9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mahdieh انتشار: 3 سال پیش 24 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لطفا لطفا رد نکنید پلیز هیچی نداره خواهش میکنم با تشکر فراوان
اول از همه از افرادی که منتظر پارت دوم این داستان بودن و تاخیرش معذرت میخوام
دوم اينکه بخاطر برای خوندن پارت اول اسم داستان رو جستجو کنید چون توی اکانت قبلیم بود که فيلتر شد و پارت اول رو ندارم.....
بریم واسه پارت۲
چشماش پر از خشم و نفرت بود ..... انقد از خشم و نفرت پر بودن که لبخند روب لبم محو شد ... همینطور که مغز و چشمام رو چشماش قفل شده بودن برگشت رو رفت و روی میز یه گل کاغذی جا گذاشت بود ... تا مدتها هروقت که تنها میشدم ناخودآگاه اون صحنه توی ذهنم مرور میشد.... خانم دکتر: خب ؟؟!؟! Bf: این اتفاق دو سال و ۵ ماه پیش افتاد.... تا پنج ماه پیش که دوباره دیدمش .... زمانی که دیگه داشتم کامل فراموشش میکردم..... (از اینجا به بعد روای داستان ) .... ۵ ماه قبل... هوای سرد و شب تاریک... از پشت شیشه های بخار گرفته به بیرون خیره شده و انتظار رسیدن مشتری های vip رستوران رو میکشه..... درای رستوران باز میشن و همراه سرما ، آدمایی که منتظرشون بود وارد میشن ... ا/ت : خوش اومدین... لطفا از این طرف آقایون....
این رو میگه و به سمت یکی از اتاق های ویژه راهنمایی شون میکنه وارد اتاق میشن ... لباسای گرم و ضخیمشون رو در میارن و پشت میز می شینن ... منوهایی که جلوشون قرار گرفته رو برمیدارن و یکی یکی سفارش میدن و ا/ت هم یادداشت میکنه .... درحال نوشتن سفارشات توی دفترچه کوچیک توی دستشه که یکی از اون افراد از روی اتیکت روی سینه ا/ت اسمشو صدا میزنه €: هیرو کیانی!خانم هیرو کیانی!! ا/ت با شنیدن اسمش به سمت اون مرد سرش رو می چرخونه و باهاش چشم تو چشم میشه ... ا/ت: بله.. امرتون؟؟ مرد با دیدن چشم های گارسون پلکاشو یه مقدار بیشتر باز میکنه و با دقت بیشتری چهره و چشم های دختر رو چک میکنه ... ا/ت: آقا! آقا چیز دیگه هست ؟؟ ... با ضربه آروم مشت بغل دستیش به خودش میاد و میگه: نه نه چیزی نیست ...
.... یه مدت میگذره .. سعی میکنه خودشو جمع و جور کنه و مثل بقيه از شامش لذت ببره... شام که تموم میشه با یه بهانه ای که خوب میشه بوی از سر باز کنی رو توش حس کرد از بقیه جدا میشه.. بیرون رستوان منتظر دختر میمونه... تقريبا دو ساعتی هست توی هوای سرد منتظر ایستاده و با هوای گرم بازدمش دستاشو گرم میکنه .. توی این حاله که انتظارش نتیجه میده و ا/ت از رستوران خارج میشه ....ا/ت یقه لباسش رو یکم بالا میاره تا گردنش رو در برابر سرما بپوشونه. .. شروع میکنه به پیاده روی توی سرما و تاریکی ... میخواد سمت ا/ت بره و ولی یه چيزی توی دلش مانعش میشه و ناخواسته پشت سرش شروع به حرکت میکنه ... ا/ت دستاش رو از توی جیبش در میاره و به دیوارای سرد و بتنی ساختمونا میکشه.... دردی که از این کار توی انگشتاش به وجود میاد باعث میشه حس کنه هنوز هم زنده است...
.. همینطور از خیابونا عبور میکنه تا به خونش برسه که چند نفر جلوشو میگیرن ..بهشون بی محلی میکنه و میخواد دورشون بزنه و به راهش ادامه بده که باز هم جلوش رو میگیرن ... ازشون عبور میکنه که یکیشون کیف ا/ت رو میکشه و باعث میشه که روی زمین بی افته .... بلند میشه و لباسش رو می تکونه ... یه چرخش و یه ضربه محکم پا به پهلوی کسی که کیفش رو میکشه.... دستاش رو مشت ميکنه یه ضربه ، دو ضربه به صورت نفر دوم .. ولی وقتی دستش رو واسه مشت سوم عقب میبره .. یکی از پشت می گیرش.. یکم تلاش میکنه ولی بیفایده است .... نفر اول و دوم خودشون رو جمع میکنن با مشت های سنگینشون سمت هیرو میرن . ... مشت های محکمی که کمتر کسی ميتونه تحملشون کنه یکی یکی توی سر و صورت و شکم هیرو می شینن.... همینطور که نفر اول دوباره مشتش رو سمت صورت هیرو به حرکت در میاره یه کلمه .. کلمه که نه یه ف*ح*ش* هم به هیرو میده... کلمه باعث میشه خودش رو جمع کنه آخرین نفسی رو که داخل برده با فریاد به بیرون میفرسته....
