
سلام این ادامه اون قبلی هستش . حتما نظر بدین
وقتی در رو باز کردم دیدم که همه مثل قطار پشت سر هم ایستادن و منم از این حرکتش اون خندم گرفت و خندیدم بقیه اعضا هم با تعجب از این کار من به هم نگاه میکردن رفتیم و سوار ماشین شدیم توی راه با خودم فکر میکردم...
همینطور در حال فکر کردن بودم که با صدای شوگا که داشتن با جیمین تصمیم میگرفتن چی سفارش بدن به خودم اومدم بقیه به این نتیجه رسیدند که استیک بخورند و از من پرسیدند تو هم می خوری گفتم نه . نامجون گفت صبر کنید بچه ها خودم یه غذای خوشمزه برای سفارش میدم به سلیقه خودم. همه گفتن اوووو و بعد همه خندیدیم وقتی وارد رستوران شدیم یک میز رزرو کردیم و همه رفتیم نشستیم گارسون اومد و سفارش گرفت نامجون درِ گوش گارسون غذایی که برای من سفارش داد رو گفت...
منتظر غذا بودیم که چندتا دختر اومدن به سمت میز ما مثل اینکه بی تی اس رو شناخته بودند و از من خواستن که ازشون عکس بگیرم و همین کار را هم کردم اما تهیونگ به اون ها گفت لطفاً به کسی نگید که ما رو اینجا دیدید بعد از چند دقیقه غذا را آوردن. چشممبه غذایی که نامجون برام سفارش داد افتاد که دیدم غذای مورد علاقه ??
باورم نمیشد قرمه سبزی باشه مگه میشه رستوران اونجا غذای ایرانی داشته باشه؟ یک لحظه یاد ایران افتادم و اشک توی چشمام جمع شد جیمین گفت عه عه عه نبینم همسایه مون گریه کنه من :آخه یه لحظه یاد ایران افتادم گفت حالا غذاتو بخور ببین چطوره.. میدونستم برای اینکه گریه نکنم این رو میگه غذا خوردم بعد دیدم که مزهاش عالیه از نامجو به خاطر قرمهسبزی تشکر کردم.
بعد از غذا جیمین پیشنهاد داد که عکس بگیریم و من با اجازه از بی تی اس اون رو گذاشتم روی استوری واتساپ . توی راه برگشت بودیم که گوشیم زنگ خورد دیدم دوستم الهامه جواب دادم .گفت دختر شنیده بودم رفتی کره برای کار ولی نفهمیدم که رفتی پیش بی تی اس. من:پیش بی تی اس کار نمیکنم اتفاقی همسایه شون شدم. الهام: خدا شانس بده .دختر نمیخوای برگردی ایران؟ پنج ساله که اونجایی. من: نمیدونم بهش فکر نکردم .الهام :حتما بهش فکر کن .بعد از تمام شدن صحبت با الهام جین گفت چقدر زبان فارسی سخته . شوگا: آره خیلی تازه کجاشو دیدی.
فردا صبح رفتم سر کار و عصر حدود ساعت ۳ برگشتم. داشتم خونه رو مرتب می کردم که در زدن در رو که باز کردم دیدم تهیونگ و یک بلیت کنسرت بهم داد و گفت ساعت هشت منتظریم...?
آماده شدم و رفتم .وقتی که دیدن من دعوتشون رو قبول کردم و به کنسرتشون رفتم خیلی خوشحال شدن کنسرت که تموم شد بچهها گفتن بیا باهم بریم خونه. رو صندلی نشسته بودم که نامجون اومد و گفت:..
گفت چته دختر از زمانی که اومدی کنسرت حالت گرفته است. من: چیزی نیست. نامجون :حس می کنم می خوای یه چیزی بگی .گفتم :حقیقتش من می خوام برگردم ایران..
با این حرف من همه اعضا اومدن سمتم و نامجون ادامه داد: چرا یهویی این تصمیم رو گرفتی ؟من :یهویی نیست از اون روزی که دوستم بهم زنگ زد بهش فکر می کردم من به اندازه کافی این همه سال از خانوادم دور بودم دوست دارم به کشور خودم برگردم. جیمین: باشه اما قول بده ما رو فراموش نکنی و هر وقت تونستی بیا پیش ما..
شمارمو ازم گرفتن و یک گروه تشکیل دادند که ما ۸ نفر عضو بودیم اسم گروه رو گذاشتن بهترین همسایه بی تی اس .کارهای لازم برای برگشت و انجام دادم و برای آخرین بار با اعضا کلی عکس گرفتیم .روزی که رفتم فرودگاه اعضا نتونستن بیان اما یه هدیه برام خریدن و گفتن هر وقت رسیدم ایران بازش کنم .من برگشتم ایران و همسایه بی تی اس بودن یکی از بهترین خاطرههای من شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه
واقعا خیلی چرت
هست😐
توف ازدواجش کووو؟😂😂😂😑😑
عالی بود
عالییی
فالوم کن لطفا
عالی بود ولی خوب بود ادامش میدادی مثلا یکی از اعضا از همسایه خوشش میومدو اینا
و این داستانتو جذاب میکرد
ولی در هر صورت عالی بود ممنون😁💋💝
اخه کدوم آدمی بره کره بر میگرده ایران من که برم با لگدم بر نمی گردم ولی شاید هر سال به بار اومدم خانوادمو دیدم برگشتم تازه اگه همسایه ی بی تی اس باشم اون یه بارم بر نمی گردم.
گفتم اگه بمونه کره میگن کپی کرده از رو بقیه به همین خاطر اینجوری نوشتم.
خیلی خوبه
فکر می کنم بیش از حد خیال پردازانه بود اما واقعا قوه ی تخیل خوبی داری
خیلی عالی بود به قول الهام خدا شانس بده ??