10 اسلاید چند گزینه ای توسط: miracle of love انتشار: 4 سال پیش 410 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان من ستی اومدم با پارت اول امیدوارم خوشتون بیاد کامنت فراموش نشه ?چن باری اینو نوشتم رد شد تستچی جان خواهشا تمنا دارم اینو قبول کن خداییش کلی زحمت کشیدم فدات???امیدوارم قبول کنه وگرنه دیگه نمینویسم??
از زبون مرینت (مقدمه) چند هفته ای از رفتن استاد فو و سپردن جعبه معجزه گر ها به من میگذره... از اون موقع هم تبلت استاد فو گم شد هم کسی شرور نشد ?نمیتونم خودمو ببخشم بخاطر اشتباهاتم... من همه رو به خطر انداختم و اصلا لیاقت داشتن همچین مقامی رو نداشتم... از اون موقع به بعد من سعی کردم دیگه آدرین رو فراموش کنم چون آدرین با کاگامی بود و... ?چند روز پیش جگد استون از من خواست که برای چند ماهی همراه اون به نیویورک برم و مدیر برنامه هاش بشم اما دیگه نمیخام خودمو و دیگران رو توی خطر بندازم و هیچوقت پاریس رو ترک نمیکنم به خاطر همین لوکا رو معرفی کردم قراره 1سالی از اینجا برن چون قراره باهم یک تیم تشکیل بدن ... خب به هرحال تنهایی هم بد نیس... ?از اون موقع پیشی هم با من سرد شدن که البته منو ناراحت نمیکنه به هر حال ما نباید هویتامونو افشا کنیم پس ریسک دیگه ای نمیکنم...
امروز خسته از مدرسه برگشتم ?که یهو مامان جلومو گرفت گفت: مرینت چیشده چرا اینقد بیحالی چند روزیه توی خودتی چیزی شده... به هرحال من به دوستات گفتم قراره فردا ببیننت??.. مرینت: نهههههه..??. مامانمن خوبم این چکاریه اخه ???و رفتم توی اتاقم تیکی گفت: اه مرینت بس کن من گفتم که همیشه زندگی هم لحضات شیرین داره و هم تلخی مهم اینه چطور باهاش کنار بیای ?(خودمم نفهمیدم چی گفتم) نه تیکی من خوبم فقط خستم از این همه گندی که میزنم واااااای صب کن ببینم نکنه ادرین هم با بچه ها میان واااااااای? حالا بهش چی بگم از یهو پام لیز بخوره و بستنی بچسبه به پیرهنش? بعد هم بخندن و به مدل اگراست لطمه بزنم... بعد منو بندازن تو زندان و?.... تیکی: مرینت اروم باش?... که یهو مامان اومد بالا... سلام مرینت حالت خوبه میتونی بهمون توی پختن ماکارون کمک کنی؟ +باشه مامان حتما الان میام ..... هووووف بالاخره تموم شد چقدر ماکارون ها زیاد بودن ?که گوشی مامان زنگ خورد گوشی از دستش افتاد و رنگش پرید وقتی گوشیو برداشت? دستاش میلرزید.. ?نکنه اتفاقی برای بابا افتاده!؟...
از زبون سابین: با کمک مرینت بالاخره ماکارون ها تموم شد که گوشیم زنگ خورد... وااااای این.. این غیر ممکنه ?چطور بعد از این همه سال چکاری داره.. خب سابین خوش بین باش (داره با خودش حرف میزنه) رفتم توی اتاق جواب دادم... مرینت ازم پرسید چیشده یجوری دست بسرش کردم?.... مرینت: میدونم یه چیزی شده ولی اذیتش نمیکنم... ?رفتم توی اتاقم که صدای بووووووووم ?بالاخره یک شرور ... فک نکنم ارباب شرارت حالا حالاها بیخیال بشه ??تبدیل شدم ?و رفتم کت نوار نبود تنهایی شکستش دادم خیلی ازم انرژی رفته بود? چند باری از لاکی چارمم استفاده کردم??نگران کیتی بودم که اتفاقی براش نیوفتاده باشه?... رفتم خونه دیدم مامان توی اتاقمه سریع رو بالکن گفتم خالها خاموش?و گفتم مامان صدا م کردی... گفت دخترم نگرانت شدم کجا بودی... منم گفتم تمااااام مدت اینجا بودم ?گفت: بیا شام بخور... و رفتم...
