سلام. پارت دوم داستان.
خب کت نووار بهتر نیست که شروع کنیم؟ -بله.? من:? بالاخره شروع کردیم،به هرزحمتی هم که شده بود فیلمنامه رو تغییر دادیم. فقط نمیدونم ادرین چرا هروقت که ماضبط داشتیم غیب میشد?? بعد از ۷،۸روزی ضبط تموم شد،تیکی که خیلی خسته شده بود. -مرینت من دیگه نمیتونم. _میدونم،دیگه ضبط تموم شد،خودم هم خسته شده بودم? -لیدی باگ وکت نووار معجزه گرهاتون رو به من بدید وگرنه هرچی دیدید از چشم خودتون دیدید. تیکی:??? من:? تیکی خال هاروشن یهههههههه -خب گربه ی سیاه،مثل اینکه هنوز خیلی باهم کار داریم. _بانوی من ازنظر من که مشکلی نداره،من عاشق اینم که باتووقت بگذرونم. -?
-کت نووار،پنجه ی برندتو فاعل کن _چشم بانوی من پنجه ی پرنده -گردونه ی خوش شانسی خوبه،حالا بااین لباس چیکارکنم؟ ........دیگه شیطنت کافیه آکوما کوچولو،وقتشه شرارتت خنسی بشه،گرفتمت،خداحافظ پروانه کوچولو. کفشدوزک معجزه آسا. _بزن قدش -بزن قدش -خداحافظ کت نووار _خداحافظ بانوی من
ادرین: پنجه ها داخل وای الان یه هفته اس که دارم بالیدی باگ فیلم پرمیکنم وتوی این یه هفته خیلی خوش گذشته اما از درس هام عقب افتادم? پلگ:نانای،نینای،کممبر نانای نینای کممبرررررر نانای نینای کمبررررررررررررررر -?????♀️
مرینت: -شب بخیر تیکی _شب بخیر مرینت -وااااای تیکی _چی شده؟? -تکالیفم?? _واااای? مرینت توباید حواستو بیشتر جمع کنی? -تیکی من خیلی خستم،۴ساعت بیشتر تازمان شروع مدرسم نمونده،ومن تکالیفم روننوشتم. _میخوای کمکت کنم و همشو من برات بنویسم؟? -واقعا این کارو میکنی؟؟?? وااای تیکی بیا بغلم. _مرینت خفم کردی -او باشه شب بخیر _شب بخیر?
_وای مرینت پاشو دیگه.-تیکی خیلی خسته ام. _مرینت باید پاشی،به هرحال باید بری مدرسه. وای باشه تیکی? ادرین: -پلگ پاشوووو _چه کممبر خوشمزه ای(درعالم خواب)? -پلگگگگگگگگ _یه کممبر داره صدام میکنه?? -پپپپپپپلللللللللللگگگگگگگگ? _سلام روز کممبری? -بالاخره بیدار شدی شاهزاده خانم کممبر؟? _من عاشق کممبرم.ادریننن صبحانه ی من کو؟؟؟؟
_سلام آلیا -سلام مرینت _سلام رز -سلام مرینت،خوبی؟ _ممنون _سلام مرینت -او،،،،او،،،،،،س،،،،،سلام ادرین☺️☺️☺️ توفقط برای من یه دوستی? _میدونم مرینت? -مرینت گند زدی(آلیا)? _نههه??
-خب تیکی بالاخره مدرسم تموم شد. _اما وقتی رفتی خونه باید دوباره تکلیف بنویسی و درس بخونی? -هرهر،خیلی ضدحالی تیکی? _نظر لطفته،مااینیم دیگه?? -بلهههههه?
توی قسمت بعد میخونید که: مرینت بایه اتفاق عجیب روبرو میشه ومجبوره درست به کاری بزنه که اصلا دوست نداره،یعنی معجزه گرش رو تحویل بده
البته شاید هم نخواهد معجزه گرش راتحویل بدهد،شاید کلا داستان راتغییر بدهم،این چیزی بود که درذهنم بود،امیدوارم خوشتان آمده باشد،خدانگهدار
خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوستانی که من رودنبال میکردید ازاین به بعد بااین ایدی دنبال کنید چون که وارد تستچی شدم دیدم همه چیز ریخته به هم وباید دوباره ثبت نام کنم من نویسنده داستان هستم ممنون
من سعی میکنم برای داستانم فقط یک عکس بگذارم،یعنی همه ی پارت ها یک عکس داشته باشد
سلام خیلی ممنون.
چشم حتما
سلام داستانت خوبه ولی تورو خدا عکس بذار من نمی فهمم کدوم مال توعه
فقط همین