خوای یه بار باهم بخونیم؟-باشه اهنگ پس زمینه رو پخش کرد و خوندیم عالی شد مثل این بود که متن واسه ما بود ولی چه فکر احمقانه ای من تاحالا اینجا نبودم -ظبتش کردم خیلی خوب شد می خوام روز تولدم باهم بخونیم راستی سه روز دیگه تولدمه از اونجایی که تولده تو چهار روز دیگست تولد تو هم با من می گیریم برو جیمین و شوگا رو پیدا کن باهاشون برو یه چند دست لباس بگیر^اگه بگم نه چی می شه؟-اونوقت به زور انجام می دم ^اممم باشه رفتم کل اتاق ها رو گشتم از این راه رو به اون راه رو که جیمین رو تو اتاق تیر اندازی پیدا کردم ^سلام بد اخلاق-هان؟^هویج گفت تو و شوگا منو ببرید خرید واسه تولدم😌-باشه
فکر فرار به سرت نزنه شکر رو درجه ی اخرشه^😨😨باشه باشه بعد با گوشیش زنگ زد شوگا -سلام شوگا برو بغل ماشین ماهم میایم /...-یعنی چی نه کوک گفت/...-پس ما منتظریم گوشی رو قطع کرد و اومد سمتم گفت بزن بریم😄^😐-ها؟^واد فاز؟می خواستی بکشیم چی شد -لیاقت خوش روییم رو نداشتی راه بیفت ^باشه چرا هول می دی😡 سوار ماشین شدیم یه یک ساعتی تو راه بودیم چون خونه از شهر دور بود وسط راه بودیم که جیمین گفت:به نظرت چقدر طول می کشه وسایل رو جمع کنن شوگا:نمی دونم اعمارت بزرگه فکر ولی شاید 5 6روز طول بکشه جمعش کنن^صبر کنین می خوایم از اون قلعه بریم &اره داریم می ریم یه خونه ی دیگه ^چی چرا؟ جیمین :چون پدر ریس داره میاد دوباره همونجا زندگی کنه این خونه که می ریم مدرنه و وسط یه جنگل خوش اب و هواست ^😧 باشه شوگا:رسیدیم بپرید پایین ^باشه😄 از ماشن پیاده شدم رو به جیمین من اینجا اومدم خب پس نمی خواد باهام بیاید جیمین:حرفشم نزن 😡 ^باشه چرا جوش میارید😒 داخل شدیم رفتم سمت مغازه برای خریدن لباس مجلسی چند دست لباس عوض کردم که یکیش رو انتخاب کردم یک کفش پاشنه بلندم خریدم بایه رژ بعد رفتم مغازه ی بعدی که ایسول رو دیدم خواستم صداش کنم ولی اون وقت می کشتنش خیلی خوشحال شدم مارشمالو رو تو دستش دیدم بغض کردم^😢شوگا:چته ^اون اون ایسوله😭😭 جیمین :ها همونی که داره میاد سمتمون هول کردم سرم رو گرفتم بالا گفتم وای وای نه منو دید اون بی ازاره نکشیدش چیزه بعد هولشون دادم اون ور دیگه ایسول رسید و برام دست تکون داد بغلش کردم -هی جی مگه ماموریت نبودی مارشمالو رو گرفتم بغلم و فشارش دادم ^چی چ...چرا بعد شوگا و جیمین اومدن جیمین:سلام من و شوگا همکاره هی جیم -😐^من ا...اره خب دیگه شما ها می تونید برید من چندتا دیگه انتخاب می کنم میام جلو ماشین ولی سگمم میارم شوگا و جیمین بهم نگاه کردن و شونه
