7 اسلاید صحیح/غلط توسط: عالم کبیر انتشار: 3 سال پیش 70 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
مینی فیکشن 22 نوامبر 1963 کاپل : یونکوک ، کوکگی ژانر : مافیایی ، رومنس نویسنده : nobody کپی ممنوع Part 1
شرط :
15 لایک
8 کامنت
قبل از داستان خوانده شود !
" مافیا معموال به خانواده های تبهکار ایتالیا/امریکا یا سیسیل گفته میشه. تو این
خانواده ها رئیس که پدرخوانده نامیده میشود بیشترین اختیارات را در دست دارد
و بعد از اون مقام معاون هست که بیشترین میزان اختیارات را دارد. کاپو ها به
اصطالح کسانی هستن که منطقه ای را در اختیار دارند و ان را مدیریت میکنن و
بهشون بازو های خانواده ی مافیا هم میگن چون اونا بیشترین قدرت رو در دست
دارن. بعد از کاپو ها گروهبان ها هستن که معموال )نه همیشه( 13 سرباز را در
دست دارن. سرباز ها پایین ترین مقام رو در خانواده دارن که کار های پر
ریسکی مثل انجام قتل ها یا قاچاق مواد ها رو انجام میدن. "
او تنها یک سرباز بی ارزش بود وقتی به خانواده ی بزرگ مافیایی ساکتوزا
پیوست. یه پسر بچه ی کره ای بی ارزش که بهش محل سگ هم نمیذاشتن. به او
خطرناکترین و پر ریسک ترین ماموریت ها رو میدادن. ماموریت هایی که
میدونستن مین یونگی از پسش برنمیاد و شکست خورده برمیگرده تا کل خاندان
بتوانند تنبیه درست حسابی بکنن اون پسر رو یا شاید هم... بکشن!
ولی ماموریت ها گذشتو گذشت و یونگی ، همان پسر کره ای بی ارزش توانست
خود را ثابت کند و پیروز در تک تک میدان های نبرد بیرون اید. پایینترین مقام
در یک خانواده ی مافیایی سرباز ها هستند ولی یونگی با اثبات خود به
پدرخوانده، دیگر یک سرباز نماند...او اکنون نقش یه کاپو را دارد.
در خانواده ی ساکتوزا قدرت اولین حرف رو میزنه اما این قدرت میتونه هر
چیزی باشه !
از پول گرفته تا زور بازو....
شخص خاص خانواده ی ساکتوزا که بار ها داستان های شگفت انگیزی ازش
شنیده بود مالقات کند. یونگی شنیده بود اون شخص که مثل خودش نژاد کره ای
ها رو دارد و جزو نابغه ترین کاپوهای ساکتوزا است....یک مرد کامل از نظر
هوش و قدرت. ماموریت هایی که انجام داده و گروه های رقیبی که نابود کرده
همش کار او بوده... جئون جانگ کوک!
بهترین و خطرناک ترین مافیای سیسیل که برگزیده ی پدر بود!
)سیسیل: یک جزیره در دریای مدیترانه که تو کشور ایتالیا قرار داره(
اما این همه ی داستانی نبود که یونگی شنیده بود. او نیز شنیده بود که جئون
جانگ کوک یک روح سرگردان است. یک روح ازاد که هروقت که بخواهد
میتواند انسان ها رو تسخیر کند. درسته که کمی فانتزی بنظر می رسد اما همه که
مثل یونگی فکر نمیکنن. این همان دروازه ای بود که یونگی دنبالش میگشت
برای به دنبال گشتن ماجراجویی های بیشتر و حیرت اور. گلسش را پایین اورد و
با چشمان تیز و گربه ایش اقتدار اون مرد رو تحسین میکرد. جئون جانگکوکی
که در مهمانی ارام و کسل کننده ی امشب داشت با پدرخوانده صحبت میکرد و
لبخندی از جنس پوچی بر لب زده بود. اگر کسی از دور او را میدید فکر میکرد
جانگکوک و پدر خوانده خیلی به هم اعتماد دارن ولی این برای یونگی که تمام
عمرش لبخند های مصنوعی بر لب میزد کامال مشهود بود. یونگی نیم رخ مرد را
میدید. مردونه و جذاب ... چیزی که واقعا شایسته ی ان داستان ها بود.
باید تا پایان مهمانی صبر میکرد. میتونست همین االن بره و گپی کوتاه با اون
مرد مرموز داشته باشه اما ترجیح داد این زمان کوتاه رو صرف دید زدن جانگ
کوک بپردازه. با اینکه پنج دقیقه بیشتر نگذشته بود اما نگاه یونگی، جانگ کوک
رو رصد کرد که به بیرون از سالن قدم برمیداره. در راهرویی که به طبقات
دیگر متصل میشه. پس بلند شد....
بلند شد و کتش را مرتب کرد. قدم هایی که برمیداشت بوی یک شکارچی زیرک
را میداد که با چشمانی که در تاریکی برق میزد شکارش را زیر نظر گرفته بود
و وقتی که نگاه شکارش بهش برخورد کرد...زمان حمله سر رسیده بود!
