میراکلس عشق پنهان

ببخشید یک چیزی رو نگفتم اینکه یکم جلوتر یک قافلگیری داریم. منمنون??

از زبان راوی:یک هفته ای میشه که کفشدوزک برای تبدیل شدن به یک نگهبان خوب به معبد نگهبانان رفته و اونجا در حال تمرین کردنه.

کاهنان معبد گفتن که برای تبدیل شدن به یک نگهبان خوب باید یک ماه اونجا بمونه و تمرین کنه.بعد از پایان یک ماه میتونه برگرده به پاریس.

کفشدوزک اول نمیخواست بره ولی نگهبانان به اون گفتن که گربه سیاه میتونه از پس ارباب شرارت بر بیاد و کفشدوزک باید بیاد معبد.

کفشدوزک قضیه رو به گربه سیاه میگه اما میدونه که اون تنهایی از پسش بر نمیاد پس معجزه گر روباه رو به آلیا میده تا در نبود اون به گربه کمک کنه.

از زبون آدرین:پوووووف کفشدوزک خیلی وقته رفته معبد دلم براش تنگ شده.???پلگ رو نگاه داره کممبر میخوره

پلگ من اینجا دارم از دوری کفشدوزک رنج میکشم تو اصلا عین خیالتم نیست تیکی رفته.پلگ:چی کارم داری بزار بخورم دیگه من که زیاد از تیکی دور بودم یک ماه هم روش.??

یهو دیدم ۲۵ تا کممبر رو تو دو ثانیه خورد حالم بهم خورد ??? گفتم وای پلگ میتونی تمومش کنی حالم بهم خورد. گفت نه نمیشه ولم کن دیگه ای بابا. یهو صدایی اومد بوووووم

دیدم یک شرور به پاریس حمله کرده اسمش راستگو بود. یک تفنگ داشت و به هرکی شلیک میکرد میتونست ازش یک سوال بپرسه و اون آدم هم باید راستشو میگفت بعد اثرش از بین میرفت ولی اگه وسط سوال به اون ضربه وارد میشد هم اثرش از بین میرفت.....

ممنون دوستان گلم امیدوارم خوشتون اومده باشه???