
خب اینم از پارت 2 بریم تو کارش😌
خب کجا بودیم؟ اهاااا یادم اومد: که یهو یکی دویید اومد گوشیمو از دستم کشیدو فرار کرد! رِکسی داد زدو قلادرو کشید که بدوئه دنبالش خودمم یه لحظه ترسیدم ازش قیافش خیلی ترسناک شده بود🏃 منم شروع کردم به کشیدنه بنده قلادش مارگا:رِکسییییی بستهههه بس کننن لازم نیست بری بگیریشششش. خدایاااال. رِکسی وایساد. بعضی موقع خودم از اینقد فهمی که این سگ داشت شکه میشدم😂 با رِکسی دوییدم به سمته خونه با عجله در زدم مامان اومد درو با تعجب باز کرد مامان:وا چیشده تو که همین الان رفته بودی!! مارگا:ماماننن داشتم با رِکسی پیاده روی که میکردم یهو یه دزد اومدو گوشیمو گرفت مامان:چیییی ینی چیییی میدونی اون چقدر پولش بود؟؟؟!!!!! مارگا:ببخشیددد😭😭😭نمیدونم یهو چیشد گوشیمو سفت گرفته بودم!. مامان:آه خدایا چی بهت بگم بمون به بابات زنگ بزنم...
* * * بابا:وایسید بیام خونه ببینم چیکار باید بکنیم. به برادرمم میگم قضیرو توی اداره پلیس کار میکنه مطمئن باشید دزدو پیدا میکنه. با بابام خدافظی کردیم و رفتم نشستم رو کاناپه. تلویزیونو روشن کردم مارگا : اوففففف بازم برنامه های مزخرف. تلویزیونو خانوش کردم رفتم پیشه مامانم و گفتم:مامان من دارم میرم پارک دور بزنم. مامان:باشه برو.فقط ایندفعه خودتو ندزدن😐😂 مارگا:چقد بامزه ای تو مامان هار هار😐....
پیام بازرگانی😊😂 فقط راستی یه چیزی میخوام اسلایدارو یکم کمتر بنویسم ازین به بعد که کم نیاد باتشکر😂✌
هودی مشکی با طرح های طلاییمو پوشیدم. کلاهشو گذاشتم رو سرم و دستمو کردم تو جیبم و زدم بیرون. تو راه به سمته پارک بودم که دوسته صمیمیمو دیدم داره میاد سمتم نیشش تا بنا گوش باز بود😂 سوفی(اسمه دوسته صمیمیه ماگا):سلاممممممم دختر کجایی تو چرا هرچی بهت زنگ میزنیمو پیام میدیم جواب نمیدی؟؟!!! مارگا:سلام برتو بابا گوشیمو دزدیدن همین امروز صبح خیلی حالم گرفتس. سوفی:اخی نگران نباش پیدا میشه. حالا بریم سره اصله مطلب فردا تولده سیسیلیاست و خب یه کلوب اجاره کردنو میخوان تو اون تولد بگیرن میخواستم ببینم توام میای؟ مارگا:تولده سیسیلیاستتتت؟؟!!! واییییی انقد بدم میاد ازین دختره رومخ. سوفی:مارگاااا😐. مارگا:هیم باشه میام اگه تو میری. سوفی: عالیهههه.خب لباس داری؟ مارگا:دارم ولی لباسی که در شأن پرنسس خانم باشه ندارم😐💔. سوفی:خب پس بجای اینجور حرفا بریم یه لباسه درست حسابی بخریم. * * * رفتیم خرید. کلی لباس دیدیم ولی خب راستش من با هیچکدوم کنار نیومدم. هرلحظه حس میکردم ممکنه سوفی بهم حمله کنه منو تیکه تیکه کنه😅 ولی خب خودشو سخت کنترل میکرد...
وارده یه فروشگاهه بزرگ شدیم. خیلی حسه خوبی داشت فروشگاهش. یهو دیدم یه خانمی که انگار استرس داشت دویید اومد سمتمون:سلام خوش اومدید میتونم کمکتون کنم؟. سوفی:بله ما دنباله یه لباسیم برای دوستم. به من اشاره کرد. ولی خب من اصلا حواسم نبود چون مشغوله دید زدنه فروشگاه بودم😂 خانمه:بله واستون یه گزینه ی عالی دارم لطفا با من بیاید. سوفی دستمو گرفت با خودش دنباله خانمه راه افتادیم. جلوی یه لباسی که تنه مانکن بود وایسادیم. لباسو نگاه کردم واقعا خوشگل بود. پسندیده بودم😅 خانمه داد بهم تا پرو کنم. پوشیدمش و اومدم از اتاقه پرو بیرون. برای چند دقیقه سوفی فقط زل زده بود بهم منم پوکر فیص داشتم نگاش میکردم. سوفی:وایییییی تا حالا تورو انقد خوشگل ندیده بودم. مارگا:نمیری انقد بهم لطف داری😐😂. سوفی:خانم همینو میخریم....
خب اینم از پارته دو پارت سه رو نمیدونم کی میتونم بنویسم ولی تمامه سعیمو میکنم سریع بنویسم براتون. ببخشید دیگه اگه این پارت چرت بود😪 ولی قول میدم پارته بعد خیلی بهتر باشه☺ دوستون دارممم بدروددد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی ادامه بده 👌🏻