
سلام دوباره دوستان این پارت دوم چهره برتره و اگه پارت یک رو ننوندید بخونید و چون پارت قبل رو (که اولین تستم بود??) کسی نظر نداد این پارت رو بعد از دو نظر میگذارم ??امیدوارم بخونید و لذت ببرید??
(خوب می ریم ادامه تست قبل یعنی چهره برتر فقط دوستان چون تست قبل اولین تستم بود بعضی جا هارو ممکنه یادم رفته باشه??و یا اشتباه گفته باشم که اینجا درستشون میکنم?) نمی دونم چرا وقتی میخوام درمورد اون اتفاق با بابا و مامانم حرف بزنم انگار سوزن فرو میکنن توی لب هام و خیلی درد میگیره ??فکر کتنم منظورش از اشکارا پنهان باش این بود که نباید به کسی بگم??توی فکر بودم که با صدای مامانم به خودم اومدم مامان: بهار بهار کجایی حالت خوبه ?میخوایی امروز نری مدرسه هوم؟ بهار: اوه ام نه فقط یکم فکرم مشقول بود همین?اممم من میرم لباس بپوشم که برم مامان: باشـــه
بهار: خوب بزار یه نگاهی به کاغذه بندازم شاید نوشته جدیدی ظاهر شده?ایییییی واییییییی???پس کاغذه کو نکنه توی اشپز خونه جاش گذاشتم باید پیداش کنم تا کسی پیداش نکرده?♀️?♀️پاورچین پاورچین رفتم توی اشپزخونه خوبه کسی نیست و اروم میگم(دیدید وقتی شب همه خوابن و شما بلند میشید و پاورچین پاورچین میرید توی اشپزخونه چقدر سر و صدا میشه نرسیده دوتا لیوان میشکنه?♀️???الان همون اتفاق میوفته??♀️) حواسم نبود وقتی داشتم کاغذه رو صدا میکردم*کاغذی جادویی بوده بچه انتظار داشته جواب بده?♀️?*دستم خورد به لیوان و مامان فهمید و اومد
فوری گفتم خدا کنه منو نبینه که مامان اومد و گفت ای وایی لیوان چرا شکسته(برای اینکه اشتباه نکنیم مناین علامت رو~میگذارم برای وقتی که توی ذهنشون حرف میزنن و اول حرفشون رو میگذارم مثلا ب~)ب~چی شد چرا منو ندید?یک دفعه همون کاغذی که دنبالش بود توی دستاش ظاهر شد و نوشته بود.....
نوشته بود(افرین تو توانستی یکی از قدرت های چهره برتریت را کشف کنی برو و دیگر قدرت هایت را کشف کن و از انها به نحو احسنت استفاده کن بهار وایی اینقدر بدم میاد رمزی حرف میزنه ??ولش کن من حتی نمی دونم چهره برتر چیه که یکدفعه کاغذ قیب شد بهار: کجا رفتی کاغذی من چطور دوباره مرعی بشم؟ ?♀️?♀️?هیششششششششش??
ببخشید کلا یادم رفت که چی نوشته بودم برای همین اگه اشتباه بود دیگه ببخشید ??خوب برای اینکه بفهمه که چهره برتر چیه یا کیه تمام کتاب خونه های شهر رو گشت تمام کتاب های مربوط به اساطیر(خدایان و افرادی که مردم میپرستیدن و مردم فکر میکردن قدرت دارن) قدیمی رو نگاه کرد ولی حتی یک سر نخ هم پیدا نکرد اتفاقی یکروز رفته بود کتاب خونه مرکزی تا کتاب های که قبلا گرفته بود رو پس بده و چندتا کتاب جدید انتخاب کنه(دیگه بیخیال چهره برتر شده بود) ولی وقتی که حواسش نبود دستش خورد به یک کتاب تاریخ و در یک اتاق مخفی جلوش باز شد ب~اینجا توی کتاب خونه همه فهمیدن که بعد?♀️?♀️?? به اینور و اونور نگاه کرد که کسی نباشه و وارد اون اتاق مخفی شد(حالت ورودش مثل پیتر بی پارکره مرد عنکبوتی درون دنیای عنکبوتیه?)
و یک دفعه یک کتاب خاک گرفته و خیلی زخمت جلوم ظاهر شد (چقدر چیز میز ظاهر شده??) روش نوشته بود.....
رفت داخل عجیب بود چون فقط تاریکی محض بود یک دفعه یک میز کوتاه و باریک از توی زمین اومد بیرون و یک کتاب خاکی و زمخت روش بود ب~چی این کتاب چیه چقدر خاکیه....... نه به منچه نمیخوام دوباره اون بلا ها سرم بیاد و رفت سمت در که یکدفعه در بسته شد و اون اونجا زندانی شد ب~ووووووااااااا (دیدین مرینت وقتی ادرینو میبینه چی میگه البته دو نسخه های دوبله نشده?♀️همون صدا رو تصور کنید) چرا در بسته شد و درحال پیدا کردن یک راه برای خروجه که موفق نمیشه و از اونجایی که خیلی فضوله (مثل منه????) رفت و تا جایی که تونست از اون کتاب خوند ب~فففوووووو (خب چیه میخواست گرد و خاکای روی کتاب رو فوت کنه?) اِهِ اِهِ چه قدر گرد و خاک داره??وایی اینجا نوشته میتونن به یک نفرد دیگه تبدیل شن راوی: انقدر خوند تا جایی که خابش برد ????
وقتی که بیدار شد دید که روی تختشه انقدر هول شد که از روی تخت افتاد و مامان و باباش سریع اومدن داخل اتاق و گفتن چیشده بهار چت شد??بهار: هیچی فقط از روی تخت افتادم???? مامان: هوف فکر کردم زلزله اومده?? و همه باهم زدن زیر خنده بهار رفت که دست و صورتشو بشوره و مامان باباش هم رفتن میز صبحونه رو اماده کنن بهار توی روشویی به خودش اومد و گفت صبر کن ببینم من دیروز توی اون اتاقه بودم که (این موضوع کاملا جدا ولی دقت کردین هرقی فکر توی دستشویی میاد توی ذهن ادم یه دیالوگ: این دستشویی چی داره جدی?????) پس چطور اومدم اینجا؟ ??ولش کن لابد تلپورت کردن یکی از قدرتای چهره برتریشونه (ببخشید متن شد پر از پرانتز ولی توضیحات لازمه خوب چون اون بعضی از قسمت ها مهم اون کتاب رو خونده بود به همشون ایمان اورده بود) بعد رفت و گوشیش رو از روی میز کنار تخت اورد که یک کاغذ روی یک کتاب زمخت دید کاغذ رو برداشت که نوشته بود هدیه ای برای چهره برتر بعدی قیافه بهار??م.... ن؟ ب~چهره برتر بعدی ??اره البته??نه غیر ممکنه من نمیتونم اونا خیلی قدرتمندن که یکدفعه یک نور از توی دستاش عبور کرد و یک صفحه از کتاب باز شد که نوشته بود گرچه کوچک اما قدرتمند باش(همون فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه خودمون منظورشه???)
ممنون که خوندید گل های ??من
تـــــــــــمــــــــــومــــــــــ??
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییی ادامه