😩😩😩😩😩😩😩😩😩😩😩😩
که متوجه ی یه دختر کنار پسره ای که با کوکی دعوا میکرد شدم.خیلی برام اشنامیزد.بعد از یعالمه فکر کردن فهمیدن کیه.این امکان نداشت.😢به فارسی صداش زدم.دختره تعجب زده برگشت طرفم واونم وقتی منو دید تعجب کرد ولی اونم بعد از چند دقیقه اسم قبلیمو گفت.باورم نمیشد.رفتم پیشش وپریدم بغلش.سو:شهزاد باورم نمیشه خودتی😥؟تو اینجا چیکار میکنی؟دلم برات تنگ شده بود عزیزم.شهزاد:منم همینطور رفیق😅.خودت اینجا چیکار میکنی؟سو:داستانش طولانیه.پسری که داشت با کوکی دعوا میکرد رو به شهزاد گفت:چیشده عزیزم؟میشناسیش😐؟شهزاد:اره.سو:میشه دوستمم ول کنی🤗؟شهزاد:باتوهه🤔؟سو:اره☺.شهزاد:ولش کن😒.پسره یقشو ول کرد وگفت: اگه یبار دیگه اینطوری به عشقم زل بزنی خونت گردن خودته😠.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
عالی بود ادامه بده 😊
خیلی ممنونم
عالی بی نظیر بود مرسی از داستان قشنگت پارت بعد رو خواهشا بزار
خیلی ممنونم گلم🌹،به زودی میزارم😘
وای پارت بعد
چشم به زودی میزارم😉
عااااااالی بید:/
پارت بعد رو زود بزار لطفا ಥ‿ಥ
خیلی ممنونم😘، سعیمو میکنم😉
سلام آجی عالی بود قشنگم
ببخشید اگه نبودم
ممنونم اجیه مهربونم😘،مهم نیست فقط امیدوارم سالم باشی💕
♥️💕♥️💕🖤 پارت بعدی لطفاً
خیلی خوب بود
خیلی ممنونم😘