سلام دوستان من فاطمه هستم. اين اولين تست منه ، اميدوارم خوشتون بياد. قراره اتفاقای جالبی توی داستان بيوفته و اينکه داستان من از ادامه قسمت آخر فصل سه شروع ميشه. بريم سراغ داستان?
ساعت 4 صبح بود. نميتونستم بخوابم ، هنش تو فکر ديروز بودم. آدرين و کاگامی باهم دوست شده بودن ، استاد فو حافظشو از دست داد و منم نگهبان جديد معجزه گرها شدم. نميدونسم که ميتونم از پس اين مسعوليت سنگين بر بيام يانه. توی همين فکر و خيال ها بودم که خوابم برد. صبح با صدای تيکی از خواب بيدار شدم. تيکی: مرينت ، مرينت بيدار شو مدرست دير شد. از زير پتو نگاهی به ساعت گوشيم انداختم ، وای نه ديرم شد!!! سريع آماده شدم و رفتم پايين. يه ساندويچ با چند تا ماکارون برای تيکی برداشتم ، از مامان و بابام خداحافظی کردم و با سرعت برق رفتم مدرسه. وقتی رسيدم در کلاس رو باز کردم. خانم بوستيه: مرينت بالاخره اومدی. منم معذرت خواهی کردم و رفتم کنار آليا نشستم. يه نگاهی به اطراف کلاس انداختم. آدرين توی کلاس نبود.( اين اولين باری بود که من زودتر از آدرين به مدرسه ميومدم?) ولی يه دفعه نگرانش شدم. به آليا گفتم : چرا آدرين هنوز نيومده الان ربع ساعته که کلاس شروع شده. آليا: دختر انقدر نگران نباش الان مياد??. همون موقع آدرين وارد کلاس شد. آليا: بفرما عشق جنابالی هم اومد. قيافه من?. آدرين سلام کرد و گفت: ببخشيد خانم بوستيه خواب موندم. خانم بوستيه: اشکال نداره برو بشين ميخوايم درس رو شروع کنيم. منم تو ذهنم گفتم: احتمالا ديشب با کاگامی بيرون بودن ، کاش من جای کاگامی بودم?
از زبان آدرين: وارد کلاس که شدم ديدم مرينت خيلی ناراحته. حتی خانم بوستيه دوبار صداش زد ولی متوجه نشد. تاحالا مرينت رو اينجوری نديده بودم. با خودم گفتم زنگ بعد ميرم و باهاش صحبت ميکنم. از زبان مرينت: بعد از کلاس با آليا رفتيم داخل حياط. يه دفعه آليا زد به شونم و گفت: هی دختر ببين آدرين داره مياد اين طرف. قيافه آليا?. از زبان آدرين: بعد از کلاس رفتم داخل حياط و مرينت و آليا رو يک گوشه کنار صندلی ديدم. به طرفشون رفتم و سلام کردم. مرينت: سلام چادرين...يعنی آدرين?. از زبان مرينت: وقتی به آدرين سلام کردم آليا منو هل داد و افتادم تو بغل آدرين?. سريع خودمو از تو بغلش کشيدم بيرون ، بعدش آليا گفت من ميرم پيش نينو و خيلی سريع رفت.
بعد آدرين گفت: مرينت اتفاقی افتاده؟ آخه امروز سرکلاس ناراحت به نظر ميرسيدی. منم خواستم يه جوری قضيه رو جمعش کنم. گفتم: نه چيزی نشده فقط برای امتحان امروز يکم استرس داشتم. آدرين: مطمعنی؟! ولی ، ما امروز امتحان نداشتيم. مرينت: واقعا؟ من فکر ميکردم امروز امتحان داريم. بعد يه لبخند ضايع زدم. آدرين: باشه اما اگه به کمک نياز داشتی ميتونی رو من حساب کنی? مرينت: باشه خمنون...نه يعنی ممنون. چند دقيقه بعد زنگ به صدا در اومد و همگی به سمت کلاس خانم مندليف رفتيم.
کلاس تموم شد. من ميخواستم برم خونه اما آليا گفت که با بچه ها می خواييم بريم پيش آندره بستنی بخوريم ، تو هم ميايی؟ ميخواستم همراهشون برم که آدرين و کاگامی رو دست تو دست هم ديدم. اون صحنه خيلی برام ناراحت کننده بود?. به خاطر همين به آليا گفتم: امروز حوصله ندارم ، شما بريد. بقيه بچه ها گفتن باشه هرجور راحتی اما آليا فهميد که دارم دروغ ميگم. لوکا اومد جلو دستشو گذاشت رو شونم و گفت: مرينت مطمعنی که نميخوايی بيايی؟ دستشو آروم از رو شونم برداشتم و گفتم: آره مطمعنم ، شما بريد?. بعدش باهم خداحافظی و منم به سمت خونه حرکت کردم. همين که رسيدم خونه به مامان و بابام سلام کردم و رفتم تو اتاقم. خيلی خسته بودم به خاطر همين سريع رفتم خوابيدم.
