سلام دوستان سلطان sssr هستم.امیدوارم خوشتون بیاد .این 9 بار یه که می نویسم و تستچی قبول نمیکنه. خواهشن تستچی این رو قبول کن. بچه ها میدونم پارت 7 قبلی مشکل داشت و کسی نتوانست واردش بشه . برای همین دوباره مینویسم.??
شانسی نداشتم. گفتم شاید بشه باعشق برد. کت گفت من دوست ندارم بهت اسیبی برسونم . و داشت صورتش رو بهم نزدیک میکرد. مثل دفعه قبل. منم بوسیدمش اما زنگولشو شکستم و اکوماشو گرفتم. کت گفت . واقعا ببخشید دست خودم نبود که شرور شدم. هاک ماث گفت. اگه میخواهین کشته بشین بیاین جلو. کت داد زد پنجه برنده. و رفت جلو. از چشم کت. من رفتم جلو و خواستم بزنم بهش . لیدی هم داشت میومد. من باهاش جنگیدم . خواستم دستمو بزنم بهش که دستمو پیچوند و زد به بدنم. از زبان مرینت. کت با پنجه خودش پودر شد. من داد زدم نه. دیگه باختم حتمی شده بود . داشتم گریه میکردم. ولی به خود، اومدم و رفتم انتقام بگیرم. یو یو مو پرت کردم. یویو مو گرفت و پرتش کرد یه جای دیگه . دیگه دست خالی شده بودم. ولی دوباره مقاومت کردم. ولی با چوب دستیش . ز.د. به پام و من افتادم زمین. چوبشو گ.ذ.ا.ش.ت. روی گ.ل.و.ن. و ف.ش.ا.ر داد . داشتم خفه میشدم. بعد داشت دستشو می تورد سمت گوش واره هام. که یهو پرت شد اون ور. زود بلند شدم و یکم هوا خوردم. بعدش یویوم رو برداشتم
بعدپشت سرم رو نگاه کردم دیدم بانیس بود . گفت من یکم استراحت کردم الان اومدم. من گفتم ممنون . زندگیم رو نجات دادی. بعد زدیم قدش.از زبان گابریل. زود از فرست استفاده کردم و رفتم توی موزه لوور قایم شدم. اوناهم داشتن میومدن. باخودم گفتم .سر و کله این ادم از کجا پیدا شد اخه . که صدای پا اومد
از چشم مرینت. ما رفتیم داخل . ولی خیلی اروم. بانیش جلو تر بود. که یهو ارباب شرارت پ.ر.ت.ش. کرد داخل ش.ی.ش.ه ها و همه جا پر شده بود از ش.ی.ش.ه . بانیس بی حال تفتاده بود روی ز.م.ی.ن. من با ارباب شرارت درگیر شدم . خیلی جنگیدیم دیگه نا نداشتم. ، گفتم گردونه خوش شانسی. و یک تله موش بهم داد . منم وسلش کردم به یویو و پ.ر.ت. کردم به دست هاک ماث. او نم تا داشت تله رو از دستش جدا میکرد . من پریدم و معجزه گرشو گرفتم . خواستم حافظشو پاک کنم که
از چشم گابریل. من دیگه گابریل شده بودم و کفشدوزک میخواست حافظمو پاک کنه . من یکه از ش.ی.ش.ه. های روی زمین برداشتم و ز.د.م. به پای کفشدوزک و دوباره دستمو بلند کردم و اینبار م.ح.ک.م. زدم ت.و. شکمش . و م.ح.ک.م. فشار دادم . از چشم مرینت . م.ر.گ.م. رو دیدم . همه قدرتامو جمع کردم و حافظه ی گابریل رو پاک کردم . بهدم تله موش رو پرتاب کردم بالا و گفتم کفشدوزک معجزه اسا. بعدش چشام سیا..........
