
پارت دهم
بعد از یک ماه مامانم برگشت پیشم و گفت = سلام هیه جونم . خوبی ؟ اسم این بچه تیانه . خوشگله ؟ مثل خودته نه ؟ من فهمیدم کسی جای منو گرفته . اسمش هم تیان هست . اما من ناراحت نشدم چون میدونستم دختر واقعیش براش مهم تر بود تا من . اون هیچ وقت اسم خودشو نگفت و اصرار داشت تا من اون رو مامان خالی صدا کنم . جیمین همون مابین ها ، اشکای هیه رو پاک کرد و بعد دوباره هیه ادامه داد = اون بعد از گذشت چند سال که بچش بزرگتر شد ، اومد و تو پرورشگاه کمک میکرد . چون اون قادر به باردار شدن برای بار های دیگه نبود و از اونور هم بچه دوست داشت . من و اون و کنیا و چو و نگوت همه باهم اونجا ، با اون خانم بازی میکردیم و کلی بهمون خوش میگذشت ما تا وقتی که بریم دانشگاه باهاش بودیم اما بعد از اون ارتباطمون قطع شد . چند وق ق ق ت پی پیشم کنیا گفت که اون خانم و اقا تو یه تصادف فوت شدن . 😞😢 ...
من خیلی ناراحت شدم چون اون تنها کسی بود که بهم نشون داد داشتن مادر چه لذتی داره . جیمین دلداریش داد و بعد پرسید = بچشون چیشد ؟ هیه گفت نمیدونم . اما مطمئنا اونم خیلی اذیت شده . راستشو بخوای اینا رو گفتم که به این اسم برسم : تیان . چون این تنها اسمی هست که میتونه منو یاد مامانم بندازه . جیمین هم موافقت کرد و بعد خودش هم چند تا کاندید گذاشت اما در نهایت با مشورت همدیگه تصمیم گرفتن اسم دخترشونو تیان بذارن .😍 و بعد هر طوری که میشد شروع کردن به خرید و تزیین و انجام کارهای بچشون . اونا خیلی ذوق داشتن . اپول از همه شروع کردن به خرید کردن . هیه نشست و یه کاغذ گرفت جلوش و گفت = جیمین به نظرت دخترمون چی نیاز داره ؟ لباس ، پوشک ، اسباب بازی ، و ؟! جیمین گفت = وسایلی مثل پستونک و شیشه شیرو اینا میخواد و کفش و ؟! هردو چند ساعت نشستن تا لیستشون کامل شد . بعد شروع کردن به طبقه بندیشون . ....
....جیمین خسته شد و گفت = من میگم تا همینجا کافیه . اخه یه بچه چقدر وسایل میخواد . هیه موافقت کرد و رفتن ناهار خوردن و بعد یه چُرت خوابیدن . ساعتای ۶ اینا بود که جیمین گفت = کیا حاضرن برای خرید لباسای دختری به تیان ؟! هیه خندید و گفت = وای خدا . چه عالی که شما الارم میدی اقای پارک . 😸😻 بعد جیمین گفت با یه ست جذاب چطوری ؟! هیه هم از خدا خواسته قبول کرد . هیه و جیمین خیلی خوشتیپ مثل فیلمایی که رو حالت اسلو موشن هستن با یه ست شیک سفید و طوسی اومدن و سوار ماشین شدن .😍 اول از همه رفتن به یه فروشگاه خیلی بزرگ که فقط لباس نوزاد میفروخت . جیمین پیاده شد و در ماشین رو برای هیه باز کرد و بعد دوتایی رفتن داخل فروشگاه . در حال گشتن بودن که یکدفعه جیمین با صدایی تقریبا بلند گفت = این لباس ابیه رو نگاه کن. این خوبه نه ؟ 😍 هیه یه جیغ اروم کشید و گفت = وای به این صورتیه یه نگاه بنداز . خیلی گوگولیه .👌👌💓 بعد دوباره جیمین با صدای خیلی بلند گفت = خداااا ! اینو نگاه هیه . این طلاییه داره منو میکشه . 😻😻😻بعد هیه دوبار دور خودش چرخید و داد زد = ووووووهایی . این قرمزه خیلی محشرههههه . بعد جیمین پرید هوا و گفت = این سبزه بهترین لباس جهانه . و هر دو داشتن ذوق مرگ میشدن که مغازه دار اونها رو به خودشون اورد و بعد جیمین یه اِهِمی کرد و هیه مویی تکون داد و رفتن تا همه اون لباس ها رو حساب کنن . هیه تا خواست کارتشو در بیاره ، جیمین بلند گفت = خانم من نباید دست تو جیبش کنه 😍 بعد اونجا همه زنا به شوهراشون یه چشم غره ای رفتن و این شد که اونا فرهنگ سازی کردن . 😁 ....