فکر فرار به سرت نزنه شکر رو درجه ی اخرشه^😨😨باشه باشه بعد با گوشیش زنگ زد شوگا -سلام شوگا برو بغل ماشین ماهم میایم /...-یعنی چی نه کوک گفت/...-پس ما منتظریم گوشی رو قطع کرد و اومد سمتم گفت بزن بریم😄^😐-ها؟^واد فاز؟می خواستی بکشیم چی شد -لیاقت خوش روییم رو نداشتی راه بیفت ^باشه چرا هول می دی😡 سوار ماشین شدیم یه یک ساعتی تو راه بودیم چون خونه از شهر دور بود وسط راه بودیم که جیمین گفت:به نظرت چقدر طول می کشه وسایل رو جمع کنن شوگا:نمی دونم اعمارت بزرگه فکر ولی شاید 5 6روز طول بکشه جمعش کنن^صبر کنین می خوایم از اون قلعه بریم &اره داریم می ریم یه خونه ی دیگه ^چی چرا؟ جیمین :چون پدر ریس داره میاد دوباره همونجا زندگی کنه این خونه که می ریم مدرنه و وسط یه جنگل خوش اب و هواست ^😧 باشه شوگا:رسیدیم بپرید پایین ^باشه😄 از ماشن پیاده شدم رو به جیمین من اینجا اومدم خب پس نمی خواد باهام بیاید جیمین:حرفشم نزن 😡 ^باشه چرا جوش میارید😒 داخل شدیم رفتم سمت مغازه برای خریدن لباس مجلسی چند دست لباس عوض کردم که یکیش رو انتخاب کردم یک کفش پاشنه بلندم خریدم بایه رژ بعد رفتم مغازه ی بعدی که ایسول رو دیدم خواستم صداش کنم ولی اون وقت می کشتنش خیلی خوشحال شدم مارشمالو رو تو دستش دیدم بغض کردم^😢شوگا:چته ^اون اون ایسوله😭😭 جیمین :ها همونی که داره میاد سمتمون هول کردم سرم رو گرفتم بالا گفتم وای وای نه منو دید اون بی ازاره نکشیدش چیزه بعد هولشون دادم اون ور دیگه ایسول رسید و برام دست تکون داد بغلش کردم -هی جی مگه ماموریت نبودی مارشمالو رو گرفتم بغلم و فشارش دادم ^چی چ...چرا بعد شوگا و جیمین اومدن جیمین:سلام من و شوگا همکاره هی جیم -😐^من ا...اره خب دیگه شما ها می تونید برید من چندتا دیگه انتخاب می کنم میام جلو ماشین ولی سگمم میارم شوگا و جیمین بهم نگاه کردن و شونه
کرد به توضیح دادن بعد تموم شدن حرفاش گفتم:می.. شه میشه نگهش دارم😢کوک:نه ^خواهش می کنم😭😭 جی هوپ:کوک بزار نگهش داره مشکلی پیش نمیاد نامجون:اره بابا ته:می تونه با یونتان بازی کنه ها؟! کوک :😡😡نه ^چیکار کنم تا بزاری؟کوک :مطمئنی؟^اره😤 کوک :بغلم کن ^😨 &چیییی کوک :همینکه شنیدید بدو رفتم ب.غ.ل.ش کردم جاخورد اونم ب.غ.ل.م کرد گفت حالا می تونی نگهش داری خودمو تقریبا ازش جدا کردم ^واقعا سرش رو تکون داد دوباره ب.غ.ل.ش کردم ^مرسسسسسسسیییی😄 بعد مارشمالو رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون که ته هم باهام اومد -چیزه کوک گفت که لباسایی که خریدی رو بپوشی ببینه ^باشه-منم یه سگ دارم اسمش یونتان بخوای مارشمالو می تونه باهاش بازی کنه^واقعا مرسییی بعد چند قدم ازش دورشدم گفتم اخ چیزه می شه کمکم کنی بپوشمشون😳 -باشه بعد با دو رفتیم بالا گفتم اینجا منتظر باش رفتم داخل مارشمالو رو گذاشتم زمین دامنم رو پوشیدم بعد کفشا تاجمم گذاشتم و یه رژ کوچیکم زدم رفتم بیرون ته :😍😍^هوییی زیپم و بکش اونطوریم نگام نکن -اخه خوردنی شدی ^😶-نه منظورم خوشگل شدی خیلی
