
گایز واقعا متاسفم مجبورم قسمت های عاشقانه رو حذف کنم چون دوبار این تست رو منتشر کردم ولی تستچی عزیز قبول نکرد به علاوه اینکه زیاد وقت خالی ندارم به هر حال من نوشتمش امیدوارم تستچی گرامی قبول کنه ??
سر شام کلی به شوخی های الکس خندیدیم و بعد به خاطرات آدرین درباره سفر هاش به دور دنیا گوش کردیم بعد از اون بلند شدم و ظرف هارا باکمک مرینت جمع کردم به آشپزخانه بردم مرینت رفت ولی من مشغول جمع کردن یسری چیزا شدم .از زبان الکس : وقتی مرینت اومد بیرون داخل آشپزخانه شدم چو داشت ظرف هارا جمع می کرد و متوجه من نشده بود از پشت بهش نزدیک شدم و بغلش کردم لب هایش رو بوسیدم و اورا به سمت یکی از اتاق ها بردم و در را قفل کردم .( تو تست قبلی که متاسفانه منتشر نشد کاملا توضیح داده بودم )
بعد از مدتی با آدرین فیلم می دیدیم صدای خنده های اون دو از اتاق بیرون میومد و من انگار خیلی معذب بودم ساعت ۱۲ بود ۳ روز دیگه به سمت مصر می رفتیم و فردا کلی کار داشتیم آدرین بلند شد و دستم را گرفت و گفت بیا باهم بریم بخوابیم فردا کلی کارداریم وارد یکی از اتاقا شدیم اتاق خوشگلی بود ترکیب رنگ عسلی و شیری و یه تخت دونفره قشنگ در کنار آدرین خوابیدم اودستانش را روی گونه ام گذاشته بود و داشت نوازشم می کرد و من با لبخند نگاهش می کردم .....
بلند شدم و روبه روی آیینه نشستم و شروع به شونه کردن موهام کردم الکس بیدار شد و از روی تخت نگاهم میکرد گفتم خب... حرفم رو قطع کرد و گفت هنوز نمی دونم چه حسی بهت دارم چو .سرم رو تکون دادم بلند شدم گفتم ببین الکس بابت رفتنم متاسفم راستش فکر کردم با رفتنم عشقی که بهت داشتم هم بره ولی اینطور نشد من بیشتر دلتنگت شدم و برای برگشت پیشت لحظه شماری می کردم می دونم خودم گند زدم بش ولی اگه به گذشته برگردم دیگه با عقلم تصمیم نمی گیرم بلکه به حرف دلم گوش می کنم گوشواره هامو انداختم گیره سرم رو زدم و بیرون رفتم
بلند شده بودم و به صورت آدرین نگاه می کردم به خودم اومدم و دیدم که داره نگاهم می کنه سریع چشمام رو برگردوندم و وانمود کردم که گل های روی دیوار نظرم رو جلب کرده ??♀️بهم صبح بخیر گفتیم و من بلند شدم و پشت میز نشستم کش سرم رو برداشتم که آدرین گفت دیشب خوب خوابیدی سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم می خواستم موهام رو ببندم که آدرین گف بذار باز باشه خوشگل تر میشی لبخندی زدم و کش هام رو کنار گذاشتم کتم رو پوشیدم و همزمان که خارج می شدم گفتم دیر نکنی چشم هاش رو باز و بسته کرد که یعنی باشه لبخندی زدم و بیرون رفتم .
پلگ اومد پیشم و گف انگار خیلی خوش می گذره آدرین .بهش گفتم خفه شو پلگ . لباس هام رو پوشیدم گفتم به توکه بد نگذشته تو و تیکی باهم بودین پلگ گف آره اون به اندازه یه کممبر شیرینه نه اینکه کممبر شیرین باشه ها ولی وقتی بهش نگاه می کنم یه تیکه کمببر رو می بینم که برام چشمک میزنه برم بخورمش پوزخندی می زنم و میگم از دست تو پلگ بیا اینم کممبر لازم نیس برای گرفتنش اینقدر حرف بزنی پلگ گف می دونی آدرین فکر کنم عاشقت شدم تو حرف دلم و خوب می فهمی خندیدم و گفتم اوه ببخشید مرینت منتظرمه پلگ به نظرم بهتره رو تیکی کار کنی تو موفق میشی رفیق .