از چشم کت . من دوباره برگشتم . خواستم برم کمک لیدی . ولی نمیدونستم کجاست. که یه صداهایی از موزه لوور شنیدم . رفتم اونجا . دیدم مرینت ز.خ.م.ی. افتاده روی زمین و نفس نفس میزنه و توی دستش معجزه گر تاووس و پروانس. زود تبدیل به ادرین شدم و معجزه گر خودش و پروانه و تاووس رو گذاشتم تو جیبم. و با عجله و با چشمای خیس بردمش بیمارستان. زود گذاشتمش روی برانکارد و با عجله و دو بردمش پیش دکتر. دکتر گفت ببرش اتاق عمل من زود بردمش و اومدم بیرون. و روی صندلی نشستم و گریه میکردم
از چشم داچ. من و روباه و لاک پشت اومدیم خواستیم بریم کمک لیدی . اما نمیدونستیم کجا هستن برای همین گوشیمو باز کردم و دیدم نادیا شاماک میگه.. امروز در جنگ طولانی هاک ماث شکست خورد اما خبری از کت نوار و لیدی باگ نیست. من زود رفتم خونه . و دراز کشیدم روی تخت . دیدم خونه ساکته . گفتم مرینت. مرینتتتتتت. چرا جواب نمیدی. مرینت. زنگ زدم به گوشیش دیدم خاموشه. خیلی نگران شدم. گفتم شاید پیش ادرینه . زنگ زدم ادین . سلام کردم و گفتم مرینت پیش توهه . یهو زد زیر گریه. و گفت مرینت... مرینت.. تو اتاق عمله . من گفتم چیی. الان میام. زود سوار ماشین مرینت شدم و رفتم بیمارستان
رفتم تو دیدم ادرین داره گریه میکنه من رفتم و گفتم چه اتفاقی افتاد که مرینت انجوری شود. تز چشم ادرین. من نمیدونستم چی بگم . یه چیزی علکی گفتم . دلم داشت پرپر میشد و هیچ کاری نمیتونستم بکنم. داشتم دوعا میکردم . داچ هم کنارم نشسته بود و بیشتر و ناراحت کننده تر گریه میکرد . من خیلی دلم براش سوخ ولی کاری نمیتوانستم بکنم چون حق داشت . و منم حالم بد بود .
من نشسته بودم و گریه میکردم و حالم خیلی بد بود داچ هم گریه میکرد و حالش خیلی بد تر از من بود . بد تر از این اینکه نمیتوتنستم دلداریش بدم چون حال منم بد بود و حق داشت. همش تقصیر بابامه. اخه چقدر سنگ دله. داشتم گریه میکردم که یه صدایی از ته بیمارستان اومد . الیا و نینو بودن . اومدن پیش داچ و گفتن اقای دکتر حال مرینت چجوره، من گفتم الیا داچ برادر مرینته . الیا گفت چی . داچ اشکاشو پاک کرد و همه چیز رو براش توضیح داد بعد 4 تایی نشستیم و غ.ص.ه.میخوردیم. که صدای خبر نگارا اومد. نادیا شاماک اومده بود. من زدم تو سر خودم . نادیا اومد پیشم و گفت . سلام اقای ادین اگراست. خواستم بپرسم شما با این زن چه نسبتی دارید . چرا الان تو بیمارستانید . ایا به این زن علاقه دارید..... و از این جور حرفا. من گفتم .ببخشید اما من الان حال خوبی ندارم و نمیتونم مصاحبه کنم . اگه میتونید برید
2 ساعت بعد. الان خیلی وقطه مرینت توی اتاق عمله . داشتم میموردم .اخه چرا اولین عشقم باید 2 روز بعد اشنایی از دستم بره. چرا باید این ب.ل.ا. سرش بیاد. که یهو مرینت اومد بیرون و بیهوش بودو اونو بردن داخل ای سی یو . ما 4 تا رفتیم پیش دکتر و گفتیم حالش خوبه. دکتر گفت . الان بی هوشن و ما دیگه هیچ کتری از دستمون بر نمیاد . یکی تز زخماش خیلی بزرگه و ع.ف.و.ن.ت. کرده . تا 1 روز دیگه مشخص میشه زنده میمونه یا م.ی.م.ی.ر.ه.
سلتم دوستان سلطانsssrهستم امیدوترم خوشتون اومده باشه . نظر فراموش نشه بالای 13 تا کامنت بعدی رو میگذارم . پس یادتون نره نظر بدید. خواستم بپرسم مرینت بمیره یا زنده بمونه . جوابتون رو کامنت کنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تورو به جونت مرینت نمیره
خواهشمندم مرینت نمیره
پارت بعدی اومده اسمش مرگ یا زندگی مرینته پارت ویژه این رو بزنید میاد
پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی ??????
بچه ها بیشتر 10 تا کامنت بعدی رو میگذارم
عالیه مرینت نمیره ???
خیلی عالیه لطفاً زود تر پارت بعدی رو بذار
خیلی عالیه لطفاً زود تر پارت بعدی رو بذار
پارت بعدی ??????? پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی
وای عالییییی بود بعدی رو زود بزار من منتظر بعدی هستن
راستی ممنون که داستان من رو همیشه می خونی فصل سوم هم به زودی می نویسم البته سعی می کنم که یکم موضوش رو از پارت قبل عوض کنم هنوز درباره اسمش تصمیم نگرفتم اما داستان کامل شد توی نظرات اعلام می کنم و داستانت عالی بود بعدی رو زود زود زود زود زود زود بزار ?????❤
منم نمیدونم دختری یا پسری ولی دمت خیلی کرم داستانت در حدی هیجان انگیز و هینطور خشن بود جوری که من عاشقشم و ممنون که داستانت انقدر خوبه راستی قسمت جدید داستان منم اومد
چشم مرینت خانوم منم پسرم و قبلا کتاب مینوشتم
شما هم عالی مینویسی منم پسرم اسمم رو توی گوگل بزنی در بار نوشته ولی sssrهم بزن