خوش صلیقه ای ها😍^ممنون ولی می دونستم😎حالا بیا زیپمو بکش چرخیدم که زیپم رو بکشه یکم مکث کرد بعد سر زیپ رو گرفت دستش که یه دختر گفت ته؟!&😶^اون دختره کیه دختره :من؟من نزدیک ترین دختر به ته هستم ^خونی؟ دختره :نه ^پس دوست دخترشی؟دختره :خب هنوز به اون مرحله نرسیدیم ولی حتما می رسیم 😏^اها باشه😏 دختره:اون نیشخندت رو ببند ^خواهشه؟ دختره:نه دستوره ^😂😂😂بامزه بود ولی من از هیچکس دستور نمی گیرم کاش خواهش می کردی 😎شاید قبول می کردم دختره اومد سمتم می خواست بزنه تو گوشم که تهیونگ دستش رو گرفت -چون بهت گفتم دوست دارم تو از یونتان مراقبت کنی دلیل بر دوستاشتنت نیست منم هیچ وقت اون رویایی که تو سرت داری رو عملی نمی کنم😡 دختره:و...ولی😢 من خودم رو از اند به ته نزدیک کردم طوری که فقط سه دست باهم فاصله داشتیم زیپمو کشید بالا گفت تمومه ^ممنون😏اسمت چیه رو به دختره دختره:من اسمم جینیه ^دوسش دارم حالا گریه نکن ته عصبانی بود یه چیزی پروند خواستم با دستم اشکاش رو پاک کنم که داد زد الکی اعدای ادم خوبا رو در نیار^یه ادمه خوب احتیاجی به اعدا در اوردن نداره تازشم خواستم باهات دوست شم 😞 جینی:منو چی فرض کردی احمق زشت ^من زشتم؟ جینی:از تو زشت تر ندیدم😏 دستش رو گرفتم چرخونم پشتش جوری که زانو زد بگو ببخشید جینی: می خوای جلوی ته دستم رو بشکونی؟ ^من اینجا زندانیم پس دلیلی نمی بینم که برام مهم باشه جلوی کی چیکار می کنم حالا خانم کوچولو بهتر عذر خواهی کنی یکم دستش رو کشیدم تا دردش بیاد ته: هی جی اروم باش جینی :باشه باشه ببخشید غلط کردم خب؟!😢 دستش رو ول کردم بلند شد ^چقدر ضعیفی سعی کن رو خودت کار کنی 😊 جینی :برو بابا بعد ازمون دور شد ته :واقعا دستش رو می شکوندی؟!^ها نه بابا چرا باید اینکارو می کردم اتفاقا می خواستم باهاش دوست شم بعد باهم رفتیم پایین در زدیم بعد از اینکه کوک
گفت بیاید تو اومدیم داخل &😍😍 جین:من بهت لقب ورد واید بیوتی رو می دم منم چرخیدم سمتش و مثل پرنسس ها تعظیم کردم اونم در جواب من همون کارو تکرار کرد جیمین :کوک می دونی یکی باید کل مهمونی باهاش باشه خودت دلیلش رو می دونی کوک :اممم اره خب من خودم نمی تونم مراقبش باشم نگهبانا هم نه یکی داوطلب شه ته و جین و جی هوپ دستشون رو بردن بالا کوک:اوووووو چقدر خاطر خواه 😂😂 جی هوپ:من نگران خودشم😦^اوخییی😊ولی چرا باید مراقبم باشید این دستبنده که هست جین :مهمونی خیلی بزرگه از اونجایی که تو ورلد واید بیوتی هستی ممکنه پسرای مافیا اذیتت کنن یا بدوزدنت ^بدوزدنم😂😂قبل از اینکه دستشون بهم بخوره سنگ قبرشون رو گذاشتم روشون😏 نامجون :واقعا😂😂 ^اره کوک:امتحان کنیم؟ ^ باشه😤 کوک
