زندگی من به عنوان ولیعهد

6 اسلاید توسط: Emily انتشار: 4 سال پیش 37 مشاهده گزارش ذخیره افزودن به لیست

خلاسه داستان این داستان درباره دختری به نام ساکورا این دختر یه ایدل مشهور ایدلی که همه ی مردم دوسش دارن و بعد از اینکه تصادف میکنه میمیره و در یک دنیای دیگه بدنیا میاد و همه ماجرا از اینجا شروع شد

وقتی چشمامو باز کرد داخل بدن یه نفر دیگه بودم رنگ موهام چندین تعقیری نکرده ولی رنگ چشمم مثل یاقوت قرمز شده عجیب ترین اتفاقی که افتاده بود این بود که همه من رو پرنسس صدا میکردند ! 😐 بعد از چند روز هویت این بدنی که داخلشم رو فهمیدم من مادرم رو بعد از اینکه من رو به دنیا اورده از دست دادم پدر من علیاحضرت و من ولیعهد هستم که به عبارت دیگه اولین بچه شاه بعد از اینکه مادرم مرد پدرم با یه زن دیگه ازدواج کرد و دو تا دختر بدنیا اورد

میساکی و سومیه خواهر های ناخونده من میساکی از سومیه یک سال بزرگ تره این طور که من فهمیدم کسی که داخل این بدن قبلاً زندگی میکرد عاشق خواهراش بوده و مواظب شون بود اسم این شخصی که من داخل بدنش هستم نائومی امروز همه اشرافزاده داخل تالار قصر پادشاه جمع میشن تا جشن تولد من رو جشن بگیرند منم نمیدونم باید چه کار کنم خدا کمک رقص زومبا و شافل یه چیزی اخه رقص سلتنطی رو کجای دلم بزارم کمک 😭😭

همه چیز بیشتر از حد تصورم بود موندم الان سر بدن اصلیم چه بلایی اومده اگه الان من تو دنیای دیگه ایم یعنی مردم😶🤔

🥁🥁🎺🎺پادشاه وارد میشود من و خواهرانم و مادر خوندم پشت سر امپراطور یا همون پدرم وارد شدیم بعد از اینکه پدر روی صندلی سلتنطی نشست و گفت : این تشریفات رو کنار بزارید و شادی کنید موسیقی دان ها🎻🎺🥁📯🎼شروع به آواز کردند و بعضی ها رقصیدند و بعضی ها باهم حرف میزدن و بعضی از خودشون پذیرایی میکردن

پدرم به من و خواهرانم گفت : شماهم برید و خوش بگذرانید من هم با خواهرانم رفتیم تا از مهمان ها برای آومدن شان تشکر کنیم که یهو پام سر خرد من معمولاً تو اجراهام کفش الس میپوشیدم تا کشف پاشنه بلند بعد یه نفر منو گرفت من ازش تشکر کردم و اون خودشو معرفی کرد و از اینکه بی اجازه بهم دست زد معذرت خواست منم عذر خواهیش رو پذیرفتم اسمش یوکینه بود و پدرش با پدرم دوست صمیمی بود پادشاه : لطفاً همگی گوش کنید پرنس یوکینه و دختر من یعنی پرنسس نائمی باهم نامزد کردند