قلبم با این دروغ تپید20

گابریل:ت....ت....و آدرین:"روزنامه رو تکون داد"همشو خوندم همه چیزو خوندم میدونم چیکار کردی!گابریل:تو هیچی نمیفهمی آدرین:آره من هیچی نمیفهمم من از دنیا بی خبرم اول ورشکستش کن و بعدم سر ساختمون سازی خودش بکشش واقعا چطور تونستی؟چطور خواب به چشات اومد؟من.....من که هیچ کارم تا صبح نخوابیدم و دربارش تحقیق کردم اما نتیجه چی شد؟اون یه دوست داشته که ورشکستش کرده و بعدم سر ساختمون سازی خودش کشتتش و فقطم دوتا از دوستای صمیمیش میدونن به خانوادشم گفتن حادثه بوده😏حادثه (دوباره صداشو بیشتر بالا برد)وجدانت چطور آروم گرفت؟؟؟ها؟؟؟؟؟ده بگو مرتیکه!!!! اون کسی که کشتی پدر بزرگ زنمه!مرینت:بیدار شدم یه صداهایی از بیرون میومد لباسمو پوشیدم و همین که در اتاقو باز کردم شدت صداها بیشتر شد فکر کنم بخاطر در بوده که صدا هارو کوچیک میشنیدم صدای دعوای دو نفر از اتاق امیلی خانوم و آقای آگرست میومد رفتم نزدیک اتاق امیلی خانوم رو دیدم که با حالت مضطرب پشت دره با انگشت اشاره ام به در اشاره کردم و اونم با دستش به در اشاره کرد درو باز کردم آقای آگرست و آدرین داشتن دعوا میکردن

گابریل:زنت پشت سرته!آدرین بازوی مرینتو گرفت بردش جلو و گفت:آرهــــ زنمه بهش بگو چه آدم کثیفی هستی بگو دیگه یالا بهش بگو تا نشونت بده "صورتشو نشون داد"من که هیچ کاری نکردم این بلا سرم اومد خدا عاقبت تورو به خیر کنه میری پیش پدربزرگش مرینت:اینجا چه خبره؟چیو به پدربزرگم ربط میدی؟؟؟؟آدرین:به خودم اومدم من داشتم چیکار میکردم؟منی که تا دیروز عین سگ ازش میترسیدم الان دارم سرش داد میزنم و همچین بی احترامیایی میکنم؟داشتم لو میدادم همه چیو اگه مرینت میفهمید چی؟ولی اونم حقشه باید تاوان پس بده آدرین:آره تو گابریل آگرستی هیچی برات مهم نیست واقعا من.......(سانسور)میخوردم که تا دیروز به تو میگفتم پدر و بهت افتخار میکردم مرینت:این چه حرفاییه؟آدرین بازومو کشید و از اونجا برد از در خونه که بیرون رفتیم بازومو از دستش کشیدم و گفتم:توچت شده؟

مرینت:چرا رفتارت انقد عجیب غریب شده اون از دیشبت که یارو رو کتک میزدی اینم از الانت که داری به پدرت همچین حرفایی میزنی آدرین اون پدرته متوجه ای؟؟؟آدرین:انقد نگو پدرت اون پدر من نیست😠😠😠😠اون از دشمنم بد تره اگه میفهمیدی.....مرینت:چیو میفهمیدم؟آدرین:هیچی مرینت:نه تو داری یه چیزیو مخفی میکنی من چیو باید بفهمم؟آدرین:چیزی نیست که بفهمی یعنی موضوع به تو مربوط نیست فقط اینکه اون آدم………(بازم سانسور)ی هست همین مرینت:آدرینننننــــ😤آدرین:خب چیکار کنم صادق نباشم؟مرینت:همیشه با صادق بودن کار درستو نمیکنی و رفتم کلاه ایمنیو سرم گذاشتم و سوار موتورم شدم آدرینم سوار متشینش شد و هردو از اونجا زدیم بیرون توی جاده انگار فقط من وجود داشتم و اون یه مسابقه بین ما بود من ازش جلو میزدم اجازه مدادم یکم بیاد جلوم و بعد ببشتر گاز میدادم تا اینکه رسیدیم شرکت پیاده شدم و کلاهمو گذاشتم روی موتور و دادم دست مسئول ببره پارکینگ آدرینم از ماشین پیاده شد و داد دست مسئول اومد نزدیک تر و گفت:مسابقه میدی خانوم کوچولو؟مرینت:اگه اونقد ارزش داشت آره و رفتم تو

عصبانی سر میزم نشسته بودم آخه آدرین چش شده؟توی فکر بودم تا اینکه آدرین اومد و گفت:خانوم دوپن چنگ میشه حرف بزنیم و با ابرو بهم اشاره کرد یعنی بیا توی اتاق گفتم:نه و سرمو چرخوندم اونطرف آدرین:مسئله ی مهمی هست مرینت:نمیام آدرین پس مجبوری و دستمو گرفت برد توی اتاق و نشوند روی مبل آدرین:بذار اول حرف بزنم ببین من امروز اعصابم خورد بود اوکی؟مرینت:درسته،دلیلشم که نمیگی ولی واقعا اون رفتار مناسب تو نبود آدرین:خیلی خب ببین امروز فهمیدم پدرم کاری کرده که منو تورو جدا میکنه مرینت:ولی جدا نشدیم?آدرین:آره چون اگه تو بفهمی برای جداییمون چیکار کرده ازم جدا میشی فهمیدی؟مرینت:دقیقا نه ولی بازم نباید اون رفتارو میکردی?آدرین:راه برگشت نداره....ببینم تو دانشگاه نداری؟مرینت:دانشگاههههه زود باش که یهو......

سر و کله ی اکیپ پیدا شد آدرین:به به یکی از اعضا گفت:ببینید درسته دیشب یجورایی بی احترامی شد ولی ماهم عاشق شدیم و میدونیم چرا اونکارو کردی آدرین به مرینت اشاره کرد و گفت:مرد که باشی درک میکنی مرینت:اصلا هم اینطور نیست یارو اگه مستقیمم بهم پیشنهاد ازدواج بده نباید همچین کاری میکردی یکی از اعضا که زن بود گفت:دقیقا به نظرم میتونی محترمانه با حرف زدن درستش کنی مرینت:زن که باشی میفهمی و زدیم قدش✋آدرین:اگه پیشنهاد ازدواج بده که نیازی به کتک زدن نیست قیافه ی مرینت و خانومه:😳😳😳یکی از اعضای مرد:اون موقع زنده زنده باید خاکش کرد آدرین:آفرین به تو میگن مرد👍💪مرینت:برو بابا یکی از اعضا: اومدیم بگیم که لباساتون آمادست مرینت:ای وای چه بد شد ما کلا امروزو نیستیم آدرین:آره یکی از اعضا:اشکالی نداره پس،فردا همو میبینیم مرینت&آدرین:خداحافظ ورفتیم مرینت:من خودم با موتورم میرم آدرین:من میرونم مرینت:لازم نکرده اونجا یکی دیگه هم برای کتک زدن پیدا میکنی آدرین:نه بابا فقط میخوام تورت نکنن و اگه سعی کردن.....مرینت:😒😒😒

بالاخره بعد از کلی بحث آدرین منو رسوند و بعد از یه دانشگاه خسته کننده رفتم بیرون که دیدم آدرین اونجاست پریدم بغلش(عکس اسلاید)ولی بعد جدی شدمو از بغلش بیرون اومدم آدرین صورتشو اورد نزدیک و گفت:چی شده خانوم کوچولو خجالت میکشی؟نمیخوای دوس پسرتو ببوسی😌؟هُلش دادم عقب و گفتم: اگه بی مزه بازی در بیاره نه و راه افتادم رفتیم شرکت و به آلیا و نینو گفتیم آماده باشن بعد بعد هم شیپ فینا اومد(فیلیکس و لونا)و رفتیم خارج از شهر خیلی خوش میگذشت اونجا خیلی خوب بود با دخترا توی اتاق یکم حرف زدیم و بعد رفتمی بیرون و دیدم پسرا دارن فوتبال دستی بازی میکنن مرینت:چه افتضاح بازی میکنین آدرین:عه؟پس خانوم کوچولو بیا اینجا ببینم تو چقد خوب بازی میکنی مرینت:خودت خواستی فیلبکس برو کنار(وی خیلی جدی به پشت میز می آید)آدرین:عمرا ببری(2دقیقه بعد)آدرین:چجوری بردی؟؟؟؟مرینت:نمیدونم شاید از تو حرفه ای ترم آدرین:برو بابا من بهت آسون گرفتم مرینت:تو راست میگی آدرین:اصلا این منو خسته کرده بود سر پا و.....مرینت:مغرور.....خیلی خب شرط ببندیم؟آدرین:سر چی؟مرینت:ما توی گوشی بازیmini minitiaیا همونmili militiaبازی میکنیم(بازیه واقعیه من دارمش و توش استادم پیشنهاد میکنم نصب کنی)اگه من بردم تا یه هفته هرچی من گفتم همون میشه آدرین:و اگه من بردم....هرچی من گفتم باشه مرینت:باشه بازی کردیم و بله برنده مشخصه من آدرین:چی؟؟؟؟مرینت:پیچ پیچی فقط اینکه من توی15دقیقه30بار جناب عالیو کشتم آدرین:خب منم3بار کشتمت مرینت:به لطف تفنگ های اسنایپ و ارپیژی😒من با کلت و رگبار فقط تو رو کشتمت که