10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aynaz انتشار: 4 سال پیش 25 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ما انگیزه ای نداریم میشه حمایت کنین اگه حمایتی نباشه ماهم دیگه از بازی زندگی لف بدیم ???
از زبان رها
خیلی شکه شده بودم در ةدی که نتونستم کاری بکنم یهو دیدم کلودیا از قدرتش استفاده کرد و تمام بنزینا پاک شدن و اثری ازشون نموند گفت بیا دنبالم من به صدای پر تعجب گفتم باشه تو راه با خودم میگفتم یعنی من اون پرنسسم باورم نمیشه یعنی اینهمه نفرت اینهمع تلاش وای خدا تاکه رسیدین از کلودیا گفتم چرا اول از قدذتت استفاده نکردی گفت خب راستش قدرتم خنصا شده یود? گفتم اهان و کلی سوال ازش پرسیدم و قرار شد بریم پیش پدر و مادرمون وقتی رفتیم اونا تا مارو دیدن هشمشون زد و گفتن دخترامون یهو مامانم شروع به گریه کردو دوید طرفمونو گفت خیلی دلم براتون تنگ شده بود ??????????
بابامونم امد که یهو من گفتم وایسید چرا منو ول کردین چطور میتونین دلتون برام تنگ شده باشه وقتی که حتی یبارم سراغمو نگرفتین گفتن ما هر روز تو و کلودیا رو با جادویی درونیتون میدیدم و باید بگیم کلودیا بهت افتخار میکنیم اما کلویی تو تمام کدت فقط میخواستی انتقام بگیری حالا ولش کنین و سریع داد زد دخترام برگشتن دخترام بعد تمام ملت گفتن چی اخجون و همه امدن و یه جشن گرفتن برای من دیگه پلین برام ارزش نداشت ??? یهو یادم امد که دستبندارو کحا گذاشتم دیدم نیست نه گمشون کرده بودم ????
از زبان پلین
وقتی بیدار شده بودیم یه حس اجیبی داشتم قرار بود امروز بر گردیم خونه چون پس فردا هالوین بود و من عاشق این جشنم رفتیم حتل و وسایلمونو جمع کردیم و راه افتادیم وقتی رسیدیم دیدم بابا مامانم خونه ما هستن گفتم اینحا چیکار میکنین گفت دیر کردینا خندیدمو گفتم اصلا ? بعد وسایلمونو جا کردیم که بابام طبقه معمول اخبارو گذاشت میگفتن که خوناشام ها و جن ها کل کره زمینو دارن تصقیر میکنن این خیلی وحشتناکه که گفت اما چند ابر قهرمان جدید داریم و یهو یه خوانواده امدن اونا سه تا بودن یه مرد دوتا زن اون دختره گفت مانجاتتون میدیم بخاطر اشتباه خواهر من نباید اینجثری بشه یکم که دقط کردم فهمیدم همون دختره که نجاتمون داد ??
از زبان کلودیا
بهمون خبر رسید که طونل ممنوعه باز شده کلویی خیلی مشکوک کیزد زهنشو خوندم کار اون بود پدر مادرم گفتن نه این چه کاریه کلویی تو هنوز همون دختری کع بودی برات درس عبرت نشده؟؟؟؟ اون سرشو انداخ پایینو گفت ببخشید دوید یه جایی پدر به اون گفت هق نداره بیدا بیرون و رفت تا مردم رو بر گردونه که یهو...
جکسون (همون دست فروشه که یع خوناشامه و به رها نارنجک فروخته) همرو بر الیح ما کرده بود اون دختر اونی که داشت تو یخ می افتاد اونو دیدم یهو جکسن حمله ور شد طرفش و یکی نجاتش داد اون کایالاما بود گفت کمک لازم ندارید گفت ممنون کایا لاما ❤❤
ببخشید دیر گذاشتیم اصلا حال نداشتیم بزاریمش یکم منفی بهمون خرد که اینقدر تعداد بازدید کننده ها و مظرات مخصوصا کمه لطفا حمایت کنین
لطفا?????????????❤❤❤❤❤❤❤
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
با این وضعیت که نظرات دارن فک کنم ۱۶نیاد ما هم لف بدیم پس الان خداحافظی میکنم گه تا فردا فرستم محدوده
نه لطفا بنویس من خیلی این داستان رو دوست دارم
با سلام خانم فاطی جون ببینید من اینجا گذاشتمش و به دلایلی که تو تست گفتیم زیاد مایل به نوشتن پارت بعد نیستیم و باید بگم عزیزم زبونتو گاز بگیر اینچه حرفی بود زدی
و ناشناس عزیز گذاشتمش و ممنون برای نظرت
??????