از زبون ادرین: امروز پدرم ازم خواست برای اولین بار توی جلسه کاریش با ادری بورژوا شرکت کنم... به همین دلیل نتونستم به کمک لیدی باگم برم?فک کنم از دستم عصبانی شده باشه... شب شد پریدم رو تخت و گفتم: اه پلگ بالاخره این روز خسته کننده تموم شد حرف هایی که فقط از ادری بورژا شنیدم(مسخرسـ، اخراجش کن?) همش داشتن دعوا میکردن... چند هفتس لیدی باگو ندیدم امروز هم شانس دیدنشو از دست دادم اه? ... پلگ: منم شانس دیدن کممبرم 5ساعت بدون دیدنت چقد سخته کممبر عزیزم??... پلگ تو عوض نمیشی?... پلگ تنها کسی که هست بتونم باهاش حرف بزنم تویی هرچند اگه به سابقه ام نگاه کنم کلا راه غلط نشونم دادی به هرحال??... من با کاکامیم و کاگامی واقعا ع*اش*ق منه هرچند زیاد نشون نمیده اما من نمیتونم توی قلبم جاش بدم سخته?کفشدوزک جوری توی قلب منه ک نمیتونم فراموشش کنم هر لحظه بهش فکر میکنم دیگه راهی نمونده جز فهمیدن هویتم میدونی پلگ وقتی با پاک کننده مبارزه کردیم بعد فهمیدن هویتم ع*اش*ق*م شد ?شاید بهتره یکم بهش وقت بدم در هر صورت من کاگامیو بخاطر پدرم و خودش باهاشم اما ع*اااااش*ق*ش نیستم?پلگ.. پلگ?؟! (صدای پلگ تو کمد: اه کممبر من زیبای من دیگه تنهات نمیزارم نههههه باهام کات نکن من دوست دارم همش تغصیر ادرینه ?منو ببخش) ..... ادرین: ببین من با کی دارم درد و دل میکنم خاک عالم???پلگ: ادرین حقته یه کاتاکلیزم حرومت کنم دیدی کممبرم دیگه باهام کات کرد ??ادرین: ??... پلگ من میخام برم بیرون ی هوایی بخورم شاید کفشدوزک هم دیدم ?پلگ پنجه ها بیرون?
رفتم روی برج ایفل نشستم و به ماه خیره سدم که کفشدوزک اومد و گفت چیشده شرور کجاس?گفتم امم.. نه کسی شرور نشده م فقط اومدم ی هوایی بخورم راستی ببخشید نتونستم بیام ?کفشدوزک: نه فقط نگرانت بودم... و نشستم کنارش.. ساعتها چیزی نگفتیم که کت سکوت رو شکست و گفت: بانوی من من میخام یک حقیقتیو بهت بگم دیگه تحمل ندارم اینو توی دلم نگه دارم ?بانوی من من واقعا ع*اش*ق توعم نمیدونم اون کسیو ک دوست داری بهش رسیدی یا نه اما واقعا دوست دارم بجای اون بودم حتی چند ثانیه?مهم نیس چند بار منو رد میکنی چند بار شوخیام مسخره میکنی... امم. مم.. ساده بگم هیچ کسی نمیتونه جای تورو بگیره دیگه دارم دیوونه میشم?چرا... چرا منو دوست نداری؟
لیدی باگ: چشمام گرد شد باورم نشد این گربه بود برام عجیب بود همچین رفتاریو ازش ببینم احساساتش از اونی ک فک میکردم جدی تره??? دست و پامو گم کردمو گفتم امم.... نه... چرا اینو میگی دوستت دارم... چشماتو اونطوری نکن فقط.. ???خب خودت میدونی که هویت ما باید مخفی باشه کت: میدونم بانوی من اما... اما.. تو اصلا از ع*ش*ق چیزی میفهمی(داد میزنه)؟؟؟ لیدی باگ: صداش توی برج ایفل پخش شد بغض کرده بود...دیگه داشتم از این همه ناراحتی کت اذیت میشدم خودمم بغضم گرفت? گفتم خب انگار باید برات تعریف کنم دوست داری گوش بدی کت:من همیشه به حرفات گوش دادم و میدم ...ببین کت وقتی که بهم گل دادی من تورو رد کردم چرا چون ع*اش*ق کسی بودم که وقتی میخاستم بهش سلام کنم هم مث احمقا رفتار میکردم...اونقدر احساسمو توی خودم ریختمو بهش نگفتم که کار از کار گذشت و? اون الان با کس دیگه ای ه...اشک توی چشمام حلقه زد?... خب نمیتونم که ازش نفرت داشته باشم چون خودم نتونستم چیزی بهش بگم ولی هنوز هم دوستش دارم ?سخته فراموشش کنم ع*ش*ق*ش توی وجودم ریشه های محکمی داره که با هیچ لرزه ای خراب نمیشه?اما چ فایده ای داره ع*ش*ق یکطرفه...اون یکی دیگرو دوست داره و منم اصلا لی..لل..لیاقتشــو ندارم..دیگه بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردن??? کت:بانوی من متاسفم ? که کفشدوزک خودشو بهم تکیه داد و گریه کرد...صدای گریش تموم شد و بلند شد و گفت گربه من باید برم ازت ممنونم شنونده ی خوبی هستی و متاسفم که...حرفمو قطع کرد و گفت:من متاسفم که درکت نکردم اما همونطور که خودت گفتی نمیتونم ع*ش*ق*ت*و فراموش کنم..?☺️لپام گل افتاد حسابی گیج شدم و سریع رفتم کت:میدونم کفشدوزک ته دلش منو دوست داره ?❤و رفتم خونه .......
