10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Luna انتشار: 4 سال پیش 243 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان این اولین داستان من هست حتما نظر بدید امیدوارم خوشتون بیاد
داستان
من نلی پاتر هستم. دختری با مو های قهوه ای بلند با چشم های آبی. از کودکی در یتیم خونه بزرگ شدم و تنها دوستی که دارم گربم مولی (Molly) است. امروز درحال تمیز کردن راهرو بودم که نامه ها از راه رسید نامه ها رو بررسی کردم یکی از نامه ها برلی من بود. با تعجب به نامه نگاه کردم. میخواستم بازش کنم که یک نفر از دستم نامه رو گرفت. سارا _ هی دخترا ببینید یه نفر برای نلی نامه نوشته من_ هی پسش بده. _ بس کنید. خانم امیلی بود. خانم امیلی مدیر یتیم خونه است. با عصبانیت نامه رو از دست سارا گرفت خانم امیلی_ برای نلی پاتر! و سریع رفت به اتاق کارش. همه با تعجب به اتاق خانم امیلی نگاه میکردند. شب خوابم نمیبرد. رفتار خانم امیلی نگران کننده بود. همین طور که تصورات عجیب و غریب درباره ی نامه میکردم خوابم برد.
امروز هم مثل روز های معلولی شروع شد . هنگامی که داشتم از کنار اتاق کار خانم امیلی می گذشتم. صدای مردی شنیدم .اول اهمیتی ندادم اما وقتی اسم من برده شد کنجکاو شدم. از لای در نگاهشون کردم یک پسر که بنظر می رسید همسن خودم است همراه اون مرد بود. اونا کی هستن. در فکرشون بود که پام لیز خورد و داخل اتاق افتادم. سریع خودم رو جم و جور کردم. خانم امیلی گفت_ نلی عزیزم چه خوب شد که اینجایی این آقا ی محترم از مدرسه هاگوارتز اومدن. خانم امیلی به طرز معجزه آسایی مهربون شده بود. مرد غریبه گفت_ بله هاگرید هستم. خانم امیلی_ و هری برادرت من_ برادرم!!؟ هاگرید_ بعدا برات توضیح میدم حالا برو وسایلتو جمع کن وقت ندارم. خانم امیلی_ زود باش. من_ چشم. طبق گفته هاگرید وسایلم رو جمع کردم و آماده رفتن شدم. من_میتونم گربمم با خودم بیارم هاگرید_ معلومه که میشه. من_ حالا میشه توضیح بدید چرا باید خواهر هری باشم؟
هاگرید_وقتی مادرتون تو و هری رو بدنیا آورد خالتون هم پیشش بود و اون تو رو دزدید و مادرتون هم خبر نداشت و بعد نلی رو کنار یتیم خونه رها کرد. من_همین!؟ هاگرید_ آره دیگه. در راه هاگرید همه ی ماجرا رو تعریف کرد بعد هم برای خرید کردیم. هری هم نامه ای که از هاگوارتز اومده بود رو خوند. به ایستگاه قطار رسیدیم. هاگرید بلیط من و هری رو داد و گفت_ بلیطتون رو گم نکنید. هری_ اما هاگرید این که سکو ۳/۴ ۹ همچین چیزی وجود نداره. گفتم_ هاگرید رفته. باورم نمیشه. خیلی خوب بهتره راه بیفتیم. اوه هری ببین بهتره از اون آقا بپرسیم
