زمانی که مرینت آنجا بود p1

سلام این اولین داستان منع یه داستان بسیار غمگین که خودم هم موقع نوشتنش زار میزدم 🥲خب خیلی حرف زدم بریم برا داستان و امید وارم که حمایت بشه دوستان لطفا از تست ها و داستان های کاربر Yeganeh که پروفایلش عکس بیلی آیلیش هست هم حمایت کنین اون بهترین دوستمه و داستان هاش عالیه حتما از اونم حمایت کنید ممنون 😊🥰😇

دوستان تو این داستان آدرین و کاگامی باهم هستن و آدرین و مرینت هنوز همو نمیشناسن و هنوز معجزه گر نگرفتن یعنی داستان کلا از اول شروع میشه اوکی

خب دوستان شروع: از زبان مرینت : با آلیا تو راه کلاس بودیم و وقتی وارد کلاس شدم دیدم یه پسر خوشتیپ داره داره رو میزم آدامس میزاره منم عصبانی شدم و حرفش رو باور نکردم که کار اون نبود و فقط رفتم و نشستم سر جام و به آلیا گفتم اون کی بود آلیا : اون پسر معروف ترین طراح مده مرینت : آره یکی دیگه از دارودسته کلویی . در همین لحظه نینو : تو یکی دیگه از دارودسته کلویی هستی آدرین : چرا همه همین رو بهم میگن و بعد با نینو دوست شد

از زبون آدرین : اون دختر خیلی خوشکل بود دلم میخواست باهاش دوست باشم ولی با خودم گفتم من نمیتونم همین جوری کاگامی رو ول کنم (دوستان دقت کنید که الان مثلا کاگامی دوست د.خت.ر آدرین هست ) کلاس تموم شد من رفتم کنار اون دختر و ازش معذرت خاستم و اونم قبول کرد از زبان استاد فو : انتخاب درستی بود . ویز : بله استاد

پایان دوستان لطفا حمایت کنید ممنون

این داستان ادامه دارد..‌...........