مرینت:پریدم روی تختم و گفتم تیکی ی چیزی بگم(بچه ها دیالوگ من همش همینه?) دارم به حرف های پیشی فک میکنم اگه واقعا منو دوست داره چی؟فک کنم باید ادرین اگرست رو فراموش کنم ?همینطور که به حرف های کت فک میکردم خوابم برد?...بچه ها میریم به وقتی ک مری از مدرسه برمیگرده حوصله نوشتنشو ندارم شرمنده??از مدرسه برگشتم و گفتم سللاااام مامان و بابا ?اونا ناراحت بودن یک میز اماده کرده بودن تا خاستم بشینم گفت بلند شو مرینت ?گفتم اخ ببخشید مامان???گوشیم زنگ خورد الیا ازم خاست بریم بستنی فروشی اندره ب مامانم گفتم و سریع رفتم سمت در که پام لیز خورد تپپپ افتادم... صورتم چند سانت فاصله با اسفالت داشت چشامو باز کردم دیدم یکی دستش دور کمرم حلقه کرده بود نگاش کردم دیدم یک پسر مو ابی و چشمای ابی جلوم وایساده بود و سلام کرد منم ک کلا خشکم زده بود سریع پریدم و گفت سلاااان یعنی سلام ??گفت من مارسل هستم از دیدنت خوشحالم منم گفت مرینت هستم خوشبختم☺️چشاش گرد شد ازم پرسید که واقعا مرینت دوپن چنگی منم تایید کردم ک دیدم پرید توی بغلم و گفت باورم نمیشه خودتی??☺️ خودمو بیرون کشیدم و گفتم ما همو میشناسیم...?خودشو جمع کرد و گفت نه ببخشید و سریع رفت داخل...منم یواشکی نگاه کردم دیدم نشستن پیش میز ??حرف زدن من نفهمیدم اما از قیافشون معلوم بود زیادم خوب نبوده که مامانم با گریه میز رو ترک کرد مارسل اون پسره سرشو انداخت پایین و بابا هم دنبال مامان رفت...?
که یهو مارسل بهم نگاه کرد من صد کیلوتر دویدم سمت بستنی فروشی ک تلپپپ هوردم ب ادرین خوردم زمین اخخخ ملاجم، امروز چقد میوفتم ایندفه ب کی خوردم??سرمو بلند کردم دیدم کاگامی و ادرین بالا سرمن ?دستمو گرفت و بلند شدم و سلام کردم و سریع رفتم....الیا بم گفت دختر اون پسر خوشتیپه کی بود??؟گفتم اممم...نمیدونم ولی مشکوک بود...بستنی گرفتیم رسید ب نوبت من با ناراحتی دور و برم رو نگاه کردم همه داشتن با بهترین دوستشون میخوردن که الیا اومد سمتم و گفت منو بهترین دوستم باهم میخوریم من از خوشحالی پریدم بغلش گفتم تو فوقوالعاده ای??ک نینو بستنیو ی جا قورت داد و گفت من یکی دیگه میخام واقعا معجزه میکنن??همه خندیدیم?.....شب شد رفتیم مامان داشت گریه میکرد اما تا منو دید اشکاشو پاک کرد?? و گفت سلام مرینت و پرید بغلم نیم ساعت فقط بغلم کرد(اخی) بهش گفتم چیشده گفت نگرانت شده بودم عزیزم....رفتم تو اتاق دیگه فک کنم واقعا خبری شده??...ناراحت بودم ک ادرینو با اون دختره بدقیافه دیدم اخه نمدونم چی دیده تو این دختر ک ع*اش*ق*ش شده اه اه?? ک تیکی اومد گفت:مرینت کارت درست نیست ک پشت سرش حرف بزنی...منم تائید کردم و گفتم ببخشید تیکی اما بهم حق بده ?دیدم تیکی گفت من میرم بخابم حواست باشه ک بهم بستنی ندادی?و خابیدم...
