
سلام خوبین؟چطورین؟خانواده خوبن؟ خب میخوام یه داستانیو شروع کنم سعی میکنم زیاد بنویسم براتون چالشم داریم😊
خب اول میخوام بهتون بگم مارگا کیه مارگا یه دختره 13 ساله بی پرواست مثله تمومه نوجوونای دیگه مارگا خیلی دختره کنجکاویه و همیشه در حاله سعی برای اینه که این دنیایی که هیچ چیزش باهم جور در نمیاد بفهمه مارگا رنگه موهاش فندقیه و چشاش شیره ای اون خیلی دوست داشتنیه ولی خب همه بهش میگن خیلی عجیبه بریم برا داستان؟ بزن بریمممم🏃🏃🏃
صدای پرنده ها به گوشم مثله یه لالاییه دلنشین میومد زیره یه درخته بیده بلند دراز کشیده بودم و به ورجه وورجه کردنه گنجشکا نگاه میکردم که یهو.... از جام سه متر پریدم هوا! مارگا:وایییییی این دیگه چی بودددد نگا به زنگه ساعتم داشت خودشو پاره میکرد. رو تخت نشستن و پوکر فیص فقط نگاهش کردم😐 مارگا:خدا هرچی زنگه ساعته لعنت کنه😐💔 از تختم بلند شدم حوصله نداشتم رختخوابمو مرتب کنم همچنان که داشتم صورتمو میمالیدم از دره اتاقم رفتم بیرون. همینجوری که داشتم به سمته دستشویی میرفتم یه بویی به مشامم خورد...
واییییییی این بود هرچی بود داشت رودمو از حلقم میکشید بیرون بدو بدو رفتن دستشویی و صورتمو شستم و دوییدن سمته اشپزخونه دیدم مامان بابام صبحانرو چیدنو دارن حرف میزنن و منتظره من موندن. سگمم داشت غذا میخورد سلام دادم مامان:ساعته خواب خسته نشدی اینقد خوابیدی؟ بابا:صبح بخیر تنبل خانوم بیا بشین سریع غذا بخوریم تا از گشنگی نمردیم. مارگا:الان میاممم. دوییدم سمته سگم و یکم سرشو خاروندم و بعد پریدم رو صندلی به غذا های روی میز زل زدم. بعد شروع کردیم به خوردن. وقتی تموم شد از مامان بابام تشکر کردم و رفتم تو اتاقم...
گوشیمو برداشتم و رفتم تو واتساپ. با دوستام حرف زدم و حرف زدمو حرف زدم یهو دیدم مامانم داره دادو بیداد میکنه مامان:مارگا مارگااااا مگه با تو نیستممممم. واییییی از بس غرقه چت با دوستام شده بودم نشنیدمممم😑 از دوستام خدافظی کردمو دوییدم تو هال مارگا: چیشدههههه؟!؟! مامان:مگه داشتی چیکار میکردی صدبار صدات کردم نشنیدی؟ مارگا:ببخشیدددد😭 مامان:اشکال نداره ولی ایندفعه وقتی تو اون گوشیه بی صاحابی حواست به دورو برتم باشه مارگا:اخه شما مامانا چه دشمنی ای با این گوشی های بدبخته ما داریددد مامان:بیا رِکسی رو(چیه خب اسمه دیکه ای به ذهنم نمیرسید😐😂)ببر پیاده روی. مارگا:ماماننننن لطفااااا الان حوصله ندارمممممم. مامان:حرف نباشه یا میبریش یا گوشیتو میگیرم حداقل میری بیرون یکم باد به اون کلت میخوره چیه 24 ساعته تو خونه ای. مارگا:مامان منو چرا تهدید میکنی؟😐 مامان:من تهدید نمیکنم هشدار میدم عزیزم😊 مارگا:سس ماس😐😑
قلاده ی رِکسیو برداشتمو صداش کردم که بیاد و براش ببندم. دویید پیشم. داشتم قلادشو میبستم که دیدم زل زده تو چشام🐺 مارگا:چیه؟چی میخوای؟. رِکسی همچنان زل* مارگا:وایییی رِکسی همین چند دقیقه پیش غذا خوردی ینی چی که باز خوراکی میخوایییی بخدا ایندفعه گیر میوفتم در ضمن چاق میشییی! رِکسی با حرص نشستو باهام قهر کرد. مارگا:یالا پسر بیخیال بریم بگردیم یکم. قلادشو کشیدم دیدم تکون نمیخوره بازم کشیدم. مارگا:رِکسی تو با من شوخیت گرفتهههه؟؟؟؟ هوفففف...باشه...قبوله...من تسلیمم👐 رفتمو قایمکی از جعبه ی تشویقی هاش یکی کش رفتمو دادم بهش. با خوشحالی بلعیدش. بعد درو باز کردمو رفتیم دور بزنیم. *** داشتیم دور میزدیم که یهو...!!!
خبببب میدونم بدجا کات کردم😞😅 اره خودمم دوست دارم خودمو خفه کنم نظرتون چیه باهم بیایم خفم کنیم؟ الان ساعت 3 نصفه شبه من دارم براتون مینویسم پارت دو رو بزاریم واسه فردا ایشاالله بنویسم لایک کامنت فراموش نشههه😊اهااا راستی تا اخر برید چالش داریم..⚡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الان فردا شده پس کو پارت بعدی؟😅😅
منتظرم زود تر بزار😊