.... بعد به سمت خرید مغازه خرید وسایل بچه حرکت کردن . دوباره با یه ورود خیلی شیک دنبال وسایلی با ست صورتی و ابی کمرنگ بودن . اونا وسایلی مثل پستونک و کریِر و وسایل خشک کن بچه رو برداشتن اما هیچ کالسکه ای با این رنگ پیدا نکردن . رفتن به سمت صندوق . بعد از اینکه حساب کردن ، با مدیر اونجا صحبت کردن و اون گفت = ستی که انتخاب کردید خیلی خاصه و به خاطر شلوغی صف سفارشات ، ما حداقل میتونیم تا ۵ الی ۶ ماه دیگه تحویل بدیم . هیه که با اون شرایط بارداریش خسته شده بود ، به جیمین گفت = خواهش میکنم از همینجا سفارش بده . خیلی خسته شدم . 😩 جیمین هم قبول کرد و سفارشو ثبت کرد . بعد اونها به سمت در خروجی راه افتادن ، جیمین خیلی با احترام گفت = اول خوشگل من بره 😻😍 اونجا هم برای اینکه مردا کم نیارن سریع پشت جیمین راه افتادن و به خانم هاشون تعارف میزدن 😂 . ......
..... ساعت ۴ بود و به سمت یه رستوران راه افتادن . خیلی گشنه و خسته دو تا پیتزا سفارش دادن و تا اخرین ذره غذا خوردن 😄 . هیچ کدوم توان راه رفتن رو هم نداشتن از بس پُر بودن .😁 اما هیه پا شد و یه نوشابه برای جیمین اورد و گفت = عزیزم میدونم بهت بعد غذا چقدر نوشیدنی میچسبه . بخور نوش جونت . جیمین هم خیلی خوشحال شد و ازش خیلی تشکر کرد . بعد یه اقایی که با زنش اومده بود یه سرفه مصنوعی کرد و خانمش بیچاره خیلی اروم پاشد و براش نوشیدنی اورد 😂😂😂 . خلاصه بعد از اون همه فرهنگ سازی و خرید و گشت و گذار ، رفتن خونه . ....
.... جیمین و هیه هر دو خسته شده بودن اما جیمین خیلی خواب الود بود . حتی نزدیک بود وسط راه تصادف کنن . هیه رفت و یه عالم پتو اورد و یه جای خیلی گرم زیر کولر برای جیمین اماده کرد تا راحت باشه . جیمین با همون حالت خواب و بیداریش یه چیزایی گفت و وِلو شد روی جاش . هیه هم لباساشو عوض کرد و رفت کنار جیمین دراز کشید ، بعد پتو رو کشید روی خودشون و باهم یه خواب رویایی رو تجربه کردن 😍😍😍😍 عزیزان اینم پارت ۱۰ 😘 امیدوارم لذت برده باشید 🌻🍃 منتظر پارت های بعدیش باشید 🌷 خدانگهدارتون 🌺🌈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود آجی جونم😻🍭
پارت بعد لطفااااااا.🍭✌🏻
چشم گلم 😃😊😊😊😊