2روز بعد: توی کلاس بودم خانم بوستیه اومد تو و سلام کرد??.. و درس رو شروع کرد دیدم لایلا دستشو برد بالا ??گفت خانم بوستیه میتونم جامو با نینو عوض کنم صورتشو مظلوم کرد و گفت?: دیشب یک شرور دنبالم بود که کابوس درست میکرد من تا صبح کابوس م این بود اتفاق بدی برای دوستام بیوفته وتمام شب خوابم نبرد بخاطر شما و نتونستم درسمو بخونم میتونم پیش ادرین جون بشینم تو درسام کمک کنه?? که خانم بوستیه حرفشو قطع کرد گفت بله البته عزیزم و جاشو عوض کرد.. داشتم از حرص میترکیدم هاوک ماث: خشم دختری رو میبینم که بخاطر دروغ های همکلاسیش خشمگینه (دیالوگ های همیشگیش) مرینت: الیا بهم یک تنه زد و گفت حواسم جمع باشه منم یک نفس عمیق کشیدم راوی داستان: احساسات منفی مرینت محو شد و اکوما شرارتش رو از دست داد هاک ماث ناامید تر از همیشه برگشت و گفت نورو بالاهای تاریک بسته وبا خودش گفت نبرد واقعی هنوز شروع نشده...و اون روز دیگه هیچ عملی جلوی منو نخواهد گرفت...ها ها ها ها?(بشین بریم باو) مرینت: زنگ خورد داشتم بسمت خونه میرفتم که مارسل رو دیدم از یک ماشینی که خیلی از ماشین آدرین مدل بالا تر بود پیاده شد و گفت مرینت سلام میتونم برسونمت?من لپام گل افتاد و گفتم ن ممنون و به راهم ادامه دادم هوا خیلی سرد بود... من لباس گرم با خودم نیاورده بودم دیدم مارسل اومد جلوم و گفت: نمیتونم همینجا بزارم توی این سرما بری حتما سرما میخوری سوار شو.?. بهش گفتم: گفتم که خودم میرم.. گفت من از تو نپرسیدم میای باید بیای هوا سرده بلوبری و یک لبخند زد و دستمو گرفت و سوار ماشین شدم... ??از خجالت سرخ شدم بزور تو ماشین خودمو نگه داشته بودم اخیش بالاخره رسیدیم.. وقتی داشتم پیاده میشدم یک پالتو آبی خیلی شیک همرنگ مو هام رو شونه هام انداخت? بهش نگاه کردم وگفتم نمیتونم قبول کنم..(چ لوس) ?اون اصلا حرفی ک زدم گوش نداد و سوار ماشین شد بهش گفتم ممنون و اون یک لبخند زد?رفتم داخل.. سلام بزرگی کردم?مامانم پالتومو دید گفت مرینت اون... اونو.. اااز کجا اوردی?گفتم راستش اون پسره مارسل بهم هدیه داد و منو تا خونه رسوند ☺️رفتم ت اتاقم به پالتو نگاه کردم توی جیبش یک عکس بود یک پسر بود ک خیلی شبیه مارسل بود اما کوچیک بود که یک نوزاد بغل داشت و داشت گونه شو میبوسید و دستای کوچولوشو گرفته بود خیلی کیوت بود?...
خب دوستان من 2پارت باهم گذاشتم امیدوارم راضی باشین چون داستان خیلی پیچیدس و زییییبا امیدوارم تستچی جان قبول کنه خاهش میکنم همین یکی بخدا دستم شکست?توی نظرات بگین من دو تست باهم میتونم بنویسم برن ت بررسی یا نمیشه و بگین ادامه بدم یا ن??❤?بوس...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
واییییییییییییی
چه داستان پیچیده ای
ولی عالیییییییییییییییییییییییی بود
دمت گرم
با من دوست میشی؟
عالی بود فکر میکنم مارسل داداش مرینت باشه
عااااااالییییییییی بود من خوشم اومد
عالی
چشم پارت هارو طولانی تر میکنم
مممممممنووووووووون جیگراا????پارت جدیدمو گذاشتم تو بررسیه فعلا?❤ممنون بابت انرژی های مثبتتون???
آره صد درصد بعدی رو بزار قشنگ بود
خب دوستان لطفا نظر بدین ممنون میشم???
عالی بود ادامه بده
قشنگ بود