بعد از يکی دو ساعت که خوابيدم بلند شدم و رفتم مشقامو نوشتم. ميخواستم وقتی مشقامو تموم کردم تبديل بشم و برم يه گشتی بزنم ولی وقتی مشقامو نوشتم ديگه شب شده بود?. رفتم و روی تختم دراز کشيدم ولی خوابم نبرد. بلند شدم و رفتم توی بالکن. به ميله ها تکيه دادم و به ماه خيره شدم. از زبان آدرين: امروز بعد از خوردن بستنی کاگامی ميخواست منو ببوسه ، اما دل من هنوز پيش مای ليديم بود. منم برای اينکه جو اونجا رو عوض کنم چرخيدم و به غروب نگاه کردم. نميخواستم که اين رابطه رو ادامه بدم. ولی نميدونستم چجوری بدون شکستن دل کاگامی اين رابطه رو تموم کنم. پلگ: آدريم تو هم همش تو فکر اين دختره چشم بادومی هستی...ای بابا ولش کن اين پنير منو بده خيلی گشنمه. يه پنير به پلگ دادم و بهش گفتم: بفرما شکم متحرک فقط زودتر بخور ميخوام تبديل شم. پلگ سريع پنير رو خورد و گفت: آدرين امشبو بزار راحت بخوابيم. آدرين:Plagg Claws Out.
تبديل شدم و رفتم رو سر پشت بوم( همون پشت بومی که تو قسمت منجمد ساز ، مرينت رو برد) نشستم. داشتم به ماه نگاه ميکردم که مرينت رو توی بالکن اتاقش ديدم. هنوز مثل امروز تو مدرسه ناراحت بود☹ گفتم بهتره برم باهاش صحبت کنم شايد مشکلشو به کت نوار گفت.
از زبان مرينت: داشتم به ماه نگاه ميکردم که يه صدايی گفت: ( سلام بانو مرينت) به خودم اومدم و ديدم کت نوار روی ميله ها نشسته. گفتم: سلام کت نوار. اينجا چيکار ميکنی؟ کت: امشب دلم گرفته بود اومدم يه گشتی بزنم ، ديدم بيداری گفتم مثل دفعه قبل يکم باهم صحبت کنيم. البته اگه اشکالی نداره. گفتم: نه راحت باش ، حتما بازم بخاطر ليدی باگ دلت شکسته ، درسته؟ کت نوار سرشو انداخت پايين و گفت: هنوز بهم جواب منفی ميده?. تو چرا دلت گرفته ، وقتی اومدم ناراحت به نظر ميرسيدی.
با بغض گفتم: منم يه نفرو دوست دارم اما اونم عاشق يه نفر ديگست. کت نوار يه لبخند از ناراحتی زد و گفت: پس دردامون يکيه. منم با يه لبخند غمناک گفتم: آره.
برگشتيم و به ماه نگاه کرديم. بعد از چند دقيقه کت گفت: ديگه بهتره من برم ، از صحبت کردن باهاتون لذت بردم. خداخافظ بانو مرينت. يه لبخند زدم و گفتم: خداحاف....کت نوار مواظب باش?.
اميدوارم خوشتون اومده باشه. نظرات و کامنت فراموش نشه. دوستون دارم❤❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 👌👌
مرسی هستی جون😍😍💖
عالییییییییییییییییییییییییییی بود 💐🌸💮🌺
فقط هرکس میتونه به تست من هم سری بزنند
و نظر هم بدید
بزن روی عکسم تا تستم بیاد
تشکر 🌺💮🌸💐
ممنون❤
خوشحالم که دوست داشتی.
سلام دوستان. پارت دوم داستان رو گذاشتم داخل سايت ولی هنوز ثبت نشده.
خوب بود بعدی رو بده
خوشحالم که دوست داشتی❤ پارت بعدی رو گذاشتم داخل سايت ولی در حال بررسی هست
هوم خوب بود?
فک کنم میخوای یه بلایی سر کت بیاری چون گفتی کت مواظب باش و بعد اینو گذاشتی?
ولی وای به حالت کت نوار هیچیش نباید بشه?????
???
فقط میخوام بگم که عالی نوشتی ??????❤❤❤??❤❤??...و اینکه فاطمه جان چند سالته و اینکه ببینم شما از رمان من یکم کپی کردی هم اسم و هم موضوع
سلام گلم خوشحالم که تستمو دوست داشتی.❤
من 14 سالمه. من داستانمو دو ماه پيش نوشته بودم ولی نميدونستم که چجوری بزارمش داخل سايت تستچی. اولش مشکل ايميل داشتم ولی بعدش حل شد. چند روز بعدش ديدم يه داستان جديد اومده به اسم ليدی نوار. ميخواستم اسم داستانمو عوض کنم ولی چيزی به ذهنم نرسيد. بخاطر همين به انگليسی نوشتم Lady noir.
خوب بود
ممنون