پارت یک داستان لایک و فالو فراموش نشه
داستان:سارا:بلفی جغد سفید و تپلم رو روی چمدون گذاشته بودم وارد سکو نه و سه چهارم شدم باورم نمیشد دارم به هاگوارتز میرم سدریک چیزای زیادی در موردش بهم گفته اما تا وقتی ندیدی نمیتونی همه چیز رو تصور کنی.وارد قطار شدم چو همراهمون میومد دست سدریک رو گرفته بودم وارد یک کوپه شدیم که سه نفر داخلش بودن پسری با موهای تیره و عینک پسری با موهای نارنجی و دختری با موهای قهوه ای که کمی فر بود.سدریک گفت:(سلام بچه ها)رو به من گفت:(رون هری و هرمیون.بچه ها معرفی میکنم خواهرم سارا)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
عالی بودد
مرسیییییی
عالی😍😍هری از سارا خوشش اومده😎
بله دقیقا
ممنون
داستانت عالیه
خیلی
ممنون
عالی بود
مرسییی
عالی بود
ممنون