این یه قسمته بچه ها و واقعیه
داستان از جایی شروع میشه که کارا پیرویه یک دینی هست که در اون فک میکنن دنیا یه بازیه و خداشون یه بازیکن...اونها بازیکن رو میپرستن...هرکی در اون دین خود خواهی کنه باید مراسم (روح پاک) رو براش اجرا کنن که باهاش بزودی آشنا میشیم
کارا به گلها علاقه داره...اونا تو شهر وجود دارن...ولی شهر برايه کسایی که پیرویه این دینن جایه خطرناکی...اونجا کارا متوجه میشهه بچه هایه مردم برايه تولدشون کادو میگیرن...شام آمادس...کارا با دست پاچگی میگه:پدر...میتونم یه کادو یه تولد برايه خودم داشته باشم؟ _نه عزیزم این کار باعث میشه که خود خواه شی... _از کجا معلوم شاید بازیکن همه یه اونارو برايه خودش بخواد😳 اینجاست که پدره کارا از سره میزه شام بلند میشه...موهایه کارارو میکشه و اون رو به طرفه کمد دیواری میبره و اون رو حبس میکنه... _منو ببخشین...(و در اینجا شعاره دین گفته میشه) مارا ببخش به ما رحم کن
روزه بعدی خودخواهی پیدا میشود... _من سعی داشتم شوهرمو گول بزنم و به طرفه پشته تپه ها فرار کنم _تو میدونی که حتا اونجا هم باید مجازات شی درسته؟ _بله...من آمادم تا روحم پاک شه... طناب و اسید اینجاست...و این مراسمه پاک کردنه روح نام داره شعار تکرار میشود _مارا ببخش به ما رحم کن مارا ببخش به ما رحم کن! کارا با چشمانی هراسان به جمعیت نگاه میکند... روزی دیگه پشته سر میرود کارا با ناراحتی میگوید:پدر...بازیکن کی میآید؟ _اون به زودی میاد... _کی؟شما مطمعن هستید که اون وجود داشته باشه؟ موقعی که نه شما نه مادر نه رهبر و نه هیچکس دیگه نمیدونه چرا باید به انتطار بشینیم... کارا شیشه یه تلویزیون رو میشکند میز را کج میکند...و بعد پدرش بلند میشود... _کارا،فردا باید به مراسم (روح پاک) بری...حالا برو تو اتاقت _😫
شب شد و کارا تصمیمش رو گرفت... _از اینجا میرم... در اینجا کارا ارتباطه خود رو با دین و پدرو مادرش قطع میکند...ولی یک اشتباه باعث شد مسیر عوض شود...فقط یه سنگ...باعث شد کارا از چند کیلومتر سقوط کند... _هاه...تو یه انسانی! _ت ت ت ت تو چ چ چ چ چی ه ه ه ه هستی؟ _اسمم آزریل هست و یه هیولام...هاه تو سقوط کردی!تو به کمک نیاز داری...
و محبت آغاز میشود
اما هرچیزه خوبی یه روز تموم میشه... _آزریل...اگه دنیایه ما یه بازی باشه چی؟ _اهمیتی نمیدم...ولی اگه بود...دوس داشتم بازیکن تو باشی... نقشه یه شومی به سره کارا زد که اسمش (جنوساید) بود😈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
ممنون
جالب بود نمیدونستم
مگه و اصلا آندرتیل رو میشناسی؟
میگم من آخرشو نفهمیدم،،،چرا کارا جنوساید زد به سرش؟
منم نفهمیدم ولی اینو تو یه کمیک دیدم
آها
چون مرض داشت😐😐😂😂
این یه کمیکه تو اپارات دیدمش
این یه کمیکه تو اپارات دیدمش
میدونم...گفتم شاید اینکه تویه یه داستان بگم راحتتر باشه
مای پشمز😐نمدونستم😐دمت گزم که گذشتتش رو گذاشتب👏👏👏👏
خواهش
داستان واقعیش یکمی عجیبه دلم براش سوخت😐😐
منم😐