برو لباس ورزشی بپوش که می ریم واسه مبارزه ^اخه الان شبه کوک :ترسیدی بانی کوچولو ^نخیر الان میام رفتم بعد ده دقیقه برگشتم کوک:خب دنبالم بیاید بعد از چند دقیقه وارد یه اتاق شدیم کوک :شما دو تا رو به دو تا نگهبان بیاید این دختره نفلع کنید &چشم وارد شدیم زیر یه دقیقه هر دوشون رو خوابوندم زمینم کوک:بد نبود بعد به جیمین و نامجون گفت برن جلو یه دعوایی بود من بزن اونا بزن نیم ساعت بود داشتیم دعوا می کردیم که کوک ته و جین و جی هوپم فرستاد[شوگا نبود رفته بود بخوابه😂😂]یک ساعت بود که داشتم مبارزه می کردم اول جی هوپ رو خوابوندم زمین بعد جین ولی نامجون با یه لگد پرتم کرد زمین بلند شدم که برم سمت می خواست دو باره لگد بزنه که جیمین رو کشیدم جلومو لگدش خورد به اون با این کار جیمین رفت بیرون ته و نامجون مونده بود یه چهل دقیقه مبارزه کردیم که دیگه نفسم بالا نمیومد ته و نامجونم خسته شرن ته منو از پشت گرفتو به زور خوابوندم زمین انقدر خسته بودم که دیگه تلاش نکردم همجا ساکت شد تا وقتی که کوک دست زد افرین افرین خوب بود ولی بازم باید یکی رو انتخاب کنی از اونجایی که نایه لجبازی نداشتم گفتم ته کوک انتخابه خوبیه ساعت سه ی شبه پدرم فردا میاد قراره تو رو دوست دختر ته معرفی کنم
^جانم😦 کوک همین که گفتم 😡 بعد از اتاق خارج شد منو ته و نامجون خیلی خسته شده بودیم واسه همین همونجا خوابمون برد صبح که بیدارشدم دیدم رو تختمم و کوک سرش روی تخت گذاشته و خوابش برده اروم از تخت اومدم پایین بدونه اینکه بیدار بشه اروم رفتم سمت در که دو تا مرد که یکی 50 60 و اونیکی40 50 سالش می خورد باشه داشت می رفت سمت اتاق کوک با عجله رفتم کوک رو بیدار کنم ^کوک کوک هعیی هویج هویجججججج-فقط پنج دقیقه😪😪 دیگه اسرار نکردم و از اتاق خارج شدم پیر مرد:دختر ^ب...بله😨 پیر مرد :جئون جونک کوک رو ندیدی ^چرا دیدم تو اتاقه منه پیرمرد:تو اتاق ت چیکار می کنه ^اااااا که یهو در اتاقم باز شد و هویج از توش پرید بیرون کوک :اااا سلام پدر من داشتم ایشون رو از خواب بیدار می کردم😅 زیر لب گفتم اره جون خودت😒 پدر کوک:یادم نمیاد یادم نمیاد اجازه داده باشم که دختری توی این اتاقا باشه^😦😦کوک:...اون دوست
پایان
چطور بود؟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
خیلی قشنگه عالیه اما دقیقا جای احساسش تموم کردی 😂😂برم پارت بعدی نگاه کنم 😁خیییییلیییی قشنگه لایک کردم
پارت بعد کی میادد؟🙃💜
حتما پارت بعدی رو هم زود میزارم😘
من پارت بعد میخواااااااام 😭😭😭😭😭
عالیییی بود پارت بعد رو زود بزار🙃💜