دوست انسان من فصل ۲ p1

اول بالا رو بخون 🔎🗝💜🖤خوندی؟🔎🗝💜🖤ممنون🔎🗝💜🖤

" یک سال بعد " از زبان امیلی : تو این یک سالی ک از تبدیل شدن میسو گذشته،  همه چیز خیلی جالب پیش رفته . اون تمام قدرتاشو کشف کرده و ومپایر خوب و قابلیه.  اون واقعا بهترین دوست منه . امروز هم روز تولدشه . اما اصلا حوصله ی جشن نداره . فقط ب کادو راضی شده . اونم به اصرار من🤦‍♀️منم میخوام یه دفتر خاطرات خوشگل براش  ببرم . آخه اونی ‌ ک داره دیگه جا نداره . از وقتی تبدیل شده خیلی دوست داره خاطراتش از خودش و قدرتاش و من رو بنویسه. ولی امروز قراره یه دفتر خوشگل داشته باشه . زرد با گل های سفید کوچولو . خیلی نازه . و البته قراره کادوش رو توی پارک بهش بدم.  حدود نیم ساعت دیگه ک ساعت ۶ میشه میخوایم بریم اونجا و البته بعد از دادن کادوش  ، قراره تاریخ ومپایر هارو از روی کتابی ک نسل اندر نسل دست ب دست ، به من رسیده براش توضیح بدم . امروز بعد از یک سال دیگه آمادگی دونستنشون رو داره.  چون دیگه درگیر کشف قدرتاش ک در اولویته نیست . بنابراین یه بلوز طوسی با طرح زردی ک روشه رو با شلوار جینی ک خود میسو توی روز تولد خودم بهم داده رو میپوشم و با کتاب و کادو راه میوفتم سمت پارک ‌.

هنوز به پارک نرسیده بودم که دیدم میسو همین طور ک داره با گوشیش کار میکنه ، به سمت پارک میره . فرصت رو از دست ندادم و رفتم و از پشت سرش سوپرایز کردم و گفتم تولدت مبارکککککک 🥳🥳🥳🥳 و کادو رو به سمتش گرفتم . اونم درحالی ک حسابی ترسیده بود گفت امیلیییی.منو ترسوندی.  مرسی بابت کادو . و گوشیشو خاموش کرد و گذاشت تو جیبش و کادو رو از من گرفت و گفت بریم یه جایی بشینیم و کادومو باز کنیم . البته ک بعدش هم بریم سراغ درس شیرین تاریخ😂 گفتم حتما و بعد رفتیم و روی ی نیمکت تو پارک نشستیم.  کاغذ کادوی بنفشش رو سالم باز کرد و با دیدن کادوش حسابی خوشحال شد و بغلم کرد و گفت خیلی بهش نیاز داشتما کلک😉 منم خندیدم و کتاب رو از توی کیفم در آوردم و شروع کردم ب توضیح دادن :: ببین میسو این شاه لورنه . اون اولین بنیان گذار قبیله ومپایر هاست . اون شاه خیلی خوبی بوده . ۱۵ تا وزیر برای رسیدگی به کارهای مختلف داشته و همه ازش راضی بودن و قوانینی تاسیس کرد ک هم به نفع خودش بود و هم به نفع ومپایر های سراسر جهان اما الان اون قوانین دیگه وجود ندارن.

اینم عکسشه ببین . میسو : چرا قوانین از بین رفتن؟ امیلی: برات توضیح میدم بعدا. شاه بعدی شاه ایرنا هست . اون می‌شده پسر خواهر زاده ی دوست نزدیک شاه لورن ک دقیقا بعد از ۱۵۰۰۰سال ک پادشاهی لورن ب پایان رسید و بازنشسته شد به پادشاهی رسید . اون شاه خوبی بود و مردم ازش راضی بودن ولی من ازش خوشم نمیاد میسو: چرا مگه چیکار کرده😂امیلی : وجود این مراقبا از قوانین مثلا مفیدیه ک شاه ایرنا ساخته . میسو: وای آره مراقبای منم خیلی فضولن🤦‍♀️😂امیلی: معمولا همینجورین.  ولی خب مراقبای من و تو یکی شدن و الان دیگه باعث شده از بقیه فضول تر بشن . جو گرفتتشون 🤦‍♀️ میسو :😂🤦‍♀️ امیلی : داشتم میگفتم ، مردم ازش راضی بودن تا اینکه بعد از ۳۰۰ سال ناپدید شد و دیگه هم ازش خبری نشد . بعد از اون شاه هکتور اومد و ادعا کرد ک ایرنا قبل از ناپدید شدنش اونو به عنوان جانشینش معرفی کرده . مردم هم به طور عجیب و مسخره ای قبول کردن و واقعا نمیدونم چرا . اون خیلی قدرتمند بود . اون قدر زیاد ک اگه از نصف قدرتش میخواست استفاده کنه میتونست تمام دنیا رو نابود کنه .

تا اینکه شاه کریس اومد و گفت ک تمام حرفای هکتور دروغی بیش نبوده و هکتور رو به جایی تبعید کرد ک هیچکس به جز خود شاه کریس خبر نداشت و شاه کریس هم با رای مردم به پادشاهی رسید . دوره اون هم خیلی عادی و خوب گذشت و بعد از ۱۱۰۰۰ سال شاه جینا ، شاه معاصر ( هم دوره ) خودمون به گفته ی شاه کریس جانشین شد . میسو از جاش بلند شد و گفت : خوووب . ک اینطور . نگفتی چرا قوانین شاه لورِن از بین رفتن . امیلی : آها اون . خوب چون شاه هکتور بعد از اینکه جانشین شاه ایرنا شد تمام اون قوانین رو نابود کرد بعدش هم اون قوانین شاه لورن به کل فراموش شدن . میسو هم داشت جلوی من قدم میزد و منو نگاه می‌کرد ولی یه دفعه .......

امیدوارم دوست داشته باشید 💜🖤🔎🗝ممنون ک لایک میکنید و کامنت میذارید 🥰💜🔎🗝