.. تموم زورش رو جمع میکنه حصار دست کسی که گرفته بودش رو باز ميکنه ... حالا دیگه خون جلوی چشماش رو گرفته بود ... یکی پس دیگری ضربات مشت و پاش رو به آدمایی که احاطه اش کرده بودن هدیه میده ... وقتی که مطمئن میشه که دو نفر دیگه به این راحتی نمیتونن بلند بشن و خودشون رو جمع کنن سمت نفر اول میره .... دستش رو روی گلوی اون میزاره و فشار میده... فشار و فشار ... فشاری که وارد میکنه باعث میشه که ناخنهاش پوست گردن اون رو پاره کنن و خون گرمش سرانگشتای هیرو رو گرم .. همینطور که داره از مجازات کردن و اون شخص و تلاشش واسه نفس کشیدن لذت میبره که یه ضربه از پشت هوشیاری هیرو رو ازش میگیره ..... € که تا حالا فقط از فاصله چند متری تماشاچی این اتفاق بود و جلوی خودش رو گرفتهبود که دخالت نکنه دیگه توان مانع خودش بودن رو نداره.. ناخودآگاه شروع به گام برداشتن ميکنه... گامهای بلند و سریع .... اون سه نفر که انگار حالا با بدن بي هوش هیرو مبارزه میکنن متوجهحضور یه شخص ديگه میشن ... شخصی که به نزدیک و نزدیک تر ميشه بهشون .... اول سعی می کنن بهش اهمیتی ندن تا اینکه که اولین مشت رو یکی ازشون میخوره ..
... دست از سر هیرو بر میدارن سمت € میرن ولی اونقدر انرژی ندارن به تونن از پس € بر بیان .... بنابراین پا به فرار میزارن.... € وضعيت جسمی هیرو رو بررسی میکنه... بیهوش با سر و صورت خونی.. ا/ت و کیفش رو برمیداره و بدون اينکه کاملأ متوجه کاری که داره انجام میده باشه سمت هتل حرکت میکنه ... فقط توجه اش به دختریه که توی ب*غ*ل*ش* زخمی و بیهوش قرار داره.... حتی نمیتونه به چيزي فکر کن .... توی این وضعیت هست که به هتل ميرسه... مسیر منتهی به اتاقش رو طی میکنه و پشت در اتاقش وامیسه.... همین که ميخواد وارد اتاق بشه یکی دستش رو روی شونه اش میزاره و آروم اسمش رو به زبون میاره... با اين حرکت € به خودش میاره و سمت شخصی که پشتش ایستاده برمیگرده... تهیونگ رو پشتش می بینه .... چهره و نگاه تهیونگ پر از تعجب و سواله ... سوال هایی که کافی دهن باز کنه تا سر کوک آوار بشن ... (€=کوک) .. ولی انقد شوکه شده اس از چیزی که داره میبینه که فقط به کوک نگاه میکنه
... تهیونگ در اتاق رو باز میکنه و وارد میشن.... ا/ت رو روی تخت میزاره و سمت جعبه کمک های اولیه میره .... خون صورت هیرو رو پاک میکنه که تهیونگ هم کمکش میکنه.. ضخماش رو پانسمان و روی کبودی و خون مردگی هاش یخ میزارن ... تهیونگ همش میخواد سوالایی که دارن توی مغزش تکرار میشن بپرسه ولی بازم صبر میکنه و با سکوت به کوک توی بستن زخم های هیرو کمک میکنه .... بعد از پانسمان کوک همینطور بالای سر ا/ت وایساده که تهیونگ دستش رو میگیره و سمت اتاق خودش میبره .... اتاق تهیونگ درست رو به روی کوک هستش ... ($=تهیونگ ) $: اینجا میتونی یکم استراحت کنی .... لباسش رو عوض میکنه و سعی میکنه ذهنش رو پاک کنه و بخوابه ولی اثری نداره... تموم تلاشش بی فایده است.... بلند میشه و سعی میکنه با خوردن آب یکم حالش رو بهتره کنه که این کار هم براش ثمری نداره.... نگاهی به ساعت میکنه و منتظر بیدار شدن هیرو توی اتاق تهیونگ چند ساعت باقی مونده تا صبح رو هم سپری میکنه...
... همین که دیگه پلکهای سنگين شدهاش میخوان روی هم بشینن که صدایی توی گوشاش میپیچه و مثل خواب زده ها از جاش می پره ......... پایان پارت ۲... امیدوارم لذت برده باشين *_*
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
وایییییییییی مهدیه تو این و نوشتی من توی اکانت قبلیت این و خوندم فکر نمیکردم تو نوشته باشیش
عالیییییییی بود
ج چ به نظرم اونا ولگردای خیابونی بودن که میخواستن کیفش و بدزدن😂🤣
مرسی ممنون من شروع های خوبی دارم ولی اتمام ماجرای چنگی به دل نمیزنه
خوب بود فقط اسم هارو کره ایی نمیزاشتی و محاوره ایی نمی نوشتی ... در کل خوب بود .. چرا قسمت اول داستانت فیلتر شد؟
درواقع اکانت اولم قفل شده است