سلام منتظرم کامنت هاتون راجب این پارت هستم تو پارتای بعدی اتفاق عجیب و جالبی میوفته
با لبخند رفتی سمت بالکن و بازش کردی « سلام » بعد مکث و نگاهی به تو و خونه جواب داد ( سلام ) بهش اشاره کردی که روی مبل بشینه دقیقا جلوی میز که خوراکی هارو گذاشته بودی اونم همین کارو کرد . ( وسایل چیدی ، تیپ زدی 😁 ) « آره نا سلامتی مهمون دارم » جفتتون خندیدین حالا انگار مثل دوتا دوست شده بودین
اما گفته بود نترس اما بدون من خطرناکم !!! « حالا که شب موعود رسیده ، بگو اسمت چیه !؟» ( کای ) « آها منم کامیلا هستم کامیلا واید . ( آها باشه خانم کوچولو ) این دیگه چه لحنی بود ؟!!! تو که خودتو معرفی کردی هم بهت میگه خانم کوچولو؟! « کامیلا بگو » اما اون قبول نکرد و گفت ( خانم کوچولو )
یه چش قوره رفتی و یه دونات خوردی . « خب یکم از خودت بگو راستی چرا این همه آدم فقط میای سمت من ؟ چرا بهم حمله نکردی ؟ چرا باهام صمیمی شدی ؟ » ( نفس بگیر کوچولو الان میگم ) باز گفت کوچولو ... اما چاره چی بود باید تحمل میکردی .
( ببین ما معمولا به آدم بیدار حمله نمیکنیم من حالا کردم خ.و.ن تو خیلی خوشمزه ست 😂، نمیدونم چرا خواستم حمله نکنم و باهات حرف بزنم.؟) با تعجب نگاش کردی « خوشمزست 😐 » اونم خندید و یه دونات برداشت ﴿ گایز دیگه فکر نکنم فقط فقط خ.و.ن بخورن که 😂😅﴾ قهوه هاتون رو خوردین ( نوبت توعه ) « معرفی ؟ » ( آره دیگه چرا خونه مستقل داری ؟ ) « خب من سه سال پیش پدر و مادرمو تویه تصادف از دست دادم و خاله حامی من شده میشه گفت اما خب خونه جدا برام گرفته اما اوایلش پیش خودشون بودم
( ببین ما معمولا به آدم بیدار حمله نمیکنیم من حالا کردم خ.و.ن تو خیلی خوشمزه ست 😂، نمیدونم چرا خواستم حمله نکنم و باهات حرف بزنم.؟) با تعجب نگاش کردی « خوشمزست 😐 » اونم خندید و یه دونات برداشت ﴿ گایز دیگه فکر نکنم فقط فقط خ.و.ن بخورن که 😂😅﴾ قهوه هاتون رو خوردین ( نوبت توعه ) « معرفی ؟ » ( آره دیگه چرا خونه مستقل داری ؟ ) « خب من سه سال پیش پدر و مادرمو تویه تصادف از دست دادم و خاله حامی من شده میشه گفت اما خب خونه جدا برام گرفته اما اوایلش پیش خودشون بودم
« رشته هنر تو دانشگاه میخونم ، مممم خب مدت هاست با کسی مثل تو خیلی صمیمی نشدم حدود دوساله با اینکه مربوط به پدر و مادرم نیست » یه نگاهی بهت کرد ( خب بابت پدر و مادرت متاسفام ولی چرا صمیمی نشدی با کسی ؟ ) اصلا دلت نمیخواست راجب آدام بگی اما خب نمیشدم نگی پس دیگه گفتی ﴿ نگفت گفت زیاد شد 😂﴾ « من من یه اعتراف داشتم که جواب خیلی تلخ و بدی گرفتم ، متاسفانه مجبور بودم همه جا ببینمش تو مهمونی همه جا ... » اولش تعجب کرد و جا خورد اما بعدش انگار عصبانی شد ( کی ؟؟ ) اااا چرا عصبانی شد ؟ چرا باید میدونست؟ مکث کردی و گفتی « خب مهم نیست بگذریم » < گایز تو اسلاید بعد قسمت شیش و آنچه خواهید دید گذاشتم چون دوتا اسلاید تکراری اومد >
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)