بهش نزدیک شدیم. هری_ ببخشید میشه بگید سکو ۳/۴ ۹ کجاست؟ آقا_ شوخیت گرفته. ورفت . در همین هنگام خانمی که چند نفر دیگر همراهش بود گفت_ زود باشید دیگه سکو ۳/۴ ۹ اینجاست. ما هم دنبالشون رفتیم. چند نفر از دیوار رد شدن همینطوری بهشون زل زده بودم که هری جلو رفت و از اون خانم پرسید_میشه بگید...خانم_ که سکو ۳/۴ ۹ کجاست. رون هم اولین سالیه که میخواد به هاگوارتز بره. ببین فقط باید از دیوار رد بشید. اگه نگرانین بهتر باسرعت بری سمتش.اول هری از دیوار رد شد بعد هم نوبت من شد. به دیوار نگاه کردم و بعد با سرعت به سمتش رفتم باور نکردنی بود از دیوار رد شدم. سوار قطار شدیم. گفتم_ خیلی خوشحالم باورم نمیشه اینجام... همینجا بود که رون وارد اتاق شد. رون_ اجازه هست؟ جاهای دیگه پره. من_ البته. رون راستی من رون ویزلی هستم. هری_ منم هری پاترم من_ نلی پاتر هستم رون_ چی تاحالا درمورد تو نشنیده بودم! من_ آره خب. من خواهر هری هستم. باورت میشه ماهم کلا دو روزه باهم آشنا شدیم. رون_ نه قضیتون چیه؟ هری همه ی ماجرا رو تعریف کرد. مهماندار خوراکی آورد و گفت_ عزیزان چیزی میل دارید؟ رون_ مرسی من غذا دارم. و بعد غذایی که معلوم نبود چیه رو نشون داد. هری_همشو میخرم. و همین بود که مشغول خوردن شدیم.
هری_ لوبیا های برتی بات با تمام مزه ها!؟ رون_وقعا با تمام مزه هاست. شکلاتی و نعنایی یا مثلا اسفناج و جیگر سیرابی. من_اییییی رون_ جرج قسم میخوره یکی با طعم لجن خورده. هری جعبه ای برداشت و گفت_ اینا که قورباغه های واقعی نیست؟ رون_فقط یک تصوره مهم کارتاشونه هر بسته کارت یک پروفسور یا معلم معروف رو داره. هری جعبه رو باز کرد ازش قورباغه ای پرید و به پنجره چسبید و بعد به بیرون پرید. رون_ وای شانس ندارن بیچاره ها فقط یه بار خوب میتونن بپرن. من_ کارت دامبلدور. رون_ من حدود شیش تایی ازش دارم. من_ اون رفت! رون خب نمیشه تمام روز رو انتظار داشت اونجا بمونه. چشمم به موشی که روی پای رون بود افتاد. رون_ راستی این خال خالیه یجوریه مگه نه. هری_فقط یه ذره. رون_ فرد یه چیزی بهم یاد داده تا بتونم زرد شون کنم میخواین ببینید؟ من_ آره. هری_ اره. رون تا میخواس حرف بزنه دختر با مو های فرفری وارد کوپه شد
دختر گفت_ بچه ها شما وزق ندیدین؟ یک پسر به اسم نویل وزقشو گم کرده. رون_ نه. دختر_ اوه دارین تمرین میکنید. خب نشونم بده. رون_ نور آفتاب به گل آفتاب گردون کره ی زرد رنگ که این موش چاق احمق بشه زرد. هیچ اتفاقی نیفتاد. دختر_ فکر می کنی این جمله درست بود. خب زیاد که بدرد بخور نیست.بذار نشونت بدم و رفت سمت هری. در ادامه گفت_ به عنوان مثال سریع سریع پاکش کن اوه تو هری پاتری من هرمیون گنجر هستم و شما دو تا کی هستین. رون _ من رون ویزلیم. من_منم نلی پاتر هستم. تعجب کرد. من_ خواهر هری پاتر . داستانش طولانیه. هرمیون_ خوشبختم. بهتره سریع تر آماده بشید چون خیلی نمونده تا برسیم. و از کوپه بیرون رفت. بعد از مدتی قطار ایستاد. همه پیاده شدن هاگرید بچه هارو راهنمایی میکرد.
بعد از مدتی قطار ایستاد همه پیاده شدن هاگرید بچه ها رو راهنمایی میکرد. هاگرید_زود باشین بیاین تو قایق ها. سوار قایق ها شدیم. هاگوارتز دیده میشد خیلی بزرگ و عالی بود. با حیرت بهش نگاه میکردم. وارد مدرسه شدیم . از پلکان ها که بالا می رفتیم خانم پیری اونجا منتظر ایستاده بود. پروفسور مک گونگال بود. وقتی همه جمع شدیم. پروفسورگفت_ به هاگوارتز خوش آمدید و قتی از این در گذشتید شما به هم کلاسی هاتون ملحق میشوید. اما قبلش به چند گروه تقسیم میشوید. من و هری بهم نگاهی انداختیم. ودر ادامه گفت_ به گروه های گریفیندور، هافلپاف، ریونکلا و اسلایترین و قانون های مدرسه رو گفت و کمی هم در مورد گروه ها صحبت کرد. صدای قورباغه ای اومدو پسری سریع برداشتش . صدای خنده ها بلند شد. پسر گفت ببخشید و عقب رفت.پروفسور مک گونگال گفت_ مراسم به زوری شروع میشود. و بعدهم رفت
پسری با مو های طلایی گفت_ پس حقیقت داره هری پاتر به هاگوارتز اومده اینها کراب و گویل هستن. من هم دراکو مالفوی هستم.رون خندید و مالفوی با عصبانیت گفت_ فکر میکنی اسمم خنده داره! تو هم که مشخصه کی هستی مو های نارنجی لباس های قدیمی و حتما تو یه ویزلی هستی. هری زود میفهمی که بعضی از خانواده ها بهتر هستن. پس مواظب باش اشتباه نکنی منم میتونم کمکت کنم. رون پسر خوبیه چرا هری باید با اون بچه پرو دوست بشه هری_خودم میتونم آدم درست و بد رو تشخیص بدم پروفسور دوباره برگش و گفت_ همه چیز آمادس با من بیاین. در باز شد و وارد سرسرای بزرگ شدیم. خیلی هیجان انگیز بود. همه دانش آموزان به ماخیره شده بودن. پروفسور گفت_ میشه لطفا همینجا منتظر بمونید. قبل از اینکه شروع کنیم پروفسور دامبلدور براتون سخنرانی میکند.
پروفسور دامبلدور بلند شد و شروع به سخنرانی کرد.بعد از تمام شدن سخنرانی پروفسور دامبلدور مک گونگال گفت_وقتی اسمتون رو خوندم بیاین جلو تا کلاه گروهبندی رو روی سرتون بذارم تا گروهتون رو مشخص کنید. اولین نفر هرمیون رفت تا کلاه گروهبندی رو روی سرش بذارد. رون گفت_ اون دختره روانیه. همه منتظر بودن تا ببینن در چه گروهی قرار میگیردو گریفیندور. نفر بدی دراکو مالفوی بود. هنوز کلاه روی سرش قرار نگرفته بود گه کلاه گروهبندی گفت اسلایترین. رون برگشت و به من و هری گفت_ همه اونایی که بد هستن عضو گروه اسلایترین بودن.همینطور همه میرفتن که اسم رون خونده شد. خلی ترسیده بودو اون هم گریفیندور. بالاخره نوبت هری شدو هری هم گریفیندور. بعد از هری نوبت من شد وقتی اسمم آورده شد همه تعجب کردن. استرس رو در وجودم احساس میکردم. کلاه روی سرم قرار گرفت و...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
خیلی داستان قشنگیه
یعنی محشره💙❤️💜♥️
خیلی جالب بود یک باز سازی کامل و بی نقص از هری پاتر ولی به نظر میاد شخصیت اصلی داستان هری نیست ها!!
مرسی
اره شخصیت اصلی هری نیست و داستان بیشتر درمورد نلی هست:)
سلام تست خوب بود تست های منم بخون
وایسا وایسا ...
این داستانی که نوشتی حتی یه درصد هم با تصورات من تفاوت نداره ، آفرین بینظیر بود مشتاقم بقیه داستان رو بشنوم
ادامه بده ببینم چی میشه
سلام
خیلی جالب بود اگه ادامه داره حتما ادامه بده من همیشه دلم می خواست هری یک خواهر دوقلو داسته باشه
حتما ممنون❤