سلام دوستان اینم از پارت 9 امیدوارم لذت ببرید
جودی :خب من میرم بیرون برات لباس می یارم . ادرین : باشه ممنون . رفت بیرون و با چند تا لباس برگشتم لباسارو گذاشت رو صندلی . یهو خانم مارتا گفت سوپ آمادس . جودی : خب کاری خواستی فقط صدام کن راستی ناهار کجا می خوری برات بیارم . ادرین : نه خودم بلند میشم می یام . جودی : باشه . رفت بیرون وقتی رفت دوباره سعی کردم بلند شم .از جام امدم بیرون لباسارو برداشتم لباسا یه خورده کهنه بودن بالاخره یکیشون اندازه شد از اتاق رفتم بیرون دیدم اقای ارتور و خانم مارتا و جودی دوره یه میز نشستن دارن سوپ با نون می خورن اقای ارتور روبم کرد گفت بیا باهامون ناهار بخور رفتم روی صندلی دور میز نشستم خانم مارتا از جاش بلند شد گفت الان برات یه کاسه سوپ می یارم . رفت و یه کاسه سوپ اورد ظاهر سوپ یه خورد زشت بود ولی بوی خوبی داشت . اقای ارتور که یه لقمه دستش بود گذاشت تو دهنش گفت تور تاحال ندیده بودم اهل روستای نیست پس یه خارجی هستی اهل چه شهری هستی . سرم اودم پایین و سکوت کردم وقتی دید هیچی نمیگم ادامه داد گفت خب وقتی جودی آورد اینجا داشتی خون ریزی می کردی مجبور شدیم با میله داغ زخمتو بسوزونی تا خون ریزی نکنی . خانم مارتا گفت توی سوت گوشت گذاشتم چون خیلی خون از دست دادی . تو ذهنم کولی سوال بود . اینها کین این چه دنیایه امدم توش لیدی باگ مرینت بود الان کجاست چه بلایی سر دوستام اوردن هوانگ داره چی کار می کنه ایییی سرم یهو یکی دستشو گذاشت رو شونم نگاه کردم دیدم آقای ارتور بود گفت کجایی گفتم اهنن چی من اینجام اخه جواب سوال من ندادی گفتم ببخشید دوباره میشه سوالتون بپریسد . اقای ارتور گفت خخخخب تو اهل کجایی و اینکه چرا زخمی شدی . اگه بهشون میگفتم از اینده امدم فکر می کنن من دیوونم برای همین گفتم چیزی یادم نمی یاد فکر کنم حافظم از دست دادم تنها چیزی که یادم می یاد اینکه اسمم ادرین .
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
چرا نمینویسییییی😭
به خدا فردا می زارم
پارت بعدو بزارررررررررر
سعی می کنم بزارم پارت بعدی مرسی ❤️❤️❤️❤️
من واقعا دوست دارم داستانتو 🙏🏻🙂
عالی بود پارت بعدی هم زود بذار😊😊