
آخرای داستانه این تموم شه یا یه داستان جدید شروع میکنم یا اصلا دیگه داستان نمیسازم بستگی داره به کامنتای شما🙂
داشتیم سکته میکردیم سریع رفتیم پایین در ها واقعا قفل شده بود شروع کردیم به گشتن من یه چراغ دیگه پیدا کردم رفتم پیش اریکا و دادم بهش تا هردوتامون چراغ داشته باشیم اونم یه کیف نشونم داد و گفت:«اینم میتونیم با خودمون ببریم و سر نخ هامونو بزاریم اینتو درست مثل کاراگاه ها😄»من:«آره فکر خوبیه فقط کاش ما هم مثل اونا بیشتر وقت داشتیم😞»
رفتیم طبقه ی بالا اون نامه ی عجیبم گذاشتیم تو کیف همینطور داشتیم میرفتیم که یه دفعه پامون رفت روی یه چیزی اون صدا از زیر فرش میومد زیر فرش رو نگاه کردم چند تا تار مو بود و یه نامه ی دیگه

خیلی ترسناک بود که اون اسمامونم میدونست😨
کمی به تار مو ها دقت کردیم ولی چیزی نفهمیدی توی یه دونه کیسه گذاشتیمش و گذاشتیمش توی کیف من نامرو با نامه ی قبلی مقایسه کردم هردوتاشون یه تیکشون سوخته بودن ولی جاهاشون فرق داشت
نامرو هم گذاشتیم تو کیف و رفتیم رسیدیم به انتهای راهرو و چهار تا اتاق قرار شد من اتاقای سمت چپ رو بگردم و اریکا هم اتاق های سمت راست رفتم و نگاه کردم یه تخت خیلی بزرگ بود یه خورده دیگه که گشتم یه صندوقچه پیدا کردم اومدم بازش کنم که یه دفعه اریکا جیغ کشید و من با سرعت رفتم پیشش دیدم جلوی در وایساده و در رو گرفته بهش گفتم اونجا چی دیدی خیلی ترسیده بود فقط از جلوی در رفت کنار تا من ببینم اونجا چیه در رو که باز کردم یه عروسک تسخیر شده ی ترسناک دیدم و منم در رو محکم بستم و به اریکا گفتم بیاد تا اون صندوقچه رو باز کنیم
صندوقچه قفل بود ولی مشکل اصلی این بود که کلید کجاس رفتیم تا اون دو تا اتاق دیگرو ببینیم اریکا گفتش که هر اتاقو با هم نگاه کنیم اون از اون عروسک تسخیر شده خیلی ترسیده بود رفتیم و در یه اتاق رو باز کردیم و دوباره شروع کردیم به گشتن اونیکی اتاق هم همینطور وقتی از اتاق اومدیم بیرون اون عروسک تسخیر شدرو دیدیم وای اون از اون اتاق اومده بود بیرون😱
حتی وقت نکردیم صندوقچرو برداریم فقط از راه پله ای که بین چهار در بود فرار کردیم با تمام سرعت خوبیش این بود که عروسک های جن زده آروم حرکت میکنن ولی خیلی ترسناک هستن داشتی همینطور میدوییدیم که یه دفعه لیز خوردیم وای یه کیلید بود یه کیلید طلایی و یه نامه ولی معلوم نبود که کیلید برای اون صندوقچه هست یا نه عروسک داشت بهمون نزدیک میشد دیگه وقت نکردیم که نامه رو بخونیم فقط فرار کردیم
رسیدیم به انتهای راهرو اینبار دیگه راه پله ای وجود نداشت فقط ۳ تا در عروسک همینطور داشت بهمون نزدیک میشددیگه فقط یکی از در ها رو باز کردیم و رفتید تو اون اتاق و چند تا چیز سنگین گذاشتیم جلوی در الان که وقت داشتیم رفتیم تا اون نامه رو بخونیم

این اون نامه ه بود
خب دیگه تموم شد منتظر پارت بعد باشید قل میدم که زود بسازمش😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی بود💕
ممنون💖
بعدی طرفدار پر و پا قرص داستانتم
💖💕