سر میز صبحانه چو گفت که امروز همگی بریم و کارهای باقی مونده رو انجام بدیم من می خواستم یه سر به خونه بزنم و بعد به دیدن آلیا برم آدرین هم به خونه میرفت چو هم می خواست به مجمع نگهبانان بره از هم خداحافظی کردیم وارد خونه شدم همه جارو گردو خاک گرفته بود با خودم گفتم اگر مامان اینجا بود حسابی کفری می شد دستمال رو برداشتم و همه جارو گرد گیری کردم بعد تصمیم گرفتم کمی ماکارون برای توی راه درست کنم کیسه آرد رو آوردم و ماکارون هارو درست کردم بعد از اون به مامان و بابا سر زدم بوسیدمشون از خونه بیرون رفتم و به دیدن آلیا رفتم وقتی حواسش نبود معجزه گر روباه رو براش گذاشتم به همراه یک نامه امیدوار بودم وقتی نیستیم اتفاقی نیوفته ولی محض احتیاط بد نمی شد بعد از اینکه معجزه گر لاکپشت رو به نینو و معجزه گر زنبور را به کلویی دادم به خونه برگشتم و منتظر بقیه موندم
وارد خونه شدم خونه تاریک تر و دلگیر تر از همیشه بود به اتاق بابا سر زدم هنوز هم همان طور خوابیده بود به اتاقم رفتم کمی روی تخت گرم و نرمم دراز کشیدم بعد از اون سر پیانوم رفتم و یه آهنگ سوزناک زدم در آخر به عکس سه نفری از خودم ، مامان و بابا برداشتم و توی کیفم گذاشتم از خونه بیرون رفتم و توی خیابونا قدم می زدم بعد از اون وقتی داشت شب می شد به خونه برگشتم مرینت روی مبل جلوی تلویزیون خوابش برده مثل اینکه بقیه نیومده بودند رفتم و کنار مرینت نشستم سرم رو روی شونه اش گذاشتم و خوابیدم
به تک تک قبر ها سر زدم واسماشون رو می خوندم تک تکشون بهترین دوستام و همین طور بهترین نگهبانان بودند در آخر بالای قبر استاد بزرگ ایستادم کاش حرفاش رو تموم می کرد هنوز آخرین حرفاش تو ذهنم هست لیدی باگ و کت نوار رو پیدا کن معجزه گر اونا ...... کاش می فهمیدم معجزه گرشون چیه نفس عمیقی کشیدم و دستانم رو در جیبم فرو کردم و بالای تپه رفتم و به مناظر سرسبز نگاه کردم و به غروب خورشید خیره شدم .
شام رو بدون چو خوردیم شب نسبتا آرومی بود همه ساکت بودیم و در فکر اینکه قراره چی رو از سر بگذرونیم تاریکی هنوزم وجود داره و ما تمام مدت تنها کاری که کردیم اینکه به روابط شخصیمون فکر کردیم مرینت بین من و آدرین نشست سرش رو روی شونه آدرین گذاشت و گفت نمی دونم چرا ولی حس می کنم می ترسم دستم رو لابه لای انگشتان لاغر مرینت کشیدم و گفتم من مراقب هردوتون هستم? آدرین نگاهی به دستانم کرد ?حواسم نبود چیکار کرده بودم سریع دستم رو از دستش بیرون کشیدم و به اتاق خودم رفتم روباز خوابیدم و بهش فکر می کردم اونقدر بهش فکر کردم که خوابم برد
خب اینم قسمت ۸ ببخشید دیر شد ۳ بار منتشر کردم و پر از سانسور هستش من قسمت های عاشقانه رو ۵ پارت کرده بودم که الان مجبور شدم بکنم ۳ قسمت امیدوارم خوشتون بیاد نظر فراموش نشه ?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی زود بعدی رو بزار پلیییییز
عالی بود بعدی رو زود بزار
ماموریت ما سه پارت اخرش هم رسید