توی راهروی خلوت که تنها و خودش و شکارش در ان مکان وجود داشتن،
نوشیدنی که دستش بود با نیم تنه ی تصادفی که برعکس اسمش کامال برنامه
ریزی شده بود روی کت مشکی رنگ جانگ کوک خالی شد و طی اون حرکت
مین یونگی از عمد پایش را پشت پای جانگ کوک گیر داد و برای جلوگیری از
افتادنش کراوات مرد رو گرفت و سمت خودش کشید.
از پشت به دیوار برخورد کرد و صورت جانگ کوک درست مقابل صورتش
ایستاد. نفس های مرد که در صورتش پخش میشدند رو در سینه اش فرو برد و با
چشم های خمار اولین مکامله اش با مرد را شروع کرد...
: اوپس ... فکر کنم یه عذر خواهی بهتون بدهکارم.
تا چند ثانیه حرفی زده نشد و نگاه خوش خیال یونگی بر نگاه بی حس جانگ
کوک دوخته شده بود. برخالف انتظار پسر کوچکتر، جانگ کوک یک دستش رو
از روی دیوار برداشت و دور کمر پسرک حلقه کرد.
نیشخندی به نگاه متعجب یونگی دوخت و با صدای محکمی جواب داد...
: گربه کوچولوی شیطون ساکتوزا. خیلی دلم میخواست قرار مالقات تو شرایط
بهتری رخ بده قربان.
خب...حقیقتا این اصال چیزی نبود که یونگی انتظارش رو داشت. فکر میکرد
مرد اونو به شدت به گوشه ای پرت میکنه و بعد از داد و هوار هایی که سرش
میزنه اونو تحقیر میکنه اما قبولی این حرکت از جانب مرد بزرگتر یونگی رو
شوکه کرد.
شنیده بودم برای خودم منطقه ی شرقی رو تحت کنترل داری. حاال چیشده که به
کاپوی بخش شمالی روی اوردی؟
جانگ کوک نیازی نداشت تا این سوال رو بپرسه. خودش به خوبی میدونست که
چرا یه پسر کره ای کم سن اینجوری بهش جذب میشه. به هر حال داستان های
زندگیش با کمی اغراق واقعا متحیر کننده بودن و این از گوش یونگی نشنیده
نمانده بود.
پسر کوچکتر دستش را ارام از روی کراوات مرد پایین اورد و نگاهش را از
کفش های مارکش به نگاهی که یک دنیا رو با خودش حمل میکردن برگرداند.
: شاید همین تصادف برنامه ریزی شده برای هردومون کمی تنوع باشه.
جانگ کوک با لحنی نامطمئن پرسید...
: تنوع؟
دست یونگی با کمی اشوه دور گردن مرد حلقه شد و صورتش را نزدیکتر برد.
: یه پسر گرم مثل من با یه پسر یخی مثل تو شاید مکمل تیمی باشن که ساکتوزا
تمام مدت دنبالش بودن....
با خم شدن در کنار گوش مرد بزرگتر ادامه داد....
: من فقط اومدم درخواست یه همکاری رو بدم اقای جئون.
این چیزی نبود که یونگی از اول براش برنامه ریزی کرده بود اما برای شروع
این رابطه بدک هم بنظر نمیرسید. جانگ کوک که انگار اصال تحت تاثیر قرار
نگرفته است نگاه مشکوکی به یونگی انداخت و پرسید...
: چه نوع همکاری ؟
راننده چشمی زیر لب گفت و شروع به حرکت کرد. مسیری رو نرفته بودن که
جانگ کوک سمت یونگی برگشت و گفت...
: خب اون چه کاریه که برای انجام دادنش ازم درخواست همکاری کردی مین
یونگی؟
یونگی لبخندی زد و همچنان که نگاهش به دکمه ی های لباسش دوخته شده بود
جواب داد...
: صبر داشته باش اقای جئون...
سرش را به سمت جانگ کوک چرخوند.
: بهت گفتم که باید تنها صحبت کنیم.
بعد از اون حرف دیگه مکالمه ای بین یونگی و جانگ کوک ردوبدل نشد تا وقتی
که راننده، یونگی و جانگ کوک رو درست مقابل درب خونه ی یونگی پیاده
کرد. یونگی سریعا از دری که توسط راننده اش باز شده بود پیاده شد و به
همراهش جانگ کوک بیرون اومد. هر دو پسر بی هیچ حرفی وارد خونه شدن که
یونگی با ریختن کمی مشروب توی گلس جانگ کوک رو دعوت به نشستن کرد.
: خب...حاال میشنوم.
یونگی گلس جانگ کوک رو به دستش داد و بعد از در اوردن کتش روی میز
مقابل پسر بزرگتر نشست. بدون رعایت ادب و فرهنگ یک مافیای سیسیل
برخورد میکرد و این برای جانگ کوک به طرز دلنشینی تازگی داشت.
: کارلوس مارچلو.
جانگ کوک با شنیدن این اسم از زبان یونگی گفت...
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
اوپا الان کجایی
نیستی اینجاا؟
عالی بود
ادامه بده هانسههههه
ادامه چرا نمیاد؟
❤عالی